« به نام اولین معلّم گیتی »
بی همتایی که با قلم آموخت
بی همتایی که پیامبر اُمّی را آموخت
به یاد دارم در کودکی وقتی گفتند: معلم آب می خورد ، باور نکردم. وقتی گفتند: معلم غذا می خورد؛ باور نکردم؛ زیرا معلم برایم یک فرشته بود.
به یاد دارم روز اولی که در روستایی دور و غریب به عنوان معلم، پا در مدرسه نهادم تنها این جمله بر روی دیوار مدرسه ، غربت مرا تسکین داد ( معلمی، شغل انبیاست)
من یک معلم هستم ؛ همان معلمی که پیشوای شیعیان علی ع فرمودند:
((هر کسی کلمه ای به من بیاموزد؛ مرا بنده خویش کرده است))
من یک معلم هستم و به یاد ندارم به خاطر دردها و رنج هایم قلم به دست گرفته باشم ؛ زیرا دیدم بر دیوار دفتر مدرسه نوشته اند : معلمی شغل نیست؛عشق است. و عشق، بدون درد و رنج مگر می شود؟
من یک معلم هستم و خوانده ام که از نشانه های ظهور حضرت مهدی ( عج) فساد بر روی زمین است و در اندیشه بودم که مظهر این فساد چیست؟
و امروز ...
فهمیدم ، فساد؛ مرگ عزّت معلم است.
فهمیدم ، فساد، کاریکاتور شغل پیامبران است.
پس ظهور کن ظهور !
من یک معلم هستم و خدا نکند که قلم به دست بگیرم!
می توانم بسازم و می توانم نابود کنم با قلم
همان قلمی که الله تعالی فرمود: الّذی علّمَ بالقَلم
من یک معلم هستم و از تو که کاریکاتور معلّمت را کشیدی می پرسم:
« چگونه با قلمی که معلم به دستت داد؛ توانستی معلمت را به سُخره بگیری؟ »
من یک معلم هستم و از عزت و سربلندی خود با قلم دفاع می کنم.
من یک معلم هستم و با یک عذر خواهی خطاکاران را می بخشم.
پس منتظر عذرخواهی تو دانش آموز خاطی می مانم اما ،
تو با خود بیندیش : آن کسی که کاریکاتور پیامبر ( ص ) را می کشد و آن کسی که کاریکاتور شغل پیامبر ( ص ) را می کشد چه مقامی در پیشگاه الهی دارد؟
جمعی از معلمین با عزت و سربلند جمهوری اسلامی ایران
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
ساقول معلم
من نيز معلم هستم با ديدن مطلب شما اشك در چشمانم حلقه زد بسيار ممنونيم.
مثل دانش آموز بی موقع می خندیم به همه چیز قسم می خوریم
زود باور هستیم همین آلان نوبخت تمام مصاحبه هایش با رسانه ها باهم متفاوت هست و در مورد هر مصاحبه ای که می کند ما آرام می شویم
چون می داند معلم هیچ در چنده ندارد
الا همشهري اي سردار ميهن
معلم هستم و غمخوار ميهن
به هر مشقي اگر بيستت ندادم
به نقاشي ترا بيست داده بودم
به تو آموختم مرهم تو باشي
نه آنكه استخوان در زخم باشي
تو كارتون ميكشي من در كلاسم
چو معتادان چو رنجوري پلاسم
ميان آن شلوغي خواب نازم
ميان بستر نرمي درازم
سزاوارم نباد اين ناسپاسي
فقيرم نيستم هرآس و پاسي
رفيقت هستم و بودم چو جنگ بود
شدم همراه تو دستم تفنگ بود
بسيجي بودم و گشتي تو حاجي
چطور ميگي بمن حاجي بي حاجي
كنون در بازيت جايم نگهدار
منم هستم كروكورم مپندار
معلم هستم و هميشه بيدار
گلم اما به چشمان تو چون خار
من آن زيبا سرشتم يار رهبر
گرم فرمان دهد جان ميدم وسر
بمن زين كينه توزي ها نياموز
سزد بر تو فنون حيلت آموز
بذار آنگونه من باشم كه هستم
نميداني چه هستي و چه هستم
پرويز فدايي
دبيرستان شهيد كبيري نجف آباد
12/2/1394