می گویم مربی اما شما بشنوید مجری. همیشه درحال اجرا هستم. هرساله هزار و یک برنامه ی غیرآموزشی در مدرسه اجرا می شود که همه باید تحت ولایت من بدبخت صورت گیرد.این طور که پیداست در مدرسه نه کسی از من مسلمان تر است و نه انقلابی تر. روی همین حساب ، موقع نمازـ که قاعدتا لطفش به جماعت است ـ همکاران دفتر نشین با چشم و ابرو مرا تا دم در نمازخانه بدرقه می کنند.
سیزده آبان هم که می رسد، به تنهایی باید دهن استکبار جهانی و ایادی اش را سرویس کنم.بعد از این همه آزمایش و خطا در این همه سال، به این نتیجه رسیده ام که مربی باید خوش صدا باشد و خوش اخلاق و خوش خط و خوش قیافه. من اما از دار دنیا همین خط خوش را داشتم که آن هم باظهور بنر و پرینتر، پرید.
روزگاری صدای منگنه کوبیدن من در راهروی مدرسه،گوش فلک را کر می کرد و معلمان در حال تدریس را کلافه و بچه های تنبل را خوشحال.آن نیز به لطف برخی مدیران که از مدیریت مدرسه ، فقط رنگ آمیزی در و دیوار مدرسه را در اواخر تابستان بلدند، ممنوع شد.
دیگر باید هم مواظب روی دیوار باشم و هم نگران سلامت روح این همه بچه ی بیزار. تا قبل از پیدا شدن اینترنت و گوشی های همراه، همه فن حریف بودم و همه چیز دان. در به در می گشتم دنبال یک پیس نمایش و یک متن سرود.الان اما درمانده ام و وامانده. هنوز نه برای جنگ نرم آماده ام و نه می دانم ارتش سایبری چیست.کار با وب و بکم را هم بلد نیستم. خیال می کنم چت، ابزارشیطان است و ایمیل داشتن یعنی غرض و مرض داشتن.در این اوضاع و احوال بی در و پیکر مجازی، من هنوز دنبال احکام مربوط به روابط دختر و پسر می گردم.
من با نماز ارزیابی می شوم.بچه ها که نماز می خوانند،من خوشحال می شوم. انگار برای من نمازمی خوانند.هرچه نمازخانه باشکوه تر می شود، بنده نستوه تر توی چشم می زنم.این همه مواظب نماز خواندن بچه ها در مدرسه بودم و آخر نفهمیدم آیا این یک فرایند آموزشی است یا یک سلوک روحانی.اگر اولیست، پس چرا در برنامه درسی نمی آید و اگر دومیست، پس این همه تحمیل و تشویق من برای چیست؟
گاهی خیال می کنم بهترین لطف و خدمت نظام آموزشی برای اقامه نماز، در حذف آن از برنامه روزانه مدرسه است. با این همه ناشکر نیستم، بازهم خوب است که می توانم وصیت کنم وقتی مردم، از بین نمازهای قضا شده ام، فقط فکری به حال نمازهای صبح و مغرب و عشایم بکنند چون نمازهای ظهر و عصر را در مدرسه با بچه ها خوانده ام.
راستی، نگفتم؛ بچه ها معمولا چپ چپ نگاهم می کنند.خیال می کنم برایشان مثل توپی هستم که از جایی نا معلوم شوت شده ام توی دست و پایشان.طفلکی ها مانده اند که شوتش کنند یا صبرکنند تا صاحبی برایش پیدا شود.
یک بار درحیاط مدرسه شنیدم که دانش آموزی به دوستش می گفت: معلم باید طبیعی رشد کرده باشد، معلم پرورشیا، همشون هورمونین.جایی خواندم که قریب پنجاه مورد فعالیت برای مربی در مدرسه هست و من خدا را شکر می کنم که مربی توانمندی نیستم و گرنه زیربار این همه کار کم می آوردم. خوب که فکر می کنم می بینم راه را عوضی آمده ام.
شاید از اول تابلو را اشتباهی سر راهمون گذاشتند.یعنی من درست اومدم اما راه اشتباه بود . شاید هم از یک جایی باید درست می پیچیدم اما منحرف شدم و هنوز هم در همان مسیرم. با این همه ، همیشه به حال مربیانی که فعالند، غبطه می خورم و ... نقطه، سرخط!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
از سیستم نظام قدیم رفتیم به نظام جدید ترمی از اون رفتیم به ترمی واحدی باز اون سیستم برگشتیم به نظام قدیم بعد پیش دانشگاهی اومد و مجددا حذف شد بعد از پنج سه چهار ابتدایی راهنمایی دبیرستان برگشتیم به ایتدایی متوسطه اونم به شکل سه/سه/سه/سه یا به قول طراحش سه/سه /شش و مطمئنا چند سال بعد دوباره بر می گردیم به همون پنج /سه/ چهار اینجوریه که فقط سرگیجه می گیریم نه چیز دیگر چون فقط داریم دور خودمون می چرخیم