با شوق وذوق فراوان و حس و حالی خوب و توصیف ناپذیر راهی مدرسه شدم تا اولین روز معلمی خود را به صورت رسمی تجربه کنم.
تجارب حاصل از کارورزی های دوران دانشجو معلمی نیز به سان اندوخته ای گرانسنگ مرا همراهی می کردند.
هزاران سوال ضد و نقیض در ذهنم رژه می رفت و مقداری هم استرس و نگرانی داشتم.
در طول مسیر توصیه های طلایی پدرم را که حاصل سی سال معلمی بود با خود مرور می کردم.
شیک و مرتب وارد حیاط مدرسه شدم.
به جز من و سرایدار که جوانی خوش اخلاق و مهربان بود کسی آنجا نبود و خوشبختانه روز اول را با وقت شناسی آغاز کردم و به یاد آن بیت معروف افتادم:
خشت اول چون نهد معمار کج
تا ثریا می رود دیوار کج
خشت اول را در بعد زمان شناسی با ظرافت و تعهد چینش کردم.
همکاران یکی پس از دیگری می آمدند و بنده نیز ضمن سلام و احوالپرسی خودم را این گونه معرفی می کردم:
محمودوند هستم همکار جدید شما و دبیر زبان انگلیسی.
همه همکاران اعم از مدیر، معاونان و دبیران عموما اخلاقی نیکو داشتند و به قول امروزی ها آدم های باحالی بودند.
تا اینجایش تقریبا همه چیز بر وفق مراد بود.
پس از اتمام مراسم متداولی که در مدارس انجام می گیرد و دانش آموزان را به خط می کنند شمارش معکوس برای حضورم در کلاس درس شروع شد.
دیری نپایید که یکی از معاونان آمد و گفت: همکاران لطفا تشریف ببرید سر کلاس ها.
خیلی عادی وبا اعتماد به نفس وارد کلاس شدم.
انگار نه انگار روز اول معلمی ام بود.
به یکباره یاد ضرب المثل جنگ اول به از صلح آخر افتادم و تصمیم گرفتم همین ابتدای کار با دانش آموزان اتمام حجت کنم تاخدای ناکرده اختلاف سنی ناچیزم با آنان موجب سوء استفاده ها و شیطنت های احتمالی نشود.
بعد از سلام و تبریک آغاز سال تحصیلی به تشریح اصول کاری خود و بیان انتظاراتم از کلاس پرداختم.
چهارپنج دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که جدیتم رنگ باخت و شروع به خندیدن کردم و تا چنددقیقه از ته دل می خندیدم و دانش آموزان هم با خنده من می خندیدند.
لحظه ای تصور کردم که همه چیز تمام شده و کنترل این کلاس کار حضرت فیل است.
به خودم آمدم و دوباره خودم را جمع وجور کردم.
در بی توجهی به معلمان و تضییع حقوقشان دولت، مجلس، قوه قضاییه و....با نسبت های مختلف مقصرند و البته گاهی خود ما معلمان هم بی تقصیر نیستیم برخلاف تصورم این شوخ طبعی و شروع کار با خنده نه تنها بد نبود بلکه مقدمه ای برای تقویت صمیمیت و رفاقت بین من و دانش آموزان شد و البته توام با میزانی از جدیت بود تا مبادا کلاس از دستم خارج شود.
پس از معرفی خودم و تبیین خواسته هایم از کلاس پرسش و پاسخ ها شروع شد.
بچه ها بحث حقوق و مزایای معلمی را به میان آوردند و همگی راغب و کنجکاو بودند بدانند معلم صفر کیلومترشان ماهیانه چقدر حقوق می گیرد!
سعی کردم با همان ادبیات کلیشه ای و مرسومی که ادبا و مسئولان به کار می گیرند تا معلمان را شمع و گل و پیامبر بخوانند بحث را عوض کنم و بیشتر به بعد معنوی معلمی بپردازم ولی ظاهرا چاره ای جز گفتن میزان دقیق حقوقم نداشتم.
لاجرم صادقانه اصل مبلغ را گفتم ؛ حدودا یک میلیون و دویست هزار تومن.
