«سر رفتن حوصله» مسئله مهمی است که کمتر درباره آن سخن گفته شده و از این رو جای دارد که درباره آن جدی اندیشید و عامدانه و آگاهانه با آن مواجهه ای نقادانه داشت.
مفهوم «ملال» یا «سر رفتن حوصله» مفهوم پیچیدهای است که مابهازاهای تجربی آن متنوع و متضاد است. فیلسوفان و نظریهپردازان اجتماعی عموماً در این زمینه اجماع دارند که ملال یا کم حوصلگی یا بیحوصلگی پدیدهای مدرن است که آدمها در محیطهای روستایی و قبیلهگی هرگز یا به ندرت به آن دچار شدهاند.
البته ممکن است در روستاهای امروزی مردان و زنانی که مانند شهرنشینان درگیر زندگی مدرن هستند، عباراتی چون «سر رفتن حوصله» را به کار ببرند اما منظور من آن دسته از روستاها و عشایر است که کمتر دست خوش تغییر شدهاند.
«سر رفتن حوصله» نشانه ای از کاهش ظرفیتهای وجودی است.شوپنهاور در قرن نوزدهم در کتاب «در باب حکمت زندگی» پیشبینی میکند که تا پایان قرن بیستم در پی کاهش تدریجی ظرفیتهای وجودی و درونی، آدمها کم حوصلهتر میشوند.
بر این اساس جمله «حوصلهام سر رفته است» بیانگر کاهش ظرفیتهای معنایی درون ماست که موجب شده با دنیای درون خودمان ارتباط کمتری داشته باشیم.
اگر بخواهیم مفهوم «حوصلهام سر رفته» را بیشتر واکاویم، میتوانیم به کتاب لارس اسونسن تحت عنوان «فلسفه ملال» (ترجمه افشین خاکباز) مراجعه کنیم. هر چند نویسنده در خلق دیدگاهی منسجم و روشن از «ملال» موفق نبوده اما این کتاب در مجموع جذاب، خواندنی، مردمپسند و پر از کلمات قصار و ایدههای شگفت انگیز و خواندنی است.
اسونسن در این کتاب تشریح میکند که انسان مدرن و امروزی در دل «فرهنگ ملال» زندگی میکند. به گفته او «ملال» همچون مِه زندگی انسان و جامعه امروزی را در بر گرفته و نوعی نگون بختی را بر آدمها تحمیل کرده است. اسونسن نشان میدهد که انسانهای گرفتار در ملال برای آنکه زندگی جالب و بدون ملالی را داشته باشند، متحمل ریسکها و مخاطرات بدی میشوند و از همین رو معتقد است ملال، رنجها و بلاهای فراوانی بر سر آدم امروزی میآورد.
از مباحث اسونسن میتوان استنباط کرد که «ملال» یا «سر رفتن حوصله» نوعی فرهنگ است که فقدان معنای شخصی در زندگی را بر ما آدمها تحمیل میکند. به تعبیر اسونسن «ملال» برچسب سفیدی است که آدمی بر روی هر چیزی که نتواند توجه و علاقهاش را برانگیزاند و جلب کند، الصاق میکند.
اسونسن باور دارد که موارد مختلفی در ما «ملال» ایجاد میکند. یکی از این موارد وقتی است که ما در انجام کار مطلوبمان، ناتوانیم یا واردار به انجام کاری میشویم که آن را دوست نداریم. به تعبیر اسونسن در این موارد دچار نوعی «ملال عمیق» میشویم.
البته وضعیت بدتر و حادتر وقتی است که از پذیرش مسئولیتی در موقعیتهای زندگی عاجز شویم. در اینجا منظور از ملال «ملال موقعیتی» است. بدین معنا که از درون موقعیت برخواسته است. این حالت متفاوت از زمانی است که «حوصله ندارم» را نه در معنای لفظی، بلکه به صورت عبارتی انتقادی به کار میبریم تا اعلام نارضایتی کنیم. مثل زمانی که نمیخواهیم با کسی گفتوگو کنیم یا نمیخواهیم جایی بایستیم و میگوییم حوصله ندارم.
بی حوصلگی بیان دیگری از فقدان کیفیت است. آدمی وقتی با موقعیتها و وضعیتهایی روبهرو میشود که به هر دلیل احساس میکند آن موقعیت کیفیت لازم را برای برقراری ارتباط ندارد، اغلب میگوید «حوصله ندارم».
