باز شد درب کلاس و همچو رخش
قامت استاد زد بر دیده نقش
گفت بر پا مبصر و ، کلِّ کلاس
پر شد از یک ترس و یک بیم و هراس
درب را مبصر پس از یک لحظه بست
دست بالا برد و در جایش نشست
دیده گانی خشک و سرد و سخت گیر
بود در سیمای این استاد پیر
دیده چرخاند و نگاهی بر همه
کرد چون عباس اندر علقمه
با تحکّم گفت برجا ای کلاس
یک صدا گفتند آنها هم سپاس
بعد از آن استاد با لبهای ریز
گفت دفترهای انشا روی میز
یک به یک سر زد به کل میزها
باز گشت از پشت رخت آویزها
سر زد و دید و سر جایش نشست
چانه را انداخت در چنگال دست
گفت جمعا از شماها راضی ام
راضی از تدریس های ماضی ام
درس انشای شماها خوب بود
هم مرتب بود و هم مرغوب بود
گر چه این یک درصد از بین صد است
این وسط اما یکی خیلی بد است
آخرین بار تو باشد یاسمن
مادرت فردا بیاید پیش من
دفترت کلا سیاه است و کثیف
با چه رویی می گذاری توی کیف ؟
گر چه انشای تو زیبا بود و بیست
نمره ات اما به جز یک صفر نیست
زودتر بیرون برو از این کلاس
تا نبینم صورتت را ناسپاس
یاسمن اما فقط لبخند زد
بغض را با خنده اش پیوند زد
شرمگین بود و نگاهش غصه دار
پشت لبخندش نگاهی بی قرار
گفت بابایم پریشب گفته است
دفتری در آرزویم خفته است
آرزو دارد که مال من شود
دفتر انشای سال من شود
گر که قسمت بود و او کاری گرفت
دستهایش را به دیواری گرفت
چون حقوقش را بدادند و نخورد
مثل آن قبلی که یکجا خورد و برد
پول صاحب خانه را باید دهیم
بعد از آن هم نانوا آقا رحیم
مانده ی بقالمان حاجی حبیب
ذیحسابی های این مرد نجیب
بعد از اینها هم که مادر ناخوش است
کوره ی آجر پزی پشتش شکست
بس که آجر برده در سرما و سوز
شب نشد بی ناله هایش وصل روز
کاش دارویی به مادر می رسید
درد جانکاهش به آخر می رسید
بعد از آن دیگر منم با دفترم
مطمئنا دفترم را می خرم
چون خریدم می نویسم توی آن
تانباشد از سیاهی ها نشان
نیست لازم تا کنم من بعد از این
پاک مشق قبلی ام را نازنین
بعد از آن بر دفتر و بر یاسمن
آفرین می گویی ای استاد من
با اجازه می روم پیش مدیر
رو سیاهم من ، ببخش استاد پیر
اشک در چشم معلم حلقه بست
نرم نرمک بغض قلبش را شکست
روی خود را برگرفت از بچه ها
شانه می لرزید و بغضش بی صدا
با همان چشمان بغض آلود گفت
وای از شهری که وجدانش بخفت
یاسمن بانو نمی خواهد نرو
جای خود بنشین و دیگر پا نشو
عینکم را شست اشک پاک تو
سوختم از سینه ی صد چاک تو
دفترت خوب و قشنگ است و تمیز
حیف باشد مانده باشد روی میز
مثل قرآن می گذارم بر سرم
دفترت را می فروشی دخترم ؟
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
https://telegram.me/sokhanmoallem
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
به اطلاع می رسانداینجانب افتخار آموزگاری دارم وضمن تمامی احترامی که برای دبیران عزیز قائلم با افتخار تمام خود را یک آموزگار می دانم نه دبیر
و چه آشناست این درد برای تک تک آموزگاران ایران زمین
فریاد را در گلو شکسته اند و باز آموزگاران فریادگرند
عنبری
مرحبا.
درود بر شاعر توانا وخوش ذوق این شعر