بسیاری از اندیشمندان به اصالت فرهنگ معتقدند و بسیاری دیگر بر اقتصاد و برخی دیگر بر اصالت سیاست. به این معنا که کدام از این مؤلفهها برای سامان بخشیدن به زیست یک جامعه تقدم دارد.
پیش از هرچیز باید گفت که در اینجا منظور از فرهنگ ؛ اعتقادات، تمایلات، باورها، احساسات فردی و جمعی، آداب و رسوم و خواستههای جامعه است.(وارد موضوع تعریف دقیق فرهنگ که خارج از بحث ماست نمیشویم)
کسانی که به اصالت فرهنگ قائلند اعتقاد دارند که هرچه فرهنگ یک جامعه رشد کند، اوضاع سیاسی و اقتصادی آن جامعه نیز رشد خواهد کرد و اگر فرهنگ یک جامعه منحط بود ناگزیر اوضاع سیاست و اقتصاد آن جامعه نیز رو به انحطاط خواهد رفت. به عبارت سادهتر این گروه معتقدند سیاست و اقتصاد و عوامل دیگر، همگی شاخ و برگ هایی هستند از درختی که ریشهی آن فرهنگ است.
گروه دیگر اما معتقدند اقتصاد بر فرهنگ و سیاست تقدم دارد و اتفاقاً هم فرهنگ و هم اوضاع سیاسی و دیگر عوامل، همگی ریشه در اوضاع اقتصادی یک جامعه دارند. به عبارت دیگر این فرهنگ و سیاست هستند که شاخ وبرگهای درختی هستند که ریشهی آن اقتصاد است. مصداق بارز و شناخته شدهی این گروه مارکسیستها میباشند که معتقد بودند تمام تاریخ نزاع میان طبقاتی است که عنصر سازندهی این طبقات اقتصاد است.
و اما دستهی سوم که نه به اصالت فرهنگ قائلند و نه به اصالت اقتصاد، بلکه از اصالت سیاست دفاع میکنند.( در اینجا باید یک پرانتز باز کرد و گفت بحث دیگری وجود دارد که آیا اصالت فرد اهمیت دارد و مسائل روانشناختی، یا نه اصالت جمع و مسائل جامعه شناختی بر اصالت فرد تقدم دارد. اما در اینجا برای تلخیص بحث از این موضوعِ مرتبط عبور میکنیم.) دلیل دیگری که میتوان برای این ادعا اقامه کرد این است که هم سیستم اقتصادی و هم سیستم سیاسی زاییدهی تفکرات و عقاید اندیشمندان بودهاند. به نوعی این سیستمها و گرایشات از دل عقاید متولد شدهاند و در دامان فرهنگها پرورده و در نهایت بالغ شدهاند.
قائلان به اصالت سیاست معتقدند عنصر اصلیِ سامان یک جامعه را باید در نهاد سیاست جست و جو کرد. اکثر قریب به اتفاق فعالان سیاسی که فعالیت آنها محدود به مسائل سیاسی است، دانسته یا نادانسته از این موضع دفاع میکنند. به عبارت سادهتر این گروه بر خلاف دو گروه قبلی معتقدند که اتفاقاً این فرهنگ و اقتصادند که شاخ و برگِ درختی هستند که ریشهی آن سیاست است. بنابراین اوضاع اقتصادی و فرهنگی نیز خود معلولِ اوضاع سیاسی است.
داوری میان این سه موضع امر صعب و بسیار دشواری است، زیرا برای هرکدام از این سه موضع استدلال و شواهد مستحکمی وجود دارد که به این سادگیها نمیتوان خدشهای بدانها وارد ساخت.
گویی تجربهی بشر نشان داده که هرکدام از این سه موضع بدیهی هستند. اینکه اگر اوضاع سیاسی یک جامعه نابه سامان باشد، بدیهیست که اوضاع اقتصادی و فرهنگی آن جامعه رونقی نخواهد داشت، چون باز هم بدیهیست که این دو امر کاملاً متأثر از وضعیت سیاسی هستند. با این حال اگر از نقطهنظر مدافعان اصالت اقتصاد بنگریم، باز هم بدیهی به نظر میرسد که اوضاع اقتصادی تعیین کننده وضعیت سیاسی و فرهنگی جامعه است. به قدری این موضع بدیهی به نظر میرسد که در بسیاری از تحلیلهای سیاسی و اجتماعی میبینیم که رفتار جامعه را با دسته بندی طبقات آن جامعه میسنجند. یا فیالمثل روشن است که وقتی یک جامعه با فقر اقتصادی روبه رو میشود، تمام ارکان فرهنگی رو به افول میرود. جامعهای فقیر، بدون شک کمتر متوجه مسائل فرهنگی خواهد بود. حتی از نظر اخلاقی نیز یک جامعه فقیر بیشتر دچار بحران خواهد شد.
