هر جامعهای به همان اندازه که مردمش دچار رخوت و انفعال هستند، به همان میزان به قهرمان نیاز دارد.
برتولت برشت در نمایشنامهی "زندگی گالیله" مینویسد: « زمانی که گالیله در محکمهی کلیسا، حرف، باور و عقیدهی خودش را کتمان کرد و گفت که نظریاتش اشتباه بوده است، یکی از شاگردانش فریاد سر میدهد که:
_ بیچاره ملتی که قهرمانش را از دست بدهد.
گالیله در پاسخ میگوید:
- بیچاره ملتی که نیاز به قهرمان داشته باشد. »
میان دو واژهی "چاره خواهی" و "چاره جویی" تفاوت بسیاری است. ما مردمِ چاره خواهی هستیم. ویژگی این دسته از افراد این است که مسئولیتی بر دوش خود احساس نمیکنند و همیشه منتظر یک قهرمان، یک منجی، یک ابرقدرت هستند که بیاید و همهچیز را سامان دهد. این انتظار، نیازِ به قهرمان داشتن را ایجاد میکند. ما قهرمان را میآفرینیم و دنبالهروی آن میشویم. سپس برای تثبیت جایگاه قهرمان در ذهنمان و محق دانستن او، دست به دامن بزرگنمایی میزنیم و با بتسازی و به تبع آن بتپرستی او را به جایگاهی میرسانیم که هم مقبولیت داشته باشد، هم مرجعیت و هم تقدس.
علاوه بر این، مقولهی قهرمان پروری در پس خود مسئلهای دیگر هم به دنبال خواهد داشت و آن، تبدیل شدن رابطهی استاد-شاگردی به رابطهی مراد-مریدی است.
در این نوع رابطه دیگر پرسشگری و نقد از بین میرود و قهرمان دست نیافتنی میشود و بهجای رسیدن به گفتمان، خوشهچین ایدئولوژی خواهیم شد. قهرمان پروری استبداد به بار میآورد و تمامیت خواهی.
قهرمان بودن یا قهرمان شدن سخت است اما آرزوی دیرین ماست. همچنین آدمها سخت خودشان را باور میکنند و به همین خاطر دنبال چیزی هستند که در زندگی دیگران عظمت، زیبایی و اثرش ثابت شده باشد. مجموعهی این عوامل دست به دست هم میدهند تا ما کسانی را به عنوان قهرمان انتخاب کنیم که شبیه شدن به آنها آسان باشد. مثلا در دوران آلمان نازی، قهرمان و الگوی زندگی عدهی زیادی از مردم، "هیتلر" بود. چرا؟ چون شبیه هیتلر شدن آسان بود. تعصب میخواست و غرور به نژاد و عصبیّت. نه خرد، نه ژرف اندیشی، نه نگاه گسترده.
در روزگار ما سه دسته قهرمان وجود دارد: قهرمان پروری استبداد به بار میآورد و تمامیت خواهی.
- سلبریتیها و افراد معروف فضای مجازی
- لاتها
- روشنفکرنماها
رسانه بدون قهرمان و قهرمان بدون تماشاگر معنا ندارد.
همهی کسانی که میخواهند ثابت کنند قهرمان هستند و متفاوت و خاص، باید روی دیدهشدن تمرکز کنند نه روی فعالیت یا دامنهی اثرگذاری. به وسط میدان بیایند. داد و قال و هیاهو بلد باشند. شوآف کنند. ارضا کنندهی خواستِ جمعی باشند و نقش خود را طوری ایفا کنند تا انتظارات را برآورده کند. از احساسات مخاطب استفاده کنند. حرفی را بزنند که تایید و حمایت اکثریت را جلب کنند. و...
من این روزها از قهرمان بازی، سخت هراسان و بیمزدهام. قهرمانهای این عصر که برآمده از خواستهی عامهی مردم هستند، به جای این که مبلغ تساهل و خردورزی باشند، طرفدار خشونت هستند. گویی یگانه وسیلهای که فرد برای تحقق انسانیت خود در اختیار دارد، توسل به خشونت رادیکال و انقلابی است. و این خشونت حاصل غریزهی وحشیانهی انسان نیست بلکه دستاویزی است برای رسیدن به حقیقت. خشونت تجسم حقیقت شده است.
این روزها همه میخواهیم قهرمان شویم. به جای این که بپرسیم "من باید چگونه باشم؟" میپرسیم "منِ مقبول و مطلوب جامعه چگونه است؟ دیگران من را چگونه میپسندند؟ چه تصویری از خودم نشان دهم تا مقبولیت و محبوبیت بیشتری داشته باشم؟"
ما ترس از عدم پذیرش و طرد شدن داریم و با سرعتی حیرتانگیز در حال مغز فروشی و هم رنگ شدن هستیم.
روزی از یک آلمانی میپرسند شما چرا قهرمان کم دارید؟
در پاسخ میگوید: ما دیر گول میخوریم.
کاش ما هم دیر گول میخوردیم.
کانال ریشه
نظرات بینندگان