گاهی که با وضعیت «تهی بودگی» روبهرو میشویم و توان برانگیخته شدن را از دست میدهیم، این حالت را با عبارت «حوصله ندارم» نشان میدهیم. نکته مهم این است که فقدان کیفیت نه در خود موقعیت بلکه متناسب با جایگاه ما در آن موقعیت است و از همین رو این امکان وجود دارد که شخص دیگری در همان موقعیت احساس نشاط، باانگیزگی و شور داشته باشد.
«ملال» همچنین ممکن است از «از خود بیگانگی» سرچشمه گیرد. گاهی با زمان، مکان و فعالیتی که انجام میدهیم هیچ نوع پیوند وجودی و اصیلی برقرار نمیکنیم. گویی ما را به زور به آن کار یا حضور در آن موقعیت واداشتهاند.
این وضعیت از خودبیگانی در مواردی خود را از طریق زبان ما آشکار میکند. در واقع «حوصلهام سر رفته» اعتراف به این از خودبیگانگی است.
یکی از وجوه دیگر قابل مطالعه ارتباط بیحوصلگی و اوقات فراغت است. بخشی از اینکه چرا در کنار افزایش اوقات فراغت ابتلا به ملال افزایش یافته است، ریشه در نحوه گذران فراغت دارد. مثلاً بسیاری از ما درگیر رسانهها(تلویزیون، شبکههای اجتماعی، مطبوعات و...) هستیم.
رسانهها اگر چه دسترسی آسان و رایگان دارند اما همانطور که «پست من» و اندیشمندان دیگر توضیح دادهاند در صورتی که فرد توان و سواد رسانهای انتقادی لازم را برای انتخاب از میان سروصداهای رسانهای و ارادهای به منظور خودشکوفایی، مشارکت فعال و معنا دادن به زندگی خود نداشته باشد، رسانهها ملال را تشدید میکنند و حتی ملال تحمل ناپذیر را بر ما تحمیل میکنند.
در کنار توصیف ملال باید به این بیندیشیم که چگونه باید با آن مواجه شویم. اگر ما مدت طولانیای در ملال بمانیم زندگی به «ملال تحمل ناپذیر» سوق مییابد. چیزی که میتواند ملال را کاهش دهد تلاش ما برای خودشکوفایی است. ما باید تلاش کنیم تا زندگی برایمان جالب شود.
زندگی وقتی برای ما جالب میشود که ما از تواناییها و ظرفیتهای وجودی خود چون خلاقیت، گفتگو و استدلال کردن و از ظرفیتهای اخلاقی مثل بخشش کردن، یاری دیگران و با هم بودن استفاده کنیم.
ما آدمها برای آنکه زندگی پرشوری داشته باشیم نیازمند مسئولیتپذیری نیز هستیم. چیزی که ما را از ملال و بیحوصلگی آزاد میکند قبول مسئولیت است.
کانال دکتر نعمت الله فاضلی
نظرات بینندگان
بی تفاوتی و بی اعتنایی امروز آحاد مردم ، باعث ایجاد، تقویت و عادی سازی شرایط ملال در حال و روز افراد و زندگی و جامعه امروزی شده است که استاد بدان اشاره ای نکرده اند.
سیاست های حکومت است که بتدریج و عمیقا
در روابط اجتماعی مابین افراد و سازمانها و
پیچیدگی کارکرد هر بک به تنهایی و با اثرگذاری
بر یکدیگر ، بوجود آمده است.
ملال در بین ما ایرانیان ، امروز هم حاصل افسردگی شدید در تمامی گروه های سنی است
و هم ناشی از مرگ شادی در بین افراد است، که
هر دو بوجودآورنده و اثرپذیر از یکدیگر است.
سستی در انجام وظیفه و یا بی اعتنایی به وظایف شغلی ، دلیل عدم حاکمیت آریستوکراسی در تفویض مسئولیت هاست. فرد شاغلی که می فهمد در چنین شرایطی ، میل به کارشکنی، سستی در کار و نومیدی خواهد داشت . شرایطی که میل به تحول و یا تغییر را غیرممکن می سازد و ساختار معیوبی را بوجود می آورد.
