از عدلِ رجال حرفِ من بود .
می گفتم اگر ستمگری را .
دیدید به زور شوکت افزود.
این گفته یِ ربُّ العالمین است.
طولی نکشد که می شود دود.
بر کفشِ کتانیش رحیمی .
می کرد نگاه ، خیلی زود زود.
پرسیدم از او مگر خریدی ؟
فوراً کفِ کفشِ خویش بنمود.
سوراخ بُوَند هر دو ، آقا .
گفت هر که شَوَد چو ما ، نیاسود.
شب ها بِرَوَم پیِ پلاستیک .
در سطلِ زُباله هایِ چون کود.
پا پوش به پایِ من که بینی .
در کیسه یِ یک زُباله ای بود.
آیا نشود ستمگری را.
با رنگ و لعابِ عدل ، اَندود؟
در ظاهرِ خویش فرق دارد .
گندند ، گُلابی ار ز اَمرود !
از دردِ دلش حکایتی داشت .
چشمانِ به خون تپیده در رود
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان