شخصیت منسجم، استوار و مقاوم را مهمترین ویژگی «میرزاحسن رشدیه» - پدر آموزش نوین ایران - میتوان دانست. بیگمان ایمان به ثمربخش بودن راهی که او در پیش گرفته بود، از انگیزههای مقاومتش در برابر مصائب بود؛ اما ریشههای اصلی را در دورهی کودکی او و در رشد رشدیه میتوان جستوجو کرد.
تاریخ از کودکیهای میرزاحسن رشدیه بسیار کم سخن گفته است. بنیاد بیشتر آثار و منابعی که از زندگی و کارنامهی بیبدیل رشدیه در دست است، خاطراتی است که او و یا نزدیکان همدوره او گفتهاند یا نوشتهاند؛ اما حجم این خاطرات در هجده سال نخست زندگی رشدیه، بسیار اندک هستند.
شاید دلیل آن، عرف و عادت زمانهای باشد که رشدیه در آن زیست و بالید. زمانهای که در آن میان «کودکی» و «بزرگسالی» مرز آشکاری نبود و خاطرههای دوره کودکی اهمیت چندانی نداشت.
اگرچه میرزاحسن رشدیه زمانهای نو را رقم زد، فرزند زمانهی خویش نیز بود. از اینرو در شصتوسه سالگی و در آغاز نگارش خودنگاشتهاش، پایه را بر خاطرههای پس از هجده سالگیاش گذاشت و متواضعانه نوشت:
«یکی از تاریخنویسان تهران مرا از مردمان تاریخی خیال کرده، برای تکمیل کتاب خود چند مکتوب فرستاده، شرح حال و تاریخ زندگانی مرا خواستند که پس از جرح و تعدیل آن چه صلاح میداند، قید تاریخش نماید. یک مرد ۶۳ ساله چه بنویسد از تاریخ زندگانیش که چون هیجده ساله شده، تمام حوادث ایام عمرش تاریخی میباشد.»(۱) تأیید «رشدیه کودک» توسط پدر و مکتبدار، طرحوارهای سازگار با هدفها و آرمانهای اجتماعی میسازد که «رشدیه بزرگسال» را در گذر از مراحلِ دشوار یاری میکند.»
رشدیه در ادامهی خودنگاشتهاش، فاصلهی تولد تا هجده سالگیاش را باشتاب و در چند جملهی کوتاه مینویسد:
«در روز جمعه پنجم رمضانالمبارک ۱۲۷۸ قمری در تبریز متولد شده، در هیجده سالگی به خواهش اهل محله به اِذن پدرم در مسجد امامزاده چرنداب به محراب و از محراب به منبر میرفتم.»(۲)
رشدیه حوادث و خاطرههای پیش از هیجده سالگیاش را «تاریخی» ندید. کسی از همدورهایهایش نیز به فراست پرسش از چندوچون کودکی او و ثبت آن برای آیندگان نیفتاد، زیرا کودکی دیده نمیشد؛ حتی اگر کودکی یکی از بزرگترین معمارانِ نهاد کودکی باشد.
ثبت خاطرههای دورهی کودکی رشدیه امروز منبعی درخورِ استناد برای شخصیتشناسی او میتوانست باشد. چندان که اندک خاطرههای گفته و نوشته شده از کودکیهای «پیر معارف»، نشانههایی از بنیاد شخصیت منسجم، استوار و مقاوم او را بر دوش میکشند:
رشدیه فرزند خانوادهای از طبقه متوسط شهری در «محله چرنداب» تبریز است که بنا بر عرف و عادت زمانه، در پنج سالگی و همچون بیشتر همسالان خود، راهی مکتبخانه میشود. اما او کودکی متمایز از دیگران است. چنان که «…مکتبدار هوش و ذکاوت رشدیه را بیش از سایر شاگردان دیده، توجه خاصی به وی داشت و در ماههای اوّل، «خلیفه»(۳) مکتبخانهاش کرد.»(۴) اما افزون بر هوشمندی خدادادی او، نقش پدر در این تمایز قابل ردیابی است، زیرا «تنها تفاوت او با دیگران استفاده از محضر پدر خود «ملامهدی» بود که از مجتهدین خوشنام و مورد احترام مردم بهشمار میرفت.»(۵)
از اینرو رشدیه افزون بر مکتبدار، آموزگاری نیز در خانه داشت. اگر تندخویی مکتبدار و سَبک آموزشی دیرفهم، کمبودی در آموزش دیگران بود، خُلق آرامِ پدر و محیط امن خانه و خانواده، این کمبود را برای او از میان میبُرد. رشدیه از جایگاه خلیفگی در مکتبخانه بهره میبرد تا همدرسیهایش را نیز از آفت این کمبود برهاند. او عهدهدار بخشی از آموزش میشود:
«بچهها را سپرده بود صبح زود قبل از آخوند بیایند و کلید مکتب هم پیش خودش بود. صبح زودتر از ساعت معمول به مکتب یعنی دکان آمده، در را باز و حریم آن را آب و جارو میکرد. بچهها هم بهتدریج حاضر میشدند و رشدیه درس را روانشان میکرد… بچهها وجود رشدیه را مغتنم میشمردند که به کمک او درسشان را یاد میگرفتند و در مجازاتشان تخفیفی پیدا میشد. از این رو طفلکان پروانهوار اطراف رشدیه میگشتند.»(۶)
آنچه مسلم است رشدیه بدون اجازه و تأیید مکتبدار، عهدهدار چنین نقشی نمیتوانست باشد. اجازه و تأییدی که برآمده از عنصر اعتماد بود و محیط مکتبخانه را نیز همچون خانه، برای رشدیه امن و سلامت میکرد. شاید همین چارهاندیشی و نخستین تجربههای آموزش بود که او را در آینده به فکر چارهاندیشهای بزرگتر، یعنی تغییر سامانه آموزش انداخت و بهسوی معلمی و تأسیس مدرسه سوق داد.
