ای پیر تو را گویم اندیشه کنی پایان
از مسجد و دیری هان یادی بکنی هر آن
یاران طریقت را گویید دهند پندی
تدبیر طریقت را پیری بدهد شرحی
آن طور دهد شرحی یاران طریقت را
با شرع کند تطبیق ای پیر جمال آرا
ظاهر بکنی باطن رویت بشود حقی
در بین خلایق هان حقی بشود فهمی
از پیر کنم بحثی دانای علومی هان
اما چه کند گاهی در گیر خطاکاران
خوبان و خطاکاران منزلگه شان جانا
این خطه زمینی شد تقدیر چنین بادا
شب روز دلا دایم تاریک و یا روشن
این پند دهد بر ما آماده در رفتن
عمری گذرد از ما از بوته گلی گلشن
ای پیر چه فرمایی جان گشت جدا از تن
تفسیر چنین شد هان یادی کنی از خوبی
یعنی که به دور از بد کج خلقی و بد خویی
هر چند کند کاری مظلوم کشد آهی
دخلی است گران خرجی دخلی که نشد کافی
شرحی بده ای عارف تدبیر چه باشد هان
هر شغل در آمد زا تنظیم نه تطبیق آن
ای حاکم نائب حق فرمانده ما انسان
از تیر رها آهی پرهیز کنی هر آن
تدبیر چنان کن هان حق جلوه گری جانا
ای عارف ربانی حاکم که شدی بر ما
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
هر چند شما حوصله شعر خواندن ندارید ما همچنان حوصله شعر گفتن را داریم ؛ امید حوصله به خرج دهید و بدانید که ...
هنر وسیله امرار نیست مرد زبان / زمانه خوار به دست هنروران زمان