داشتن مسئولیت و یا قبول آن ، خود به دلیل ملال حاکم در جامعه ، تصوری دور از ذهن و واقعیت گردیده است. لذا افراد ناصالح و ناشایست در مسند نشسته اند . نیت اینها جاه طلبی و کسب قدرت و ثروت در سایه مسئولیت شغلی است که با
نیت شایستگان برای بهبود روابط اجتماعی و شرایط زندگی ، از زمین تا آسمان فاصله دارد.
نوعی نبرد برای پاسخ به ولع چشم هم چشمی مرضی افسارگسیخته !
انسان در چنین شرایط حاکمیت قانون جنگل،
طبیعی است که دچار ملال گردد ، آن هم به دو دلیل:
۱) همه قادر به پاسخگویی این نیازهای افسارگسیخته مادی نیستند ، چون توانش را ندارند.
۲) برخی بعد دستیابی به تمام ولع های موجود ، به
پوچی می رسد. به نوعی احساس نهلیسم که ذره ذره او را از درون ، تهی می سازد..
ملال ما ایرانیان ، در این شرایط تمام نشدنی و
نومید کننده و نفرت انگیز است و چنین نیز خواهد ماند. تا قالب های فکری و سیاسی بجز این نیست.
کمی که دوام دارد بهتر از بسیاری است که "ملال" آرد.
بنویسید.
باید شرایط بیرون مساعد باشد. به نظر شما تمام بدبختی ها و کاستی های امروز بیرون ما ، اجازه
می دهند در فراغ خاطر و آسایش به درون مان
توجه کنیم؟
این که می شود ریاضت و انزوا و عدم مسئولیت من و شما.
پس معلمان و فرهنگیان می بایست در اوج این
لذت غوطه ور شوند که نیستند!
آنچه که شما می گویید مرتبه ای از کرامات متعالی
است که صدالبته قرار نیست همه بدان دست یابند. برای اکثریت جهت پرداختن و توجه به درون و لذت بردن از صفا و خلوص و آرامش آن منوط به شرایط خارج از فرد و محیط بیرونی دارد که ملال را از انسانها دور و نشاط و شادی مادی و معنوی را تقدیم دارد. ما برای دوری از ملال ، به اعتلای فرهنگی محتاجیم. به دور از شعار و ایده آل اندیشی.
ما از بی عدالتی و تبعیض و نابرابری ریز و درشت
بیش از نیم قرنی نسبت به خود و خانواده مان ، ملولیم. نیک می دانید که زندگی معلمان از بسندگی فراتر رفته است و گرسنگی نسبی به گرسنگی مطلق تبدیل گردیده است. او خانواده دارد . گاه مسئولیت والدین نیز با اوست و یا خواهر و برادر ش. پس قیاس به نفس نکنیم.
اگر من در این کشور از حقوق انسانی برای وفاداری به انسانیت برخوردار نیستم پس من ملولم.
درون گداخته فقرا ، به قول امام جعفر صادق "ع"
عنقریب به کفر بینجامد. از کدام درون سخن
می گویید ؟حق شهروندی من ایرانی چیست جز ملول گشتن.
ما بی خبریم؟ حس وطن دوستی هم در سایه
ملال های بیشمار می لنگد. خوب است یک اعتقاد
صاف و بی ریا از والدین خود به ارث برده ایم و گر نه ، ما نیز چون نسل امروز سردرگم دلمرده خودباخته بودیم.
از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
به قول مولا علی "ع" اگر داشته ها را ببینیم
می توان سعادت را درک کرد . اما حداقل معامله با ما معلمان در این جامعه امروز به نحوی گردیده است که بیشتر دنبال ناکجاآباد و مدینه فاضله هستیم.
معلمان قبل انقلاب هم دچار فقر بودند اما عزت و منزلت داشتند. نحوه برخورد نظام سیاسی و آموزشی با آنان به نحوی بود که احساس سربلندی داشتند علیرغم این که با سیلی صورت خود را سرخ می کردند.
اما معامله امروز هر دو نظام با معلمان ، برعکس آن و بیشتر به سوی ملال و فلاکت و تنگدستی تحقیرآمیز و تنفرانگیز است.
فضای امروز آنچنان سیاست آلود نیرنگ آمیز گردیده است که معلمان از درون تهی و از بیرون
بی ارزش گردیده است.
