یک روز با کارت اعتباری ( قسمت اول)
آقا سید، زمزمه کنان جلوی آینه ایستاده بود و به زلفاش ور می رفت، انگشتای باریک و بلندش رو تو موهاش فرو می کرد و اونا روبالا می زد.
هر وقت یه مقدار کوک بود یا خبر خوشی گوشش رو نوازش کرده بود حالش این جوری بود وگرنه سال میومد و میرفت این قدر قربون صدقه ی خودش تو آینه نمی رفت.
حاج خانم که اومد مصرع آخر شعرش رو لباش ماسید :
خوشا به حال کسی که عطش به چشمه ی علم است *گــــرفتــه روزی ِ خـــود را ز روزگــار معلّم
فـرشتـــه هیـــچ نـدارد چنین مقـام و شکــوهی *بـــوَد کنــار خــــدا ...
ـ چیه آقا ؟ میشه ما رو هم تو جشنتون مهمون کنین؟ خیلی شنگولی می کنی !
ـ چرا نکنم خانم؟ حقوق دادن و دارم میرم با سر و گردن افراشته واسه خودم آقایی کنم ! خرید کنم و قسط ها رو بدم ، اگرم شد یه مقدار.... هیچی بمونه تا بعد...
ـ یادت باشه واسه ماهانه من و بچه ها هم سهمی بذاری آقاسید.
ـ چرا که نه ! من و این همه بد قولی ... محاله ، محاله .
کارش تو آینه رو به اتمام بود . کلاهش رو امروز یه بند انگشت بخواهی نخواهی بالاتر گذاشت و همین تغییر خیلی معنا داشت. ریشش رو که مرتب کرد از آینه معذرت خواهی کرد: ببخشید خودنما ، ماهی یه روز سهم من از شما نیست؟ ( مدت ها بود که آقا سید آینه رو خودنما خطاب می کرد و به اصطلاح خودش فارسی رو پاس می داشت)
دفترچه های اقساطش رو شمرد و به 6 که رسید اونا رو تو جیب بغلش جا داد . برای چندمین بار کارت اعتباریش رو نگاهی اندیشمندانه کرد و با فرو دادن آب دهنش اونو محکم تو یه جیب دیگه جاداد.
از آینه که فاصله می گرفت حاج خانم ازش پرسید چیه آقا سید باز داری به کی فحش می دی؟
ـ به خدا به هیشکی ، در تعجبم کدوم پدر آمرزیده اسم این کارت و گذاشته اعتباری ؟ آخه چه اعتباری ؟ ماهی 2 ساعت اونم با هزار شرط. بی اعتبارتر از این فقط " دنیا"
ــ تو که بلدی ، برا این کارت هم یه اسم تو فرهنگستونت جست و جو کن. چرا خودتو مقیّد به اسم علمیش می کنی؟ دوماً برا تو 2 ساعت معتبره !! برا خیلیا شبانه روزی 25 ساعت معتبره . راستی آقا سید اون پس اندازی که می گفتی تا بتونم دست بهش نمی زنم کدومه؟ چند توشه؟ کجاست؟
ــ باش تا وقتش حاج خانم ، الان حرفشم کراهت داره . خدانکنه مجبور بشم ازش خرج کنم . جاش هم محفوظه. شما که غریبه نیستی ولی یه جورایی مجاز به گفتنش نیستم ، یه روز حتماً بهت میگم. قبولم داری که ..نه؟. و حاج خانم با اطمینان و لبخند رضایت بر لب ، نم گوشه ی چشماشو با روسریش پاک کرد حرفای شریکشو با حرکت سر تأیید کرد.
آقا سید متفکرانه آهی کشید و کشیده گفت : بــــــــعله . پاشنه هاشو کشید و دستاشو رو به آسمون بلند کرد و مظلومانه گفت: الهی به امید تو ، بسم الله الرحمن الرحیم.
در رو که پشت سرش بست ، تو کوچه چشمش به آقا ضیاء همسایه روبروشون افتاد که آماده می شد بره تعویض روغنی شو باز کنه. چاق سلامتی کرد و یا علی....
استارت که به ماشین زد طبق معمول نگاهش رو آمپر بنزین قفل شد، ولی امروز به جای خیلی حرفای دیگه آهسته گفت : سهم تو هم محفوظه خیالت راحت. زد دنده و آینه رو پایید و گاز داد.
