چون که وارد قصر شد بهلول ما
مسندی را دید خالی شاه لا
رفت نشستش روی تختی پادشاه
دید خود را در مقامی جایگاه
چون نگهبانان بدیدند ماجرا
دور بهلول از مکان شد جا به جا
چون که هارون از درون آمد برون
دید بهلولی چه محزون رو فزون
گوشه ای بنشسته نالان گریه ای
دور از جمعی نشستی گوشه ای
خادمی گفتش امیرا رخصتی
بازگویی ماجرایی را همی
چون بیان علت بشد توبیخ را
خادمان را هر یکی توبیخ ها
من به حالت می کنم بس گریه ای
سال ها در مسندی بنشسته ای
با نشستن لحظه ای بر جایگاه
این چنین محزون شدم کردم نگاه
مسندی این جایگاهی را نگاه
عاقبت کیفر شود بر پادشاه
عدل گستر در جهانی برملا
همچو مهری بازتابی نور را
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.