تا بخواهی روی ارزش ها و صفای دل سخن برانی،
می شوی مخالف و حبس و......
پس امروز ، فرصت پرداختن به صفای درون و صیقل دادن آن نیست و یا ممکن نیست. امروز شرایط حاکم همان ملال و رنجوری و فغان و... است. و گر نه منِ معلم بجز سوختن با درد
بی درمان خود آن هم در اعماق وجود با ملالی وصف ناپذیر ، چاره ای ندارم.
اگر ما توانستیم این مسیر را خلق ، طی و توسعه دهیم اعتلای فرهنگی رخ می دهد و میراث وار به
آیندگان هم منتقل می شود.
یک اثر نقاشی ، یک عکس شگفت انگیز، یک مجسمه ، یک شعر ، یک رمان و اثر ادبی، برپایی یک آئین سنتی ، پاسداشت آداب و رسوم ، پرداختن به اخلاقیات بی غلّ و غش ، تمیز فرهنگ از سیاست زدگی و......... می تواند به اعتلای فرهنگی تبدیل شود.
بدعت نیکوی یک معلم در کلاس درس خارج از شرایط حاکم، که نونگری و نواندیشی و نوجویی دانش آموزان را موجب گردد ،خود سرمنشایی برای اعتلای فرهنگی یک جامعه هست.
وجود نداشته باشد و فرهنگ درجابزند و یا دچار
سیرقهقرایی شود ، احساس تهی بودن ، یاس و نومیدی، افسردگی و ملال در آن جامعه امری بدیهی و طبیعی است.
من یا شما برای اعتلای فرهنگ ، در یک ماه یا یک سال ، چند بار به تئاتر و سینما و کنسرت موسیقی، جشنواره صنایع دستی، جشنواره اقوام گوناگون ، نمایشگاه هنری و...... می رویم؟
و در همین مدت زمان ، چند بار به فروشگاه های زنجیره ای و هایپرمی و نمایشگاه های مبل و لوستر و لوازم خانگی و..... می رویم!!!!
کدام یک به اعتلای فرهنگی و یا احساس پوچی و تهی بودن منجر می شود؟
احساس ملال که افسردگی تمامی گروه های سنی را موجب شده است ، حاصل تمامی سیاست های غلط ، عقیم ، تک بُعدی و جهت دار مُغرضانه ای
است که بر من و شما روا داشته شده است.
من در کدام درون به دنبال کدام ارزش و اعتلا
بگردم؟ این ملت الینه شده چگونه ناب بودن را باور کند وقتی معنویت درونی افراد نیز نمایشی
برای دوام اهداف سیاسی است؟
در ضمن ما داریم از دو منظر گفتگو می کنیم.
پرداختن به درون زیبایی است و ملال را می کاهد؟ آیا این عدم مسئولیت نسبت به جامعه نیست؟ نوعی ریاضت زاهدان؟
یا بیرون ، درونی برای پرداختن باقی نگذاشته است؟
" ایفای مسوولیت شهروندی خود به امور متعالی وفرهنگی در حد وسع وبضاعت پرداخت ومنشا اثری در جامعه شد وقدمی برای بهبود آن برداشت."
کاملا متفاوت است. من هم به همین جمله شما معتقدم . من وقتی به مسئولیت شهروندی خود عمل می کنم دقیقا به جنگ با ملال می روم. بنده بی بی ارادگی معتقد نیستم ، این بی ارادگی ارمغان نظام سیاسی است که من سخت بدان خو گرفته ام و ملول گشته ام.
بنده دقیقا مفهوم همین جمله شما را عرض می کنم که چون بدان عمل نمی کنم پس محکوم به ملول گشتن هستم. برای همین پرداخت به درون خلوت صِرف را زهد و انزوا عنوان کرده ام.
اشاره کرده ام به اعتلای فرهنگ، که چگونه
حادث می شود.
معلمان برای خروج از ملولیت زندگی ، باید در اعتلای فرهنگ بیش از حد تصور بیندیشند.این هنر
را بازد به دانش آموزان خود تقدیم کنیم تا حرکت و امیدواری ممکن گردد.
ظاهرا مشکل عنب و انگور داریم و بس.
تشکر از حوصله و همراهی تان.