گویند: «آنچه از دل بر آید بر دل نشیند.» راست میگویند. حرف حق بحث ندارد! و دل آدمی مبدأ تمام احساسات است که گاهی با عقل سلیم به جدال مینشیند. کسی که قلم بهدست میگیرد، به فرمان دل این کار را میکند و قلم که بر کاغذ مینشیند و جوهری که بر صفحه میرقصاند، همه به لطف دل است.
این میان میماند عقل که گهگاهی خودی نشان میدهد و در انتخاب واژگان صاحبقلم را یاری میکند و چه زیباست جدال میان این دو که ثمرهاش میشود دلنوشته.
گاه میمانم به سخن دل گوش فرادهم یا سخن عقل!
دلگفتههایم که تمام شد، کمی کنار مینشینم، قلم را روی کاغذ میگذارم تا کمی استراحت کند. سپس قهقههای سر میدهم از اعماق وجودم و فریاد میزنم: «بس کنید! تمام شد آنچه من میخواستم بنویسم» و آنگاه است که مات و مبهوت به یکدیگر خیره میشوند و از خندههای من خندهشان میگیرد. سپس بلند میخوانم آنچه دل امر کرد و عقل نهی.
جالب است. عقلی که همهجا حرف اول را میزند، اینجا هیچ نقشی ندارد و صاحبقلم نام این جدال را میگذارد دلنوشته بی آنکه ذرهای عقل را حتی در نامش شریک کند و چه مظلوماند صاحبقلمان!
ابزار کارشان قلم و کاغذی است و وجودشان و دلشان ابزار اصلی این کار است. شبها چراغی کافیست تا بیافرینند اثری زیبا که فردا ماندگار شود و خوابشان. مگر دل امان خواب میدهد؟!
تا چشم گرم میشود، واژه است که تراوش میکند و همچون قطرات شبنم که بر گلبرگها میرقصند تا خواب را ازچشمانشان بدزدند، از سر و دست بالا میروند و دست را به گرفتن قلم وادار میکنند.
آری، این است حکایت زندگی صاحبقلمان.
گویا قلم و کاغذ جزئی از وجودشان است؛ اما باز هم نام دل است که میماند پای نوشتههایشان.
کانال انشا و نویسندگی
نظرات بینندگان
همکار محترم ،
البته فرمایش شما در خصوص دل نوشته های ادبی و
سرودن شعر ، صادق است اما در نوشته های جدی تر
یا منطبق با دو دو تای زندگی و محاسبات نوشته و
نانوشته شدۀ اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و
فرهنگی یا حیطه های علمی مختلف ، بدون یاری
عقل نمی توان چیزی نگاشت.
در چنین نوشته ها دل همان احساس تعهد و علاقه
و میل و رغبت به نوشتن واقعیت ها یا دردنامه های
زندگی است.
تشکر از لطافت بیان تان . لذت بردم.