رقص کلمات و رفتار، چنان سهمگین و مزاحم برنونهالان و جوانان چون پتک آوار می شود که خشم نهفته برسکوی پرتاب حریم «مدرسه» منفجر می شود.
کتاب شی ئی که تا دیروز ۹ ماه کنار دستش مانوس بود به یک باره پاره پاره شده و در هوا به رقص درمی آید .
آن که شروع می کند به پاره کردن کتاب همانی است که در هنگام جلسه امتحان دست و پایش شروع به لرزیدن می کند و مراقب، متوجه استرسِ شدیدش می شود، دستانش را می گیرد و به نوازش، دلداری اش می دهد که آنی مسئول امتحان با نهیبی تند هشدار می دهد که اینجا خونه خاله نیست امتحان است .
هم مراقب، هم دانش آموز از این اخطار نا به هنگام در لاک خود فرو می روند .
آن طرف دانش آموز دیگری نقش برزمین می شود، معلم علوم نهم اکنون نگاهی به ورقه می اندازد می گوید: عجب سوال های بی ربطِ به کتاب، خودم پنج سوال را بلد نیستم، نه اینکه سوادش را نداشته باشم بلکه نمی دانم طراح از کدام کتاب آن را بودجه بندی کرده است.
این سوالات جز داشتن مشکلات ذهنی و روانی ودرگیری شخصی طراح سوال ، نشان دیگری ندارد، حق دارد دانش آموز گیج بشود .
دانش آموز دیگری در مدرسه ای در پایتخت، در شب امتحان نهایی به خاطر اعلام بی هنگام نتایج اولیه کنکور استرس می گیرد و تا پای مرگ و بستری در بیمارستان و بعد با سرم به جلسه امتحان وارد می شود و دانش آموزی در فومن به خاطر حضور اردویی در نمایشگاه جهنم، دچار اعوجاج فکری شده و غش نموده و سرش به ستون نمایشگاه برخورد می کند و با سری خونین و پانسمان شده روز بعد در جلسه امتحان حضور پیدا می کند .
در بستر فضای مجازی کلیپ آن الگوی معروف برنامه های محفل تلویزیون از قماش تصمیم های هزینه ساز، دست به دست می چرخد که حرم و مکان معتبر اسلامی را محفل عیاشی و خوشگذرانی آنتالیایی معرفی می کند ؛ آن چنان که حرمت اماکن مقدسه شکسته می شود.
اگر حرمتِ حریم در رفتارهای الگوهای تعریف شده و رسمی شکسته شود دانش آموز گریزپای از مدرسهٔ رسمی هم می تواند حریم و حرمت مدرسه، جامعه و کتاب را از رفتار تاثیر بگیرد و هوایی شود و حرمتِ کتاب را بدون واهمه و آشکارا ورق ورق نموده و به باد هوا بسپارد و بشکند.
دانش آموز دیگری با صحنه ای مواجهه می شود که تاکنون پدرِمعلمش در رفتار به گونه ای دیگر بود که معلم ارج و قرب والایی دارد ولی متولی تعلیم و تربیت و کارگزارِ معلمان آشکارا در دیدار فرد نظامی کلاه او را برمی دارد و برسر خود می نهد و سلام نظامی می دهد و بدتر از همه می گوید که من سرباز تو هستم و هرچه امر کنی همان کنم . معلم قبول کرده است که چوپان است و شأن اش از رفتگر که تمیز کردن است جای تمیز دادن را گرفته است .
به راستی دانش آموز می بیند که این چنین حرمت و حریم شکسته شده و فردی شاگردِ دیروزِ معلمش، حالا باید امر برِ او شود، چه هوایی برش می دارد که حریم نشکند؟
رفتار بزرگ تر به او چنین الینه می کند که حریم و حرمت معکوس شود.
وقتی کاغذ پاره های کتاب، در جلوی درب مدرسه پخش و تلنبار شده، رفتگر برسرزنان، به یکی از دانش آموزان خوشحال و مشعوف از کرده اش می گوید این چه وضعی است؟! پاسخ عابری هوشمند و تحصیل کرده به رفتگر چنین است:
وقتی وزیر آموزش و پرورش به معلمان نمونه کشور گفته است شما چوپان هستید و هیچ معلمی اعتراض نکرده لابد دانش آموزان باورشان شده که گوسفند هستند مگر ندیدید که وقتی گوسفندان در آغل علف ها را می خورند بخشی از آن را در زیر پا حرام می کنند؟
حالا علف و برگِ کتاب هردو دریک سرنوشت مشابه دچار شدند.
رفتار بزرگ تر به او چنین الینه می کند که حریم و حرمت معکوس شود. رفتگر می گوید آخر علف برای پروار و گوشت پروری گوسفندان است اما کتاب برای غذای روح . چرا معلم نتوانسته یک سال تحصیلی به بچه ها فهم زیستن درست را که حریم ها را پاس بدارند بدهد؟
عابر ، برگه هایی را از روی زمین برمی دارد که مطالبی از فردوسی، نیوتن، حافط، سعدی، پاستور، زکریای رازی، فیثاغورث، اینشتین، مولوی و... در آن نمایان است ... باحسرت می گوید حیف که استرس و فشار روانی درس گفته های بی خاصیت، بی انگیزگی معلمان، بد تعبیر شدن معلمان به چوپان و رفتار های ضد تعلیم و تربیتِ الگوها و مشکلات، گریبان گیر خانواده ها، بچه ها را به واکنشِ خشم وادار کرده است.
معلمی از درب مدرسه خارج می شود و می گوید ما تمام تلاشمان را کردیم و نتیجه عملکرد ماها، کتاب و روش رسمی، دیگر جواب نمی دهد و بچه ها را دچار مشکلاتِ استرس و فشار روانی می کند.
چند روز پیش بود که دانش آموزِ دیروزم و راننده کامیونِ امروز به خاطر عدم همراهی با معترضین به گرانی سوخت توسط همکارانش کتک خورده و ماشینش از هجوم دوستانش آسیب دیده است .
یعنی اخلاق در حد فاجعه .
یعنی ؛
درس گفته ها نتوانست پس از دوازده سال تحصیل بفهماند که با هم باشیم، حتی اگر سلیقه هامان به هم نمی خورد.
رفتگر به معلم خسته و ناامید دلداری می دهد اما ورق پاره ها از سخنان بزرگان علم و ادب، خودنمایی می کند، برخی از جملات روی کاغذِ برزمین مانده توجه عابران را جلب می کند :
فردوسی: توانا بود هر که دانا بود
حافظ: در اندرون من خسته دل ندانم کیست
سعدی: بنی آدم اعضای یک پیکرند
مولوی: بشنو از نی چون حکایت می کند / وز جدایی ها شکایت می کند
اینشتین: تخیل از دانش مهم تر است
ارسطو: ریشه های آموزش تلخ است اما میوه هایش شیرین
پاستور: علم مرز ندارد ، تنها نادانی مرز می سازد
خواجه نصیر: تحصیل هدیه ای الهی است ؛ پاسش دار
و خیام: این قافله عمر عجب می گذرد
صحنه غمناک و بغرنج است .
معلم قبول کرده است که چوپان است و شأن اش از رفتگر که تمیز کردن است جای تمیز دادن را گرفته است .
کتاب بی گناه، شان اش علف شده است که گوسفندان در حین خوردن بخشی از آن را از زیر پا حرام می کنند .
جامعه که بچه ها سرمایه هایشان هستند نگاه مستأصل و غریبی دارد و با حسرت از کنار صحنه عبور می کند ؛ زخمی است و خراشیده و حس می کند اما کاری از دستش بر نمی آید .
نمادها، حرمت ها، حریم ها، فرهنگ ها و فهم عملکردها با تاثیر از رفتار های ظاهر غلط انداز دفاع از ارزش ها، شکسته می شود یکی در حرم و دیگری در مدرسه و هر دو می شود نمایان و نماد :
نسل آینده ی مبهم و پر از ناهنجاری .
و نقطه سر خط !
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
اما همه چیز از خانه و مدرسه شروع میشه و افسوس که به مدرسه و معلم بها و انگیزه موثری داده نمیشه
ما معلمان ممکنه زیاد باشیم زیادی نیستیم