"زمستان است سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت .
سرها در گریبان است."
اخوان ثالث
علی جان!
چشمان سیاهت هنوز با نورگرم شان، زیر کوهی از یخ و سرما کلاس معلم شرمنده ات را گرم گرم نگه داشته است.
علی جان !
زبانم از گفتن لال و قلم از نوشتن عاجز است و الفاظ، پذیرای محتوای پیام چشمانت را ندارند که این همه معصومانه و آرام و با نجابت جواب درس نخوانده ام را می دادی و من هم شرمنده با فرو بردن بغض سکوت، حاضری را برایت می گذاشتم و هرگز نخوانده و تنبیهی و یا علامت منفی برایت نگذاشتم زیرا تو سرا پای وجودت، اخلاق و مثبت اندیشی بود!
چرا ؟
آخر من شاگرد تو بودم عزیزم ! تو با چشمانت ،غیرت و عزت و مردانگی را به ما آموختی ولی سکوت را جز اهل درد و رنج نمی فهمند! زیرا مردم اهل داد و فغان و تظاهرند.
علی جان !
تو کرامت و ایمان و حلال و حرام و اخلاق را به ما آموختی بی آنکه کتابی و قلمی و کلاسی در اختیار داشته باشی!
علی جان توبه من و معلمان و دانش آموزان مدرسه ات آموختی ... با فقر می توان زیست اما با خفت و دزدی و بازی کردن با جان و مال مردم هرگز !
تو به شهروندانت آموختی می توان با شکم گرسنه شب را کولبری کرد و روز را درکلاس حاضر بود و به معلم و مدیر و وزیر آموزش و پرورش و.. انسانیت و و انسان بودن و حرمت داشتن را آموخت.
اما خلاف ،بی عزتی ،نامردی ،اختلاس ودزدی از مال مردم و بیت المال هرگز!
علی جان !
تو با شب زنده داری ات و با طنابی که دور کمرت می بستی به مومن و مسلمان آموختی که چگونه " شهادت" را باید معنی کرد و به ما که نه نمازمان نماز ،نه زکات مات زکات ،نه مسلمانی مان مسلمانی ! معنی "جهاد" را با تمام مفاهیمش یاد دادی.
علی جان !
طناب تو واژه های آزادی و انسان و دموکراسی و حقوق بشر را به چالش کشید و به تمسخر گرفت زیرا سیاست مداران کشورهای مدعیان چنین واژه هایی ، کردستانت را چنان قطعه قطعه و پاره پاره کردند که هرگز نتوانستی برسفره های نفتی میهنت با شکم سیر بخوابی و در نهایت با کولبری زیر بهمن خوابیدی و همان ها بودن که هدیه گران بهایی چون بمباران شیمیایی حلبجه و سردشت را به تاریخت ارزانی فرمودند!
علی جان !
در کشوری با این همه نعمت و ثروت، با کولبری شبانه ات و خالی گذاشتن صندلی ات در کلاس به مسوولان آموزش و پرورش و وزیرش شرم و حیا آموختی!
در حالی که در کشورت تحصیل رایگان است ؛ تو برای نان رسیدن به مدرسه ات در زمستان زیر بهمن جان دادی.
به صدا و سیما هم آموختی که به جای بارها پخش تنبیه جزئی دانش آموزان از طرف معلمان با شرم، اخبار مرگ جانسوز شما و تهیه هزینه های صدها دانش آموز و دانشجو را که از جیب معلمان پرداخت شده پی گیر باشد و پخش کند ؛ هر چند هرگز نوبت به چون تویی عزیز و دلبندم نرسید!
روان شاد و بهشت نصیبت باد.
تسلیت و صبوری برای مادر و خواهران گران سنگت ...
علی جان !
قول می دهم به عشق تو آنچه در توان دارم تا آخرین روز مدرسه از دوستانت دریغ نکنم و در خدمت شهر و دیارت باشم."
روانت شاد ای پرستوی تیز بال خوش خرام.
روانت شاد و !
دستانت به پهنای زمین و آسمان ها باز و در پرواز.
گرمای خورشید آسمان از چشمانت.
زمستان سرد خونخوار از گرمی پرستوهای چشمانت
چو جان عاشقان آزادی انسان گرم گرم.
روانت شاد!
ای کبک تیز پای کوهسارانم.
سبدهای بصیرت چیدم از دامانت،
از سکوت سردبی امان انتهای اتاق دوستانت.
مرا جز شرم بر سفره ی سرد زمستانت؛
چه باید؟
بهاران، گل عذاران سبزه ها، درخردل جهل و تعصب ها، خشک و پرپر،
زیر عصیان های شهوت های بی فرجام .
و تو بی نان ،
چشم به راه من
و من بی نام و نشان به همراهت،
که شاید لایه ای ازظلمت هزار لایه ی انباشته بر شانه های شهرت بردارم
برادر درجان.
روانت شاد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
باری تاسف برای وطنم برای معلمان دلسوز برای محصلان بی گناه بدنبال یک لقمه نان
روحش شاد روحشان شاد
امروز عصر در هوای برفی پیرانشهر، از دست فروش سرچهارراه می خواستم دستمال کاغذی بخرم،پول رو که دادم دیدم دانش آموز خودمه.
خیلی سخته که آدم هر چی فکر می کنه کاری از دستش بر نمایاد غیراز تاسف خوردن و آه کشیدن