به بلوار اصلی که پیچید دستشو روی جیباش زد و لباشو به هم فشار داد و سرش و به علامت تأیید و رضایت بالا و پایین کرد. به علی آقای سوپری بوقی زد و دستی بالا برد. به تنها کسی که این جوری بوق می زد و گردن فرازی می کرد همین علی آقا بود. آخه علی آقا از شاگردای قدیمش بود و آقا سید نمی خواست از آبروش پیش اون خرج کنه!!
یادش اومد یه روز علی آقا خم شد و به زور دست آقا معلم و یه ماچ آبدار کرد و گفت آقا یادتون میاد با این دستات چقده گوش منو ناز می کردید و تا دادم در نمی اومد رهاش نمی کردید؟؟ کاش همون روزا تکرار می شد و من گوش به نصیحتاتون می دادم ، درس می خوندم و این جوری به پادویی نمی افتادم و امروز مثل شما آقای خودم بودم. آقا سید بوسیدش و گفت : نه بابا جون ناشکری نکن ، شاید شما بهتر می فهمیدی .
تو این فکرا بود که یه مأمور پلیس تابلوی ایست و جلوی نگاش سد کرد و هدایتش کرد کنار. زیر لب چیزی گفت و راهنماش و زد و پیچید کنار خیابون.
ــ مدارک ماشین!!
این صدای دلنواز برادر پلیس بود. دستپاچه دست کرد تو جیبش و همه ی مدارک رو داد دست جناب سروان.
خنده ی همراه با هزار معنی افسر اونو به خودش آورد. اینا چیه پدرجان؟
ــ ببخشید جناب ! عمدی نبود آخه حقوق دادن و من... به جای مدارک این دفترهای اقساط و... دادم بهتون . بفرمایید الان میدم ...
داشت مدارک و آماده می کرد که صدای مهربان شده و آرام افسر اونو به خودش آورد.
ــ لازم نیست آقای... به خدا ببخشید آقا معلم !!! این بار من به شما میگم : دیگه تکرار نشه ها.
پتکی بود که به سرش خورد ، چشاش سیاهی رفت و پرسید : ببخشید شما ؟
جناب سروان سمت راست سینه شو جلو داد ، نگاهشو به اسمش متمرکز کرد و محکم گفت : محمد خلیلی آقا. یادتون نیست؟ دارالفنون؟ خط های رو ماشینتون؟ من از همون روزا می دونستم یه روز پلیس میشم. الان هم به خاطر همون خط ها جریمه تون نکردم نه به خاطر چیز دیگه، خیالتون راحت....
داشت دور می شد و همون جور محمد خلیلی رو تو آینه می پایید. سرش و به نوبت به بالا و پایین و چپ و راست حرکت می داد و مطمئناً افسوس می خورد.
و....
حکایت همچنان باقیست.
تا قسمت بعد خدا نگهدار.
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
https://telegram.me/sokhanmoallem
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
همه ی ما فرهنگیان عزیز دارای یک عزا و ماتم هستیم.
شده ایم اسباب مسخره ی عالم وآدم
کجایید ای شهیدان خدایی؟
گشنگی
برهنگی
قسط و وام
شرمنده زن و فرزند
کفش پاره
منتظرالیارانه
وحشت زده ی فیش آب و برق
راستی !!!
یارانه ها رو کی میدن؟؟؟؟؟؟؟
بله برادر عزیز قلم توانایی داری.
بنویس شاید یه گوش شنوای منصف پیداشد.
آن مرد با اسب آمد
آن مرد در باران آمد.
آن مرد...
کاش آن مرد هرگز نمی آمد.
فاتحه عشق معلمی خوانده شده برادر جان
همش میرم تو فکر و پلیس جریمه ام می کنه.
تازه شما خوش شانسی که آشنا از کار در میان.
من که هر چی انابه میکنم که : والا من یه معلم بیش نیستم.
میگن نه تو دروغ میگی . قیافه ات به معلما نمی خوره.
درود بر تو برادرم.
منتظرم
البته نا گفته نمونه 2تاش نزدیک به پایانن.
رفتم تو فکر که اگه بشه یه وام دیگه بگیرم. میگن رسالت خوب وام میده هااااااااااا
درد بلات همشهری گلم بخوره تو کله ی بد خواهان روزگار معلم.
