روزها و لحظه ها چون باد می آیند و می روند و به قول حکیمی، حکمت باد به رقص درآوردن شاخ و برگ ها نیست،فلسفه باد آزمون ریشه ها در برابر مصائب و سختی هاست، مواظب باشیم با هر تک نسیمی نلرزیم و نلغزیم، اگر لرزدیم و لغزیدیم باید در استحکامات ریشه و اصالت خود شک کنیم...
سالها پیش کودکی بستنی فروش در مسیر ترمینال اهواز شوشتر با من دمخور بود، سرظهر که از مدرسه بر می گشتم ، چند تایی بستنی آب شده از جعبه فومی سفید رنگش بیرون می کشیدم و دو دستی پولش را می دادم و چون با بستنی میانه نداشتم ، آنها را به برادرم می دادم که در یخچال مغازه اش بگذارد و به هم ولایتی های گرما زده تعارف بکند، بدین روال من و آن کودک مطابق تئوری پاولوف (روان شناس و فیزیولوژیست روسی) با هم شرطی شده بودیم و هربار که همدیگر را نمی دیدیم نوعی احساس دلتنگی می کردیم . بعدها مدرسه محل تدریس من عوض شد. اما از برادرم همیشه سراغ کودک بستنی فروش را می گرفتم، او بزرگ شد و بزرگتر و ده ها شغل عوض کرد ، تا جایی که غول اقتصادی شد و من روی همان چندرغاز معلمی درجا می زدم .
یک روز مسیرم به مجلس شورای اسلامی خورد، در یکی از لابی ها، روی میزی به انتظار دوستی نشسته بودم که جوانی شیک و اتوکشیده با هیئتی عالی رتبه دورم حلقه زد و به گرمی به آغوشم کشید . خیلی زود شناختمش، این همان کودک بستنی فروش سالهای نه چندان دور بود که یکباره به آخرین نقطه اوج رسیده بود.
حال و روزم را پرسید و متوجه اش کردم که درب من "کما هو حقه"، روی همان پاشنه قبلی با قناعت و مناعت و نهایت رضایت می چرخد .
وی سخاوتمندانه پیشنهاد داد که دست و بالم را بگیرد و در فلان دفتر و دستک مشغولم بکند . ضمن تشکر و مراتب سپاس ،حکایت جعفر برمکی و هارون الرشید خلیفه عباسی را با ظرافت برایش بازگو کردم، شماره مخصوص موبایلش را برایم روی کاغذی نوشت و گفت: دوست یک دنده و سرسخت من، اگر قابل دانستی اشارتی کن که پس خجالت بر بیایم، بستنی های آب شده را هنوز به خاطر دارم...
بازهم گذشت و گذشت تا اینکه دوست سابق بستنی فروش من گذرش به دباغ خانه افتاد و تحت عنوان فساد اقتصادی پوستش را غلفتی کندند و آن همه هیبت و هیمنه یکباره دود شد و بر باد رفت.
باور کنید ، هنوز هم برایش دلتنگی می کنم ، در این دوران پیری بد جوری دلم هوای بستنی آب شده کرده، کاش هر دوی ما در همان رمان متوقف می شدیم ، او بستنی می فروخت و من هم با ولع می خریدم و آنها را لیس می زدم ...
وای بر ما که با تک نسیمی می لرزیم و می لغزیم و می شود ، آنچه نباید می شد...
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
عالی بود. فوق العاده بود. امید ریشه ی
شمای همکار همیشه زنده باشد و شاخ و
برگی سبز داشته باشد. به همت والای
همکاری چون شما می بالم و یک دنیا
سپاسگزارم که ناب و خالص بودن معلمی
را به رخ سیه رویان کوبیده اید.
عزت زیاد و همیشه روزگار سربلند باشید.
لذت بردم. عبرتی باشد بر نامردان روزگار.
همگی قربانی نفسانیت و غفلت انسانهاست.
برخی نباید آرزوی رسیدن به جایگاه های بلند
مرتبه را داشته باشند ، چون لیاقت و کفایت
لازم برای سربلندی در آن را ندارند.
اگر هنوز بستنی فروش بود ، هر چند فقیر اما
شریف بود. ریشه ی سالم ، هرگز شاخ و برگ
آفت زده نخواهد داشت. ریشه یعنی اصالت و
نجابت.