پرسید یکی کلّه پزی را، سحری.
گر صاحب کلّه ها که اکنون بِدَری.
بودند و تو را دَریدنی می دیدند.
پاسخ تو چه داشتی؟ اگر پرسیدند.
ما را به چه جُرمی بِزدی آتش و دود.
شرمَت نشد از نگاه و از خشمِ و دود؟
گر گفت شوند هر یکی ، یک رستم.
هیچ اَم نکنند ، مغزشان را شُستم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان