صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش

گروه رسانه و تشکل /

روایت زندگی معلم عشایری " علی اسدزاده "

گروه گزارش / قصه " معلمان فداکار " حکایتی طولانی است . معلمان در اقصی نقاط کشور به ویژه در مناطق مرزی و محروم با زحمت و مشقت خود را به مدرسه  رسانده و انجام وظیفه می کنند .

« علی اسدزاده " یکی از این معلمان فداکار است .

« گروه سخن معلم » از همه همکاران فرهنگی در سراسر کشور به ویژه " مناطق محروم "  دعوت می کند تا گزارش ها و اخبار خود را در این زمینه برای ما ارسال فرمایند .

روایت زندگی معلم عشایری علی اسدزاده

اولین بار روزنامه ایران در تاریخ ششم دی ماه بود که گزارشی از زندگی آقای " علی اسدزاده " را منتشر کرد :
«علی اسدزاده» 9 سال در مناطق سرد، صعب العبور و کوهستانی لرستان به دانش‌آموزان و کودکان عشایر درس می‌داد. سرمای شدید مناطقی که معلم گاه ساعت‌ها پای پیاده در آنجا راه می‌رفت به لخته شدن خون در پای او و قطع پای چپش تا بالای زانو منجر شد. در طول سه سال گذشته مسئولان وعده زیادی برای رسیدگی کردن وضعیت شغلی‌اش به خود و خانواده‌اش داده‌اند اما هنوز هیچ یک، جامه عمل به خود نپوشیده.
 اسدزاده 27 سال سابقه تدریس دارد و براساس وعده‌های داده شده از سوی مسئولان استانی آموزش و پرورش قرار بود سه سال باقی مانده خدمت را در بخش اداری آموزش و پرورش منطقه مشغول کار شود تا بازنشسته شود اما دراین مورد فاطمه دختر بزرگ او به روزنامه ایران می‌گوید: « زنگ زدند و گفتند شرمنده آقای اسدزاده از ما کاری ساخته نیست. منتظر بمانید تا حکم «ازکار افتادگی» شما از مرکز بیاید.»

او می‌گوید: «همین الان به دلیل هزینه سرسام آور درمان پدرم و قسط‌ های بی‌شمار با مشکل جدی رو به رو هستیم. اصلاً مگر پدر من در مأموریت دچار این حادثه نشده چرا هیچ‌کس مسئولیتش را نمی‌پذیرد؟» او درگفت‌و‌گو با خبرنگار ما می‌خواهد از حق و حقوق واقعی پدرش دفاع شود.  


سرم گیج رفت
همه چیز از عصر 15 اسفندماه سال 91 شروع می‌شود. آخر هفته از روستای محل خدمتش خداحافظی می‌کند. یک مسیر 45 دقیقه‌ای کوهستانی را پیاده پشت‌سر می‌گذارد تا به لب خط (جاده) بیاید. باید به لب جاده بیاید و چشم بدوزد تا خودرویی عبوری از راه برسد و او را هم سوار کند و به شهر برساند. پاهایش گز گز می‌کند. به جاده نرسیده همه چیز دور سرش می‌چرخد و دیگر هیچ چیزی را متوجه نمی‌شود: «وقتی بیدار شدم، متوجه شدم دو ساعت بی‌هوش بوده ام.» هوا تاریک تاریک بود. فاطمه می‌گوید: «هر لحظه ممکن بود یک حیوان وحشی به او حمله کند.» کوهستان‌های صعب العبور و پرگردنه لرستان زیستگاه پلنگ، گرگ، شغال، روباه، گراز و... است.
پای چپش برای نخستین بار همراهی‌اش نمی‌کند. لنگ لنگان خودش را به روستای « موزار » در منطقه  «چمسنگر» می‌رساند که به کودکانشان درس می‌دهد. اهالی روستا آن شب با آب ولرم، پایش را ماساژ می‌دهند و فردا صبح آقا معلم را سوار یک ماشین عبوری می‌کنند تا به خرم آباد برگردد. فاطمه می‌گوید: «اگر روستا این قدر دورافتاده نبود، یا اگر ماشینی وجود داشت و همان شب پدرم را به بیمارستان می‌رساندند، شاید به قطع شدن پایش منجر نمی‌شد.»

البته موانع به همین جا ختم نمی‌شود: «متأسفانه این مسأله آخر سال برای پدرم اتفاق افتاد. اسفندماه همه جا تعطیل بود و ما تا بعد از تعطیلات نتوانستیم برای پدرم کاری بکنیم.» لخته خون رگ‌هایش را مسدود کرده بود: قانقاریا. باید پایش قطع شود. فاطمه می‌گوید: «سه بار پای پدرم را قطع کردند.»
قطعی‌ها تا بالای زانو می‌رسد؛ یک بار سال 92. یک بار هم 18 شهریور ماه سال 93 بخش دیگری از پایش قطع می‌شود. سال 94 استخوانش شروع به رشد کردن می‌کند. رشدی که پوست را پاره می‌کند و بیرون می‌زند. دوباره زیر تیغ جراحی می‌رود و استخوان اضافه را قطع می‌کند. فاطمه می‌گوید: «به گفته پزشک معالج رشد استخوان در این بیماری از هر چند هزار نفر یک نفر است. استخوانی که عفونت مداوم آن هزار درد دیگر را می‌آفریند.» اما فقط همین مسأله نیست. بیماری او توسط پزشک «برگر» تشخیص داده شد. بیماری ای که ناشناخته است و هنوز پزشکان درباره منشأ آن به یقین نرسیده‌اند اما سرما، ژنتیک و دخانیات در آن اثر دارد.
فاطمه اضافه می‌کند: «پدرم هرگز لب به دخانیات نزده است.» در تمام این سال‌ها در اتاق‌های سردی که در گویش لری به آنها «لیر» یا «لیرک» می‌گفتند، زندگی کرده است. فاطمه می‌گوید: «معمولاً روستایی‌ها یک اتاق به او می‌دادند که پدر باید خودش برای آنها بخاری می‌گرفت. نفت از شهر تهیه می‌کرد و می‌برد.» سال‌های آخر که مدارس کانکسی شدند، اسد‌زاده هم ساکن کانکس می‌شود. باز هم خودش بخاری می‌گیرد. هیزم می‌شکند و نفت می‌خرد. به گفته دخترش، آموزش و پرورش هیچ بودجه‌ای برای این امکانات در اختیار معلمان عشایری نمی‌گذارد. در اثر سرما خون در پای چپش لخته می‌شود و همین آغاز ماجرای دردناکی می‌شود که او را خانه نشین می‌کند. قدرت راه رفتن را از او می‌گیرد و با حجم بالایی از هزینه‌های بی‌پایان رو به رویش می‌کند.
در خرم آباد نمی‌توانند برایش کاری کنند. به همدان می‌رود و نخستین جراحی را در همدان انجام می‌دهد و بخشی از پایش قطع می‌شود. اما دوباره کبودی و عفونت ادامه پیدا می‌کند و دو بار دیگر هم زیر تیغ جراحی می‌رود و پایش را تا بالای زانو قطع می‌کنند. اسدزاده سه سال است که خانه نشین شده.
 پرستارش هم به گفته فاطمه، مادرش است که درد کلیه سال‌هاست خود او را آزار می‌دهد. پدر هم به درد کلیه مبتلاست ولی پایی که مدام عفونت می‌کند و همیشه باید در کمینش بنشینی تا رشد نکند، آن قدر او را درگیر کرده که کلیه را فراموش کرده است. حالا هم برای اینکه استخوان دوباره رشد نکند باید دو سه ماه یکبار مسیر خرم آباد تا تهران را طی کند و خودش را به روماتولوژیست نشان بدهد؛ درد هم همدم هر لحظه و هر روزش شده است.


پای مصنوعی دوم هم به دردش نخورد
«برای بار دوم یک پای مصنوعی دیگر برایش گرفتیم اما باز هم التهاب کرد و قرمز شد.» چهار میلیون تومان هزینه بابت پای مصنوعی داده که البته از آنها نمی‌تواند استفاده کند.
وام زیادی گرفته است. بیشتر حقوقش بابت پرداخت قسط خرج می‌شود. فاطمه می‌گوید: «دکتر گفته که پدرم باید تغذیه خوب داشته باشد اما حقوقش به دوا و درمانش هم نمی‌رسد، چه برسد به اینکه بخواهیم برای تغذیه‌اش برنامه داشته باشیم.» او اضافه می‌کند: «پدر بیمه طلایی دارد اما فقط هزینه جراحی‌ها را می‌دهد. قادر به راه رفتن نیست. ماشین هم نداریم. در این سه سال کلی پول آژانس و تاکسی داده‌ایم.»
اما این پایان یک تلخی بی‌پایان نیست. بازنشستگی و حق و حقوقش هم در مسیری عجیب می‌افتد تا جایی که مسأله بازنشستگی‌اش که فقط سه سال تا رسیدن به حد نصاب 30 سال جای خود را به گزینه «از کار افتادگی» می‌دهد.
 فاطمه با ناراحتی می‌گوید: «وعده مسئولان آموزش و پرورش استان برای درست شدن کار اداری برای پدرم در آموزش و پرورش به سرانجام نرسید، پزشک معالج او هم کار کردن را برای روحیه پدرم ضروری دانسته است.» آن‌طور که دخترش فاطمه می‌گوید: «تابستان امسال به ما قول دادند که برای پدر در آموزش و پرورش جایی باز می‌کنند تا سه سال خدمت باقی مانده را آنجا بگذراند و بعد از 30 سال بازنشسته شود.» البته او خیلی قادر به راه رفتن نیست ولی برای اینکه حقش ضایع نشود آموزش و پرورش به او قول می‌دهد که جایی در اداره برایش باز کند تا دو سه روز در هفته آنجا به کار اداری مشغول شود.
اما مهر که می‌رسد همه چیز عوض می‌شود: «بعد از هزار بار جلسه گذاشتن، گفتند شرمنده آقای اسدزاده، نتوانستیم برای شما کاری بکنیم.»
او می‌پرسد: «مگر پدر من در مأموریت و در زمانی که از مدرسه برمی گشت این اتفاق برایش نیفتاده است، اگر آموزش و پرورش نتواند کاری بکند، ما از چه کسی باید انتظار داشته باشیم؟» فاطمه اضافه می‌کند: «به پدرم گفتند برو بنشین خانه تا حکم از کارافتادگی بیاید. «ازکارافتادگی» یعنی حقوق نصف یعنی پاداش نصف.
علاوه بر مشکل پدر که با قطع پایش پایان نیافت و همچنان درمانش ادامه دارد، پدرم با این حقوق و با دو تا بچه دبیرستانی و یک دانشجو و مادری بیمار چه کار می‌تواند بکند؟»


وعده محقق نشد
فاطمه می‌گوید: «مسئولان زیادی به خانه ما آمدند. از رئیس اداره عشایری تا مسئولان آموزش و پرورش. همه گفتند کارها را درست می‌کنیم. شما نگرانی نداشته باشید، فقط مریض‌داری کنید. اما رفتند و هیچ اتفاقی نیفتاد.» کسانی که به فاطمه و پدرش قول داده‌اند تا مشکلش را حل کنند، حالا جایشان را به مدیران دیگری داده‌اند. فاطمه می‌گوید: «مدیر جدید هم می‌گوید چون این اتفاق در زمان ما نیفتاده، نمی‌توانیم برای پدر کاری بکنیم. می‌گوید در زمان مدیریت من یک معلم عشایر را آب برد، ما کار آنها را درست کردیم اما من نمی‌دانم در دوره مدیر قبلی چه اتفاقی افتاده است.»

در نهایت مسئولان استانی لرستان آب پاکی را روی دست او و خانواده‌اش می‌ریزند: «زنگ زدند و گفتند شرمنده آقای اسدزاده ما نتوانستیم برای شما کاری بکنیم. حتی دیگر جواب تلفن‌های ما را هم نمی‌دهند. فراموشمان کرده‌اند. گفتند ما به فکر شما هستیم. اما هنوز چیزی ندیده‌ایم.» مادر فاطمه هم می‌گوید: «همسرم قبلاً در مناطق اطراف خرم آباد کار می‌کرد، مسیر نزدیک بود.  صبح می‌رفت و شب برمی گشت اما چون حقوقش کافی نبود و همیشه هشت ما گرو نه‌مان بود؛ تقاضای تدریس در مناطق عشایری داد که آن هم عاقبتش به اینجا رسید.» فاطمه یک بار هم با مادرش به تهران می‌آید تا قصه تنهایی پدرش را به گوش وزارتی‌ها برساند: «اصلاً اجازه ندادند وارد شویم.»
نصرالله بازگیر رئیس آموزش و پرورش منطقه عشایری لرستان در گفت‌و‌گو با روزنامه ایران می‌گوید: «این اتفاق در زمان مدیریت پیش از من افتاده و باید همان زمان پرونده دقیق تهیه می‌کردند و کارش را درست می‌کردند.» به گفته خودش تلاش زیادی برای کمک به اسدزاده کرده، اما با توجه به شرایط این معلم که قادر به حرکت نیست، خیلی نمی‌تواند به او کمک کند. او به خانواده‌اش قول داده تا شرایط بازگشت به کار آقای معلم را درست کند اما می‌گوید: «چون قادر به حرکت کردن نیست نمی‌توان به او کلاس داد.»
 آقای معلم برای اینکه بتواند از تیغ «ازکار افتادگی» برهد حتماً باید در اداره حضور یابد که البته این گزینه هم آن‌طور که«بازگیر» می‌گوید به دلیل نبود سرویس برای رفت و آمد منتفی می‌شود.
 او در نهایت تأکید می‌کند: «باید جایی در نزدیک خانه خودشان برایش پیدا شود.» او حتی به این گزینه هم فکر کرده که در اداره جایی برای آقای معلم دست و پا کند و بعد از یک ماه دوباره به مرخصی استعلاجی برود اما اضافه می‌کند: «می ترسم خودم زیر سؤال بروم. دوست دارم به آقای اسدزاده کمک کنم اما شما هم به خاطر کمک به دیگران کاری نمی‌کنید که خودتان زیر سؤال بروید.»
حالا آقا معلمی که 9 سال از زندگی‌اش را در صخره‌های صعب‌العبور پشت سرگذاشته و از گردنه‌های سخت زندگی گذشته تا به کودکان عشایر درس بدهد، خانه نشین شده است با دو عصایی که همدم او شده‌اند. با یک جواب از مسئولانی که روی وعده آنها خیلی حساب کرده بود: «شرمنده‌ایم آقای اسدزاده!»

 

* در کم تر از یک هفته  ، علی قربانی مسئول اطلاع رسانی و روابط عمومی اداره کل آموزش و پرورش لرستان در پایگاه خبری تحلیلی لرستان خبر این گونه نوشت :
" «این روزها قضیه معلمی در برخی از خبرگزاری ها، نشریات و پایگاه های خبری نقل می شود که در مسیر برگشت از محل کار در جاده می ماند و در نهایت پایش قطع می شود.
قضیه را که شنیدم متاثر شدم و با خودم گفتم باید کاری کرد و آلام این همکار فرهنگی را تسکین داد. شاید اولین نکته ای که در این پرس و جو دریافتم تاکید همکاران و دوستان این معلم عزیز بر بیماری دیابتی بود که از سال های گذشته وی را رنج می داد.

 

علی اسدزاده معلم منطقه عشایری سال ۹۱ به دلیل دیابت مزمن در بیمارستان بعثت همدان بستری و به تشخیص ‌پزشکان پای ایشان قطع گردید.


وی که تا امروز با احتساب مرخصی استعلاجی ۲۴سال و ۵ ماه سابقه خدمت دارد به خاطر بیماری های زمینه ای دیگری که دارد نتوانسته است با پروتز مصنوعی مشکلش را حل کند و زندگی عادی را از سر بگیرد. بنا به درخواست علی اسدزاده آموزش و پرورش تقاضای بازنشستگی اش را به سازمان بازنشستگی کشور ارسال می کند و در اردیبهشت ۹۴ از کار افتادگی و بازنشستگی او مورد تایید و موافقت قرار می گیرد.
با او صحبت کردم که خواسته اش از آموزش و پرورش چیست و او پاسخ داد: بازنشست شوم و پاداش و مزایای ام را بگیرم تا بتوانم گره ای از مشکلات زندگی ام را بگشایم. به او قول می دهم که پیگیر کارش باشم و او را تنها نگذارم.
با خود می گویم حتما طرح این موضوع در رسانه ها و گفتن و گفتن .‌.‌‌‌‌‌‌. نمی تواند از روی بغض و کینه باشد شاید احساس نیاز به حمایت بوده که این چنین مسئله را به حاشیه رانده است و نیک هم می دانم که آموزش و پرورش خارج از مباحث رسانه ای دفاع از این همکار فرهنگی را وظیفه خود دانسته و در حمایت و پیگیری پرونده ایشان از هیچ تلاش و کوششی دریغ نخواهد کرد.
و در پایان در دل تمنای این را دارم که ای کاش روزی برسد تا در فضای رسانه بین حمایت از دردمندان و بیان حقیقت فاصله ای نباشد و حقیقت قربانی هیچ چیزی نشود. "


* بیست و یکم دی ماه ، نمایندگان مدیر کل آموزش و پرورش لرستان با حضور در منزل معلم عشایری از خدمات وی تجلیل کردند
پایگاه خبری کشگان نوشت :صبح امروز دوشنبه ۲۱ دی ماه مشاور عالی مدیر کل آموزش و پرورش لرستان و رئیس اداره اطلاع رسانی و روابط عمومی آموزش و پرورش لرستان با حضور در منزل علی اسدزاده معلم عشایری که در سال ۹۱ به دلیل بیماری برگر دچار نقص عضو شده بود، از خدمات ارزنده وی در عرصه تعلیم و تربیت دانش آموزان تجلیل کردند.
 مشاور عالی مدیر کل و رئیس اداره تعاون و امور رفاهی آموزش و پرورش لرستان در این دیدار با ابلاغ پیام مدیر کل آموزش و پرورش لرستان به این معلم شریف و ارزشمند عشایری گفت: معلم بالاترین جایگاه را در نظام ارزشی و دینی ما دارد و تکریم و تعظیم معلم وظیفه ای شرعی و قانونی است.

نادر ساکی به اهتمام و دغدغه جدی مدیر کل آموزش و پرورش لرستان برای پیگیری کارهای علی اسدزاده اشاره کرد و گفت: آموزش و پرورش دفاع از شان و جایگاه فرهنگیان و تلاش برای رفاه بیشتر آنان را وظیفه خود می داند و در این مسیر هم از تمام ظرفیت ها استفاده خواهد کرد.
رئیس اداره اطلاع رسانی و روابط عمومی آموزش و پرورش لرستان گزارشی از روند پیگیری پرونده این معلم عزیز ارائه کرد و گفت: با پیگیری های به عمل آمده با وزارت آموزش و پرورش تلاش می شود تا این همکار فرهنگی از حمایت های مادی و معنوی لازم برخوردار شود.
در ادامه این مراسم با اهدای لوح تقدیر و هدایایی از علی اسدزاده معلم منطقه عشایری که در سال ۹۱ با تشخیص بیماری برگر دچار نقص عضو شده، تجلیل شد.


* در حال حاضر تعدادی از همکاران تهرانی و خرم آبادی در اقدامی انسان دوستانه تحت عنوان " گروه هم یاری " تعدادی از هدایای فرهنگیان و معلمان را تقدیم ایشان و خانواده محترم ایشان نمودند که گروه سخن معلم از این اقدام انسانی و همدلانه تشکر و قدردانی می کند .
پایان گزارش /

روایت زندگی معلم عشایری علی اسدزاده

پنج شنبه, 24 دی 1394 21:25 خوانده شده: 3571 دفعه چاپ

نظرات بینندگان  

پاسخ + +11 0 --
علی 1394/10/24 - 22:40
1- چرا این معلم زمانی که به کمک نیاز داشت این مدیران کل و ارشد به سراغش نیامدند؟ و حالا که آبرویشان در رسانه ها رفته فوج فوج به منزلش میروند
2- لوح تقدیر چه مشکلی از این بنده خدا حل میکند ؟ کسی که در حین کار سانحه دیده باید با 30 سال سنوات بازنشسته شود ولی انها به او از کار افتادگی دادند !

در این آموزش وپرروش تا چیزی در خبرگذاری ها درج نشود و همه مملکت با خبر نشوند برای کسی کاری نمیکنند . از فشار افکار عمومی مجبور میشوند حق مردم را بدهند .
پاسخ + 0 0 --
منصوری 1394/10/27 - 09:25
فوج فوج کجا بود اون یه بار هم به زور رفتن خونه شون
پاسخ + +12 0 --
محمد رضا خورشیدی 1394/10/24 - 22:59
از این رسانه به آقای یزدان پناه عزیز و گرامی ، دلسوز و حامی معلمان که اکنون در حوزه عشایر وزارت زحمت می کشند ومسئولیت دارند با شناختی که بنده از ایشان دارم تقاضا می شود به موضوع این معلم عزیز نگاه ویژه داشته باشند
پاسخ + +5 0 --
فرهنگی 1394/10/25 - 00:16
آقای " بازگیر " شما به خاطر اینکه " زیر سوال " نروی نمی تونی کاری بکنی ؟؟؟؟ !!! نازم به غیرت وشجاعتی که داری. نه آقا شما همینجورش هم " زیر " سوالی. شما از پست ومقام خوشت میاد موفق باشید . ادامه بده.
پاسخ + +4 0 --
دبیر 1394/10/25 - 02:35
بنده سالهاست در منطقه ی صعب العبور زز و ماهرو خدمت میکنم و شرح حال این همکار محترم را کاملا درک میکنم و تایید مینمایم. خودم و همکارانم بارها دچار چنین وضعیتی شده ایم .ساعتها ماندن در برف و یخبندان ان هم در گردنه های مسیر شول اباد . زندگی در خوابگاهای و روزها بدون نفت و در سرمای زیر صفر کوهستان. کسی میتواند درک کند ، معلمان خانم از خرم اباد به ززو ماهرو ،ساعتها گرفتار برف و کولاک ، ساعتها پیاده در مسیرهای خطرناک و پر از حیوانات وحشی وقتی ماشین از حرکت باز میماند وچاره ای جز رفتن و گذشتن از گرونه ها نیست. بله استخوانمان سیاه میشود و هزار درد بی درمان دیگر...مسوول اطلاع رسانی و روابط عمومی استان هیچکام از ما دیابت نداریم بفکر راه حل دیگری باش. باید بدنبال قانون حمایت از اسیبهای شغلی ، اجتماعی و روحی و روانی ناشی از قضاوت مسولین بی مسولیت بود که بجای حمایت و انجام وظیفه اتهام میزنند.
پاسخ + +3 0 --
غیاثی فراهانی 1394/10/25 - 07:16
متاسفانه آپ در سختی ها و مصائب همکاران همراه نیست
پاسخ + +3 0 --
ناشناس 1394/10/25 - 07:27
تا کی باید معلمان شهروند درجه دو که چه عرض کنم شهروند زیادی به حساب ایند
پاسخ + +3 0 --
معلم توقف رتبه 1394/10/25 - 09:38
کارد به استخوانموم رسید ه مسولان بی تفاوت
پاسخ + +3 0 --
ناشناس 1394/10/25 - 12:07
ای ...براین وزارت خانه...
پاسخ + +1 0 --
ناشناس 1394/10/25 - 19:01
لطفانوشته ها راسانسورنکن شجاعت داشته باش توهین که نکردیم
پاسخ + 0 0 --
ناشناس 1394/10/26 - 00:05
از سیتی این درخواست را میکنی که خودش هم مثل همین دولت سانسور چی است
پاسخ + 0 0 --
مریم 1400/10/29 - 22:53
سلام خدمت تمام عزیزان اقای اسد زاده مدت سه سال معلم بنده بودند خبر قطع عضوشون رو که شنیدم واقعا ناراحت شدم انشالله که بلا از خودش و خانواده محترمش بدور باشه
پاسخ + +1 0 --
مریم 1400/10/29 - 22:54
اگر کسی از شما عزیزان ادرس یا شماره تلفنی از این معلم عزیز دارین لطف کنید به بنده بدید ممنون میشم
پاسخ + 0 0 --
اسدی 1403/05/31 - 21:41
باسلام خدمت شما خانوم عزیز،بنده از ایشون تا حدودی اطلاع دارم ،اگر خواستین من در خدمتم.
پاسخ + 0 0 --
شیوا میرزاوند 1402/09/26 - 21:18
چهار سال دانش اموزش بودم فقط ارزومه یبار دیگه ببینمش

نظر شما

صدای معلم، صدای شما

با ارائه نظرات، فرهنگ گفت‌وگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.

نظرسنجی

انتصابات علیرضا کاظمی تا چه میزان با تعهدات و قول های مسعود پزشکیان هم خوانی داشته و توانسته رضایت معلمان را جلب کند ؟

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور