جایی نماند که نگردم یافت نشد.دست آخر دست به دامان همکاران شدم. دفتر مدرسه ولوله ای به پا بود که بیا وببین کلی چشم و ابرو رفتم تا فضا نیمه آرام شد و با صدایی رسا و البته با وجاهتی برخاسته از جایگاه معلمی اعلام داشتم دسته کلیدم گمشده کسی آن را ندیده؟
سکوتی غریب حاکم شد ، من نفسم بند آمد ، آهسته همکار دست چپیم سر بیخ گوشم آورد و گفت :فحش سیاسی می دهی ؟چهاربندم به تکان آمد خاموش شدم.چند روزی است با چکش و پیچ گوشتی به جان خفایای ذهنم افتادم مگر روزنه ای در حافظه ام بازشود شاید دسته کلیدم را آنجا یافتم.اما این کندوکاوها نتیجه نداد.
تا آنکه تماسی با من گرفتند و شنیدم که تماس گیرنده صحبت از دسته کلیدهایم می کند،خوشحال و دعاگویان به وعده گاه رفتم. مقابلش روی صندلی نشستم و ایشان از دسته کلید پرسیدند ، گفتم دسته کلیدم گم شده فرمودند کجا؟ نمی دانستم و او گفت مرا دور نزن ؛ فهمیدم ایشان به دوران روحی دچارند؛ چون من مقابل ایشان نشسته بودم اما تصور می کرد درحال دورانم. به خانه برگشتم.بدون دسته کلید.
به پیوست اطلاعیه های سابق بر این از دوستان تمنا دارم دسته کلید این جانب را چه در فضای مجازی و غیر مجازی به دست فراموشی بسپارند.
به هرشکل گره ای که با دست باز نمی شود چرا با دندان باز کنیم ؟
این سوالی است که از دوران بچگی ذهن و زبانم را به خود مشغول کرده است.
یکی از دلایلی که کودکان دیروز و بزرگسالان امروز قادر نیستند هیچ گره ای را باز کنند نبود کلید نیست چون اساسا در روزگار قدیم گره ها با دست باز می شد و نه با کلید.
کلید از جمله ظرفیت های جهان امروز ماست. از این نظر بهتر دیدم مروری کنیم به معنای عبارت "کلید" در لغت نامه دهخدا.
کلید. [ ک ِ ] (ازیونانی ، اِ) مأخوذ از یونانی آنچه که بدان قفل بگشایند. (غیاث ). ترجمه ٔ مفتاح و اقلید معرب آن و اغلب که معرب اقلی باشد که بالکسر لغت یونانی است به همان معنی ... (آنندراج ). ابزاری که بدان قفل را گشایند و بندند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بندگشا. آهنی یا چوبی که بدان بندو قفلی را گشایند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفتح . مفتاح . مقلد. مقلاد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). مِرتاج . اقلید. (منتهی الارب)
از نظر این نگارنده ، بسته به روان شناسی افراد ، راه های گشودن هر دری متفاوت است.
هر کس بنا به ظرفیت و توانایی های وجودش تا حدودی می تواند درهای بسته را بگشاید و گاه موفق نمی شود:
دستها می سایم تا دری بگشایم...../در و دیوار به هم ریخته شان بر سرم می شکند...
نیما یوشیج ) :
گاه کلیدی نمی یابیم تا در به روی خواسته هایمان بگشاییم:
دانش به خانه اندردر بسته
نه رخنه یابم و نه کلیدستم .
ابوشکور (گنج بازیافته ص 41).
.
به هر صورت هر گنجینه ای به ناچار کلیدی دارد و راه رسیدن به آن گنج آرزوی هر بنی بشری است:
کلید است ای پسر نیکو سخن مرگنج حکمت را
در این گنج بر تو بی کلید گنج نگشاید.
ناصرخسرو.
گاه این کلید هارا باید با جوهر وجود ساخت.
درگنج سعادت سازگاری ست
کلید باب جنت بردباری ست .
(سعادت نامه ، منسوب به ناصرخسرو).
و کلیدهایی که در این دنیا ساخته می شوند تا دری از درهای بهشت را بگشایند:
عدل است و بس کلید در هشتمین بهشت
کو عدل اگر گشادن ِ این در نکوتر است .
خاقانی . .
و بدا به آن حادثه ای که هیچ کلیدی آن را چاره ساز نباشد
و لیکن چو در شیشه افتاد سنگ
کلید در چاره ناید به چنگ .
نظامی .
اما در نهایت برای فتح جهان، باید چون کلید گشاینده باشیم.
فتح جهان را تو کلید آمدی
نز پی بیداد پدید آمدی .
نظامی .
اینک باز گردیم به گفتمان رایج در جامعه امروز . دو پهلو سخن گفتن چقدر می تواند ما را در انتقال آنچه می انگاریم یاری کند ؟ زبان ایهام می تواند هم زبانی ها را گسترش بخشد؟یا اینکه باید در پس زبان رمزی ،شرحی مبسوط بیاوریم تا مهار سخن را بر کرسی فهم بنشانیم،
آنجایی که سعدی می فرمایند:
زبان در دهان ای خردمند چیست
کلید در گنج صاحب هنر.
بیانگر این واقعیت است که زبان ،کلید معرفت آدمی است برای تعامل با اطرافیان باید این کلید را بچرخانیم تا قفل همدلی ها باز شود والا غبارانگیختن و به دنبال آن غبار از کلام زدودن هنر نیست.
آنجایی که فحوای کلام، سخنان حکمت آمیز است؛ استادان فن سخنوری کلام شان را از زیورالات زبانی مبرا می کنند؛ تا به چاه مغلطه نیفتند و درجایی دیگر بر سمند کلام می نشینند تا نگارگر زیبایی ها گردند.
پس بهتر نیست مروارید سخن را چنان به رشته کلام بکشیم که رشته ی دوستی را محکم تر کند؟
نظرات بینندگان
شیرکو بیکس شاعر کرد
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید ....
زبان در دهان ای خردمند چیست
کـــــــــــــــــــلید در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهر فروش است یا پیله ور
( سعدی )
وقتی که قفل باز شود با فشار دست
یعنی که قفل وا شده اما نه با کلید!" از اتفاقهای درون اتاقها "
" دارد هزار خاطره و ماجرا،کلید ""درها همیشه مسئله دارند " جالب است!از راه قفل رابطه دارند با کلیدهرگز گشودن در بسته گناه نیست وقتی که آفریده برایش خدا کلید تابوده بوده یک تنه مشکلتراش، قفل تا بوده، بوده یک سره مشکلگشا، کلید
قفلی که فکر باز شدن نیست در سرش حالا تو هی بساز براش از طلا، کلید
گاهی اگر نخورد به در، یا که سخت خورد باید که اندکی بشود جا به جا،کلید
زیرا به هیچ درد پس از آن نمیخورد قلی که رفته داخل آن، را به را، کلید
این یک سفارش است،که حتماً عمل کنید!حالا که مثل بنده اسیر مشاکلید
من خانهام نمونه یک جای ساکت است حتی درون قفلش، ندارد صدا،کلید
هرگز یکی به قفل در ما نمیخورد بارد اگر به روی زمین از هوا ٬کلید
این راز خلقت است که جفت است هر چه هست یعنی بدون قفل ندارد بقا کلید