برده ای آورد نوزادی قشنگ.
داشت بر او آ روزها رنگ رنگ.
اسم یابد ، چند ماهی دیر کرد.
نامِ او را عاقبت شمشیر کرد .
تا ، دوتا سازد به تُخم اش زرده را.
او بِبُرَّد حلقه هایِ برده را .
دار را ریزد طنابش بَر کَنَد .
طرحِ نو در مُلکِ هستی اَفکَنَد .
آوَرَد حُجّت به آیین کینه نیست .
وصله بستندَش ، اگر با پینه زیست .
داعیانِ کهنه کارِ سود جو .
وصله را گفتند اعمالِ نِکو .
با خدا خواهی خدا را پا زدند .
خویشتن بر جایگاهش جا زدند .
بنده ها را تا که می شد تاختند .
بی گُنَه را با گُنَه بِشناختند .
دست دادندَش بِبوسد یا که پا .
تا ، تَقرُّب حاصل آ ید بر خدا .
برده از فرزند ، تنها این نخواست .
با ودود هم فکر بودن هم بِجاست .
گفت ، امّا تا مرا آ ید به یاد .
کارِ خود از دیگری خواهد ، گُشاد .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.