جنس نگاه های دانش آموزان به آقای معلم پس از دانستن مبلغ حقوقش تغییر کرد.
حس کردم برخی نگاه ها ترحم آمیز شده است.
بحث حقوق بنده با صحنه گردانی علیرضا و مهدی که هر دو از دانش آموزان حراف و البته شیرین زبان بودند بالا گرفت.
علیرضا گفت من و برادرم مشترکا یک بقالی داریم و همین که از شر درس و مشق خلاص می شوم پس از استراحت کوتاهی به آنجا می روم و کاسبی را شروع می کنم. علیرضا می گفت اگر از سود سایر اجناس مغازه اش فاکتور بگیرد تنها سود خالص آب معدنی هایی که شب های دهه اول محرم فروخته است تقریبا با کل حقوق آقای معلم برابری می کند.
با خودم گفتم شاید اغراق کند یا اینکه بخواهد تیکه پراکنی کند.
از او خواستم بیشتر توضیح دهد.
او گفت بقالی یا به عبارتی سوپرمارکتش در میدان امام خمینی خرم آباد واقع شده است و با توجه به اینکه جایگاه مرکزی هیئات مذهبی جنوب شهرمان در آن مکان قرار دارد،دهه اول محرم خیل عزاداران آنجا آمده اند و این افراد برای رفع تشنگی از او آب معدنی های فراوانی خریده اند.
دو دو تا چهار تای علیرضا کاملا دقیق و واقعی بود.
آری؛ درآمد حاصل از فروش آب معدنی های او کمتر از حقوق ماهیانه معلمش نبود.
حرف های علیرضا تمام نشده بود که یک دفعه مهدی رشته کلام را از او قاپید و سخن از صنف صافکاران را به میان آورد.
مهدی به گفته خودش شاگرد یک صافکار است و کلی هم تعارف تکه پاره کرد که چنانچه ماشین نداشته من نیاز به صافکاری داشته باشد سفارشی و باتخفیف ویژه برایم ردیفش می کند.
مهدی هم ادعا می کرد دستمزد شاگردی اش نزد آن صافکار بیشتر از حقوق آقا معلم است.
صحبت های آن روز، دانش آموزان را برای رفتن به سمت و سوی مشاغل آزاد مصمم تر کرد.
البته تا جایی که توانستم از ساحت علم و تعلیم دفاع کردم و آنان را به علم آموزی ترغیب نمودم.
ناگفته نماند که این عزیزان دانش آموزان هنرستان تربیت بدنی بودند و فضای رقابتی چندانی در آنجا به چشم نمی خورد.
البته کیست که نداند کارمندان دولت در بسیاری از ارگان ها ولو با مدارک تحصیلی وسطح سوادی کمتر از معلمان ما ،حقوق و مزایایی به مراتب بهتر و بسیاربیشتر از معلمان دریافت می کنند .
کلاس تمام شد و زنگ تفریح قضایا را برای همکاران تعریف کردم.
یکی از همکاران می گفت شان و منزلت معلمی ارزشش بیشتر از درآمد تمام کارخانه های تولیدآب معدنی در کل دنیاست و وجهه ما معلمان قابل قیاس با این مشاغل نیست.
دبیر کار کشته و مسنی که روبه روی ما نشسته بود با لبخندی معنادار گفت: انصافا هندونه زیر بغل خودمون نذاریم و بیایید باهم رو راست باشیم،توی این دوره وزمونه پول نداشته باشی حسابت نمیکنن!
یکی دیگر از همکاران حرف ایشان را تایید کرد و گفت قسمت می دهم از هم اکنون به فکر یک شغل دوم آبرومند باش تا بتوانی حقوق ناچیز معلمی را جبران کنی وگرنه مجبوری قناعت افراطی پیشه کنی تا روزگارت بچرخد.
باز هم ابهامات و سوالات فراوانی ذهنم را درگیر کرد.
پر واضح است که بنده نیاز به یک شغل دوم دارم!