به نظر میرسد روابط میان فردی امن میرزاحسنِ کودک با بزرگسالان پیرامونش، که همراه با عناصری چون اعتماد و تأیید و تحسین بوده، هستههای نخست استقلال و عزت نفس را در وجود او کاشته است. این خاطرات اندک، از دو زاویهی متفاوت، دستمایههای ارزشمندی برای تحلیل شخصیت رشدیه هستند:
نخست، از زاویه رویکرد تربیتی «شناختی»، و دوم از زاویه روانکاوی اجتماعی «کارن هورنای»، روانکاو آلمانی.
از زاویه نخست به نقش این خاطرات در شکلگیری طرحواره ذهنی (Schema) رشدیه میتوان اشاره کرد. پشتیبانی، اعتماد، تأیید و تحسین بزرگسالان از رشدیه، عناصری هستند که در درون این خاطرات نهفتهاند و مجموعاً در معماری طرحواره ذهنی رشدیه یعنی «تلاش برای نیکروزی آدمیان» مؤثر بودهاند و مانع از عافیتطلبی یا کنارهگیری او از راهی که در پیش گرفته بود، میشوند.
اندک خاطرههای ثبت شده از کودکیهای رشدیه را مانند یک طرحواره یا الگوی فکری، احساسی و رفتاری میتوان دانست که بعدها، بارها و بارها در زندگی پُرفراز و نشیب او تکرار و ظاهر میشوند. (۷) تأیید «رشدیه کودک» توسط پدر و مکتبدار، طرحوارهای سازگار با هدفها و آرمانهای اجتماعی میسازد که «رشدیه بزرگسال» را در گذر از مراحلِ دشوار یاری میکند.»(۸)
از زاویه دوم، بازهم عناصر پشتیبانی، اعتماد و تأیید والدین و بزرگسالان، نقشآفرین هستند؛ اما در رویکردی دیگر و با آرایشی متفاوت. اگرچه کارن هورنای، روانکاوی متأثر از «زیگموند فروید» است، بهجای تأکید بر عوامل زیستی فروید، بر نقش عوامل فرهنگی و اجتماعی در شکلگیری شخصیت تأکید میکند. هورنای نقش روابط والدین و بزرگسالان با کودک را در شکلگیری شخصیت آینده کودک مهم میداند.
به باور او چنانچه کودک در پیوند با والدین، بهجای عناصری چون پشتیبانی و آزادی نسبی، عناصری مانند تحقیر و زور را تجربه کند، دچار «اضطراب بنیادی» (Basic Anxiety) و ترس از ناامنی خواهد شد و برای چیرگی بر این اضطراب، دست به ساختن «خودِ ایدهآلی» (Idealized Self) میزند که با «خودِ واقعی» (Real Self) در تضاد است. کودک برای چیرگی بر این «تضاد بنیادی» (Basic Conflict) همواره جانب خودِ ایدهآل و پنداریاش را میگیرد و در نتیجه از خودِ واقعیاش دورتر میشود. (۹)
خاطرات دوران کودکی میرزاحسن رشدیه و روابط فرهنگی و اجتماعی او با بزرگسالان، نهتنها بهدور از عناصری مانند تحقیر و زور است، بلکه سرشار از پشتیبانی، تأیید و آزادی است. در پرتو این غنا است که میان «خودِ واقعی» و «خودِ ایدهآلی» رشدیه بیشترین همپوشانی پدید میآید و دارای اعتماد بهنفسی اصیل میشود که «منشاء آن رشد خود واقعی است». (۱۰) غنایی که در این خاطره به روشنی دیده میشود:
«میان دو خانوادهی بزرگ تبریز بر سر مِلکی اختلاف نظرها پیدا شد. کار به جای باریک کشیده بود. تصفیه امر را به محضر حاجمیرزا جواد، مجتهد بزرگ تبریز که از اعاظم اعیان نیز حساب میشد، برده بود. آخوند هم با عُلما و آشنایان موضوع را در میان نهاده، در صدد بود راهِحلی برای این قضیه پیدا کند و نمیشد. چندی بر این بگذشت. حاجمیرزا جوادآقا به زیارت عتبات رفت. پس از مراجعت، چنانچه رسم است، آشنایان بهعنوان چشمروشنی کاسهنبات و کلّهقند و غیره میفرستادند. آخوند ملامهدی هم به سابقهی ارادت، درخور خود و او، هدیهای تهیه کرده، بهوسیله رشدیه به منزل آقا میفرستد. در خانه آقا هدیه را گرفته ظرفش را پس دادند. رشدیه منتظر بود حاجمیرزا جوادآقا او را احضار کند و احوال او و پدرش را گرماگرم بپرسد… چون اینطور نکرد، رشدیه هم کسل و پریشان راه خانه را گرفت.
چون به خانه آمد پدرش پرسید: «آقا را دیدی؟» گفت: «بلی! خیلی احوالپُرسی کردند و به شما هم سلام رساندند و فرمودند کار حاج هاشمآقا و حاج محمود به کجا رسید؟» گفتم هنوز معوق است. فرمود چنین کنید، و شرحی از خود ساخته بیان کرد. آخوند هم همانطور کرد و کار به اصلاح پیوست و طرفین با رضایتِ کامل تَرک دعوا کردند….
دو سه ماهی از این قضیه گذشت. روزی مجتهد از آخوند پرسید: «کار پیچیدهی حاج هاشم و حاج محمود را چه کردید؟» گفت: «همانطور که دستور فرمودید عمل کردیم، هر دو راضی شدند، روی یکدیگر را بوسیدند.» پرسید: «چه دستوری؟» گفت: «همان دستوری که بهوسیله حسن (بندهزاده) پیغام فرموده بودید.» تعجبش بیشتر شد….
فردای آن روز، پدر و پسر خدمت مجتهد رسیدند. مجتهد پرسید: «قضیه چه بود؟» رشدیه گفت: «من خدمت رسیدم و مورد هیچ عنایتی قرار نگرفتم، نخواستم به پدرم بگویم که به من هیچ محل نگذاشتند. راهِحل مرافعه حاج هاشم را خودم ساختم و به نام شما ابلاغ کردم. آقا هم همانطور کردند، کار فیصله یافت.»
مجتهد، رشدیه را تمجید فراوان کرد و یک طاقه عبا مرحمت فرمود و گفت: «این عوض آن بیاعتنایی که به شما شد، پسرم از من نرنج.» و به آخوند گفت: «قدر این پسر را بدان و در تحصیل او غفلت مفرما که خیلی فوقالعاده است…»(۱۱)
اندک خاطرات بهجای مانده از دوران کودکی رشدیه، به واسطه نحیف بودن نهاد کودکی در آن عصر، بیش از آن که رنگوبوی کودکی داشته باشد، رنگونای بزرگسالانه دارند. با این همه، در شکلگیری و تثبیت طرحواره امن و سازگار در ذهن رشدیه و شکلگیری «خویشواره»(۱۲) و «خودپنداره»(۱۳) منسجم او نقش مؤثری داشتهاست. چندان که نشانههای اولیه از رشدیهای که در تاریخ میشناسیم را از خِلال آنها میتوان بیرون کشید. یعنی شخصیتی مقتدر، مقاوم و دارای اعتماد بهنفس که به راهی که پیمود، ایمانی راسخ داشت.
پینوشتها و ارجاعها:
۱. «زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی مرحوم میرزاحسن رشدیه»، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ نخست ۱۳۸۶، صفحه ۱۷.
۲. همان، صفحه ۱۹.
۳. «به شاگردان قدیمی و ارشد که در آموزش به شاگردان تازهوارد و کوچکتر کمک میکردند و دستیار معلم بودند، «خلیفه» یا «سرخلیفه» میگفتند.» (ذوالفقاری، حسن و محبوبه حیدری، ادبیات مکتبخانهای ایران (جلد اول)، تهران: رشدآوران، چاپ نخست ۱۳۹۱، ص ۶۱.
۴. رشدیه، شمسالدین، «سوانح عمر»، تهران: نشر تاریخ ایران، چاپ نخست ۱۳۶۲، صفحه ۸۱.
۵. زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی مرحوم میرزاحسن رشدیه، صفحه ۱۷.
۶. سوانح عمر، صفحه ۱۷.
۷. «طرحواره»، مجموعه باورهای ژرف و ریشهداری که در دوران کودکی و نوجوانی شکل میگیرد و بسته به چگونگی شکلگیری، در زندگی آینده فرد نقشآفرینی میکند. از این رو «طرحواره را به دانش نحوهی عمل در موقعیتهای معین میتوان اطلاق کرد» (جمعی از نویسندگان و مترجمان، «زمینه روانشناسی هیلگارد»، ویراستار دکتر محمدنقی براهنی، تهران: انتشارات رشد، چاپ نخست ۱۳۸۵، صفحه ۳۱۴).
۸. این یاری توسط سازوکار «پردازش طرحوارهای» (schematic processing) انجام میشود. به این صورت که:"هر بار که با شیء یا رویدادی روبهرو میشویم، این اطلاعات دریافتی را با خاطره پیشین خود از مواجهه با اشیاء و رویدادهای مشابه مقایسه میکنیم... این قبیل بازنماییها یا ساختارهای حافظه را طرحواره نامیدهاند: همان باورها و دانش سازمان یافته دربارهی مردم، اشیاء، رویدادها و موقعیتها. فرایند جستوجوی آن طرحوارهای در حافظه که بیشترین همخوانی را با دادههای کنونی دارد، پردازش طرحوارهای خوانده میشود.» (زمینه روانشناسی هیلگارد، صفحه ۶۰۱).
۹. نگاه کنید به: هورنای، کارن، «عصبیت و رشد آدمی (تلاشی برای بازیافتن خود)»، ترجمه م. ج مصفا، تهران: انتشارات کتابخانه بهجت، چاپ نخست ۱۳۶۱.
۱۰. همان، صفحه ۸۴.
۱۱. سوانح عمر، صفحه ۱۵ و ۱۶.
۱۲. «شاید خویشواره (self-schemas) مهمترین طرحواره باشد و عبارت است از تعمیمهای شناختی برگرفته از تجارب دربارهی خویش که راهنمای سازماندهی و پردازش اطلاعات مربوط به خود است. از سالهای اولیه زندگی، نوعی بازنمایی شناختی از این که چه کسی هستیم در آدمی رشد مییابد.» (زمینه روانشناسی هیلگارد، صفحه ۴۷۵)
۱۳. خودپنداره (self-concept) یعنی «مجموعه ویژگیها، تواناییها، نگرشها و ارزشهایی که فرد معتقد است او را توصیف میکنند.» (ای. برک، لورا، «روانشناسی رشد، از لقاح تا کودکی»، (جلد اول)، ترجمه یحیی سید محمدی، تهران: ارسباران، چاپ هشتم، ۱۳۸۵، صفحه ۴۹۳).
نظرات بینندگان
اما
کرد.
دست مریزاد. حظّی وافر ببردم و
خود را همپای قلم شما در خاطرات
اندک زیر ۱۸ سالگی مرحوم رشدیه،
حاضر و ناظر بدیدم.
به امید و انتظار دست نوشته هایی
دیگر از حضرتعالی. پایدار باشید و سربلند.
تاریخ انتشار:۱۹ تير ۱۳۹۹
اتفاقی که اخیرا به سبب اختلاف میان دو فرزند مرحوم عباس کیارستمی بر سر انتشار یک کتاب ـ که حاوی نامهها و دست نوشتههای منتشر نشده وی در زمان حیاتش بوده ـ رخ داد، از این جهت باید مورد توجه قرار گیرد که این رخداد میتواند بیان کننده یک خلأ یا غفلت بزرگی باشد که هم صاحبان اثر فکری و هم قانونگذاران تاکنون به آن توجه نداشته اند و نبود یک قانون جامع، موجب پدید آمدن چنین ابهاماتی شده است.
به نظر میرسد، از آنجا که اثر، بخشی از هویت مولف خود است، این امر در تعیین ورثه نیز موثر خواهد بود و تنها وابستگان نزدیک از این شایستگی برخوردارند که بـه مالکیـت آن امـوال نائل آیند و به اجرای حقوق مادی و معنوی ناشی از آن بپردازند. در این خصوص، حقوق ایـران، مقرره خاصی ندارد و لذا برخی از حقوقدانان معتقدند که مقررات سنتی ارث و وصیت در این زمینه حاکم است و افراد مطابق بـا طبقات سه گانه ارث خواهند برد؛ اما برخی دیگر معتقدند، چون در این زمینه ابهام و خلأ وجود دارد، پس از فوت مالک فقط باید طبقه اول وراث و همسر را جزو وارثین اثر فکری دانست.
سید حسین مرعشی قزوینی کیست؟
حرف و ارایش چیست؟
چون پدرش در دوره رشدیه می زیسته.
ولی گویا این موضوع به واسطه نسبت یا رابطه خانوادگی باشد؛ شهناز رشدیه یا شهناز آزاد