همچنین بدیهیست که در وضعیت نابه سامان اقتصادی، وضع سیاسی یک جامعه نیز با بحران جدی روبه رو میشود. .برای این ادعاهای خلاصه شده نیاز چندانی به ارائه شواهد متعدد نیست. مثلاً اگر جامعه شما دائماً درگیر مسائل و اخبار سیاسی و مسائل اقتصادی شد، دیگر موضوعات عمیقتر فرهنگی و حتی علمی کمتر مورد توجه قرار میگیرد. پس این موضع دوم یعنی اصالت یا تقدم اقتصاد، در نگاه نخست تقریباً به همان اندازهی موضع دیگر موجه به نظر میرسد.
موضع سوم، یعنی اصالت فرهنگ که باز همانند دو موضع دیگر بدیهی به نظر میرسد. تمام وقایع سیاسی و اقتصادی ریشه در فرهنگ و عقاید مردم یک جامعه دارد و این نکته کاملاً روشن است. نوع و سیستم حکومت هر جامعه با تلاش و سمت و سویی که مردم آن جامعه به آن سمت تمایل داشتهاند تشکیل شده است. ولو یک جامعه ای پس از گذشت یک دورهای از وضعیت سیاسی حاکم بر خود ناراضی باشد و در صدد تغییر آن برآید، باز هم وضعیت کنونی سیاست در آن جامعه حاصل خواست و جد و جهد همان مردم بوده است و از این گذشته رجال سیاسی همواره از دل خود مردم ظهور میکنند.
اعتقادات و تمایلات یک جامعه در بلند مدت مستقیماً بر شکلگیری وضعیت سیاسی تاثیر دارد و اوضاع سیاسی نیز مستقیماً بر اقتصاد. از طرف دیگر گفتیم خود این امور به وضعیت اقتصادی وابستهاند.
از نظر نگارنده ، این موضع اصالت فرهنگی هم از لحاظ شواهد تاریخی و هم به لحاظ استدلال فلسفی کمی از دو موضع دیگر موجهتر است.
شواهد تاریخی نشان میدهند که تحولات فرهنگی در میان جوامع، حتی در وضعیت نابه سامان سیاسی و اقتصادی، به تحول رو به رشد سیاسی و اقتصادی آن جوامع انجامیده است.
دلیل دیگری که میتوان برای این ادعا اقامه کرد این است که هم سیستم اقتصادی و هم سیستم سیاسی زاییدهی تفکرات و عقاید اندیشمندان بودهاند. به نوعی این سیستمها و گرایشات از دل عقاید متولد شدهاند و در دامان فرهنگها پرورده و در نهایت بالغ شدهاند.
بنابراین همان طور که در ابتدا اشاره شد منظور از فرهنگ در اینجا تمام ویژگیهای فکری، مثل تمایلات، عقاید، باورها و خواستههای مردم است، بنابراین این دو نهاد سیاست واقتصاد را باید فرزندان فرهنگ دانست. اما با این حال این یک گره و دور و تسلسل باطلی در تاریخ اندیشه است که معمای عمیقی را پیش روی ما میگذارد. اکثر قریب به اتفاق اندیشمندان معمولاً از این پیچیدگی عبور کرده و از یکی از این سه موضع دفاع کردهاند، اما به نظر میرسد اگر بیطرفانه به قضیه بنگریم با یک ابهام بزرگی روبرو خواهیم شد که به سادگی قابل رفع نیست.
نظرات بینندگان
اصالت دادن به هر چیزی به شکلی اشتباه هست چون باعث تعصب و در نتیجه کور شدن می شود
پس ابتدا لازم هست خود اصالت ورزی را بررسی کرد که آیا ارزش اجتماعی دارد یا خیر.
و مقابل اصالت، نگاه زنجیره ای و همه جانبه هست یعنی یا هیچ کدام از این سه اصالت ندارند یا هر سه دارند که در هر دو صورت نفی اصالت هست و نفس اصالت باعث اتحاد می شود و اتحاد در همه چیز دیده می شود و ما چیزی نداریم دارای اصالت باشد و فرهنگ و سیاست و اقتصاد همه یکی اند و این چنین باید باشند
نوشته بدون منابع و تبیین یعنی باد هوا.
این خلاقیت ذهن است که مقوله های متفاوت کلی رو تولید می کنه و برخی از اجزا و موضوعات واقعی شبیه به هم را در داخل آن جاسازی میکنه. اجزایی که یک طیف رو تشکیل میدن و با مقوله های کلی دیگر تداخل پیدا می کنند.