اما شغل دومی که از جنس تخصص و حرفه ام نباشد مرا از به روز کردن دانش و ارتقای کیفیت کارم دور خواهد کرد!
در رشته ای مثل زبان ممکن است با تدریس در آموزشگاه ها بتوانیم چندرغازی به دست آوریم.
اما سوال اینجاست! مگر ما چند آموزشگاه در این شهر داریم؟ مگر این ها چقدر به امثال من پول می دهند؟
با خود گفتم ای کاش ما معلمان هم مثل شرکت نفتی ها،مخابراتی ها،پزشک ها،بانکی هاو...حقوق می گرفتیم تا برای جبران کاستی های مالی خود به سمت مشاغل دوم غیر مرتبط با کارمان نرویم و آن وقتی را که صرف شغل دوم می کنیم صرف افزایش توانایی های علمی و آموزشی نماییم.
گرچه حتم دارم که خیلی از همکاران چه باشغل دوم وچه بی شغل دوم سرکلاس کم نمی گذارند و حقا شایسته تحسین و تقدیرند.
در بی توجهی به معلمان و تضییع حقوقشان دولت، مجلس، قوه قضاییه و....با نسبت های مختلف مقصرند و البته گاهی خود ما معلمان هم بی تقصیر نیستیم.
همه مشاغل جامعه قابل احترامند.
در زندگی اجتماعی هرشخص صاحب حرفه نقشی را ایفا می کند و به نوعی وجودش لازم است. قصاب،معلم،نجار،مهندس،صافکار، پزشک،بقال و...همه و همه باید باشند تا چرخ زندگی ما بچرخد و البته نقش واثر برخی حرفه ها به مراتب مهم تر از سایر حرفه هاست و در این بین نقش معلم قطعا از همگان مهمتر و کلیدی تر است.
منطق و عقلانیت حکم می کند که دولت ها و حکومت ها شرایط رفاهی و معیشتی مطلوبی را برای معلمان جامعه خود مهیا سازند.
چرا که برای پیشرفت و اعتلای جامعه ونیز رسیدن به موفقیت، راه و جاده ای بهتر و سریعتر از آموزش وپرورش پویا نداریم و آموزش و پرورش پویا نیازمند معلمانی است که با فراغ بال به کار خود بپردازند و دغدغه نان و آب و اجاره خانه نداشته باشند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
گر رساند بر فلک، باشد همان دیوار کج
می کند یک جانب از خوان تهی سرپوش را
هر سبک مغزی که بر سر می نهد دستار کج
زلف کج بر چهره خوبان قیامت می کند
در مقام خود بود از راست به، بسیار کج
ولی نکته همین جاست که حلقه مفقوده حاکمیت ما عقل و منطق است.
برادر من اگر منطقی در کار بود تا این حد گرفتار بودیم؟!!!!!
اداره زندگی با تک حقوق معلمی در دنیای امروز محال نیست،اما قطعا همراه با مشقت بسیار برای فرد و خانواده اوست.
و این که وزارت آ.پ عملا به بنگاه کاریابی تبدیل شده و سیاست معقولانه ای در آن حاکم نیست.از یک طرف بخشنامه ای صادر می شود که هزاران شرط برای معلم شدن قائل می شود و از طرف دیگر مجوز استخدام یکباره در حد ظرفیت استادیوم آزادی برای آن صادر می شود.
و این که قرار بود نظام صلاحیت حرفه ای اجرا شود و نیروی انسانی متعادل شود همگی کشک بود!
ساماندهی نیروی انسانی و تعدیل این همه اداره و پست و نیمه پست و ...از مسائلی است که در آ.پ اجرا نخواهد شد.
پس یا به دنبال شغل دوم باشید یا بسوزید و بسازید.
دعا کنید پیدا کنم.
فقط به فکر شغل دوم باش اخوی... نگی نگفتید!!!!!!
آدم عاقل این روزها از کنار مدرسه هم رد نمیشود.
لازم نیست شعار بدهم این شعل را با عشق یا بی عشق هم که انتخاب کره باشی هر چه زودتر رهایش کن .
کلاهت را بردار وبرو .خیر پیش