صیر کن عزیزم!!!
آقای فانی اگه فانی نشه داره برامون فکری میکنه!!!
من تازه معلم شدم و این حرفای شما داره منو به شک میندازه تو انتخاب شغلم.
البته من خودم انتخاب نکردم.
از بس مادرم و پدرم بهم پیله کردن اومدم معلم شدم. هنوز هم استخدام نیستم.
بهم دلداری بدین و خوش آمد بگین.
فکر نمی کردیم روزی وضعمون این بشه.
خصوصاً معیشت
خدا رحم کنه.
همه چیزمون هم داره غیر انتفاعی میشه.....
عین واقعیت.
.
و چه زیبا آقای حمزه ای آن را نگاشته اند .
دستتان درد نکند.
خدا کند شاهد این خاطرات گزنده نباشیم
ولی متأسفم که اوضاع معیشتی فرهنگیان آنچنان آشفته شده که قابل کتمان نیست و از پرده برون افتاده و اگر بخواهی بگویی نیست باید به فهم و شعورمان بخندیم .
ای کاش اوضاع اقتصادی فرهنگیان سر و سامان یابد.
یعنی میشه؟؟؟؟
سرنوشت همه مون همینه .
باور نداری؟؟؟؟
خودمون که خوب میدونیم
داره اوضاعمون خوب میشه.
چشم بهم بزنی دیگه نه از بیکاری خبری هس نه از گشنگی. آخ جوونک
بخونین، این یه قسمتشه:
ایران دومین اقتصاد بزرگ خاورمیانه و شمال آفریقا پس از عربستان و هجدهمین اقتصاد بزرگ جهان است. این کشور با جمعیتی حدود 80 میلیون نفر، دومین کشور پرجمعیت خاورمیانه است. 60 درصد از این جمعیت زیر 30 سال هستند. بنابر آمار مندرج در این وب سایت، به دلیل بالا بودن نرخ بیکاری در ایران (17.9 درصد برای مردان و 39 درصد برای زنان)، دولت ایران امیدوار است بتواند از لغو تحریمها در این حوزه بیشترین بهره را ببرد و در دو سال آینده 8.5 میلیون شغل ایجاد کند. با توجه به تمایل شرکتهای خارجی برای سرمایهگذاری در ایران، این مسئله دور از انتظار نیست.
واااای منو اینهمه خوشبختییییی
یه روز جمع شیم برا خودمون گریه کنیم.
راستی راستی چی داره به سرمون میاد؟
همه مون به فلاکت افتادیم.
چند درصدمون از وضع معیشتیمون راضی هستیم؟؟
کاش می شد فکری کرد!!!!!!!!!!!!!
راستی نمیشه؟
که چطوری باید این همه وام و بدهم.
متشکرم از طنزتون دادا.
من هم مثل شما معلمم
ولی
نه قسط وام دارم
نه قرض دارم
نه هیچ موقع پول کم میارم
سالی حداقل 2مرتبه مسافرت کیش و... میرم
سالی چند بار برا بچه هام کلی وسایل و لوازم می خرم
به این و اون هم تازه قرض می دم چون ثواب داره
همیشه فریزرمون پر از گوشت و مرغ و ماهی و... است
یخچالمون پر از میوه های مختلف و... است.
همه چیزمون براهه.
مونده ام حیرون ، چرا بقیه معلما میگن حقوقمون کمه و....
نکنه خواب می بینم؟؟؟؟؟؟؟
ـــــ واییییییییی بازم خواب موندم.
کاش دوباره همین خوابو سریالی ببینم.
خدایا شکرت
بی صبرانه منتظر ادامه داستانتون هستم
دست شما درد نکند.
منتظر ادامه هستم. متشکرم عزیز.
خوشیم که خاطرات خودمان شده مایه ی سرگرمیمان.
متشکرم از شما همکار گرامی.
بازهم بنویسید.
شاید وزیرمان هم نگاهش به این طنزها منور شود.
1- زمان 2- کلام 3- موفقیت
سه چیز هرگز قطعی نیستند...
1- شانس 2-موفقیت 3- رویاها
سه چیز ارزشمند ترین چیزهاست.
1- عشق 2- اعتماد به نفس 3-((دوستان واقعی))
_________
ببین برادر مکرم !!
من و ما که معلمیم هیچکومشونو نداریم.
پس شاید زنده هم نیستیم.
خوابمون هم که کابوسه و...
راستی اگه بگن چرا معلم شدید چی میگین؟؟
توهین نشه!! به خدا معلمی عشقه
ولی
مگه عاشق گشنه ش نمیشه؟؟؟
چون متحد نیستیم/
موفق باشید
بخونید و قضاوت کنید که مسولین چطوری وعده الکی میدن.و از آقای حمزه ای هم بابت طنز زیبایشون متشکرم.
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۰۷:۵۸
مدیرعامل صندوق بازنشستگی کشوری، از افزایش ۵۰ درصدی حقوق بازنشستگان کشوری تا پایان امسال خبر داد.
به گزارش شبکه خبر، ایراندخت عطاریان، تعداد بازنشستگان کشوری را با احتساب افراد تحت تکفل آنان دو میلیون و ۲۰۰ هزار نفر برشمرد و گفت: «افزایش حقوق بازنشستگان در قالب طرح تحول معیشت بازنشستگان کشوری اجرا میشود.»
وی با بیان اینکه طرح تحول معیشت بازنشستگان برگرفته از قانون مدیریت خدمات کشوری است، افزود: «صندوق بازنشستگی کشوری با بهرهگیری از ظرفیتهای اقتصادی و حمایتهای ویژه دولت برای اجرای این طرح بزرگ گامهای مهمی برداشته است.»
راستی !! چرا اینهمه دروغ و وعده به خوردمون میدن؟؟؟
سار هنگام زاد آوردن می گریزد ز جوجه پروردن
می نهد با هزار مکر و هنر تخم در آشیان مرغ دگر!
وان دگر بی خبر ز ترفندش تربیت می کند چو فرزندش
عشق را این نظام و آئین است راز کار معلمی این است
نسلی از شوق پرورش دادن سیرش از خون دل خورش دادن
تا زسعیت چو توشه برگیرد ز آشیان تو بال و پر گیرد
ای که عمری چنین کنی بنیاد رنج بی مزد و منتت خوش باد
موفق باشید
برایتان آرزوی موفقیت دارم
باز هم بنویس
تشکر میکنم و منتظر ادامه هستم
کی میدونه که اینا داستان نیست و حکایت من و توست عزیز؟؟
موفق باشید
من هم از شما تشکر میکنم.
برایتان آرزوی سلامتی و برای همه ی معلمان آینده ای به دور از مشکلات معیشتی طلب می کنم.
ولی فکر نمی کنم تا این آقایان فعلی ریاست کنند کسی به ما وعده ی درست بده.
در قرآن کریم خداوند می فرماید:
اِنَّ الله لا یُخلفُ المیعاد.
خداوند هیگاه خلاف وعده اش عمل نمی کند.
ولی عمریست خودمان گرفتار کسانی شدیم که ادعای مسلمانی دارند ولی بر خلاف وعده هایشان عمل می کنند.
امان از مسئولین متخلف.
که از دستشان دستها بر هواست.
میدانم طنزتان حداقل خاطراتتان نباشد مصداق های عینی فراوانی دارد.
من هم مثل همه ی معلمان فقط می گویم:
همدردیم و شریک آلام.
انشاء الله وضع ما معلمها هم خوب می شود.
بگذار پول های بلوکه شده آزاد شود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از بس خندیدم به گریه افتادم.
موفق باشید
***********
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم
***
و من هم از آینده ام می ترسم
همین
موفق باشید
برایتان آرزوی موفقیت می کنم
خدا به خانواده آقا سیدمهدی صبر بدهد
اینا برای بعضیا داستانه برای ما عین واقعیته عزیز
موفق باشید
براتون آرزوی موفقیت دارم
رفتم به حال فرهنگیان فکری بکنم.
تا بحال نمی دونستم اینقدر درد دل دارید.
خیال می کردم شوخی می کنید.
نه مثل اینکه واقعاً معیشت معلمان خرابه.
خدایا منو ببخش.
از صبح فردا حقوقتونو 3برابر میکنم .
خوبه یا بازم کمه؟؟
میگم مالیات هم برندارن! خودم میدم.
...
دیگه حرفی هست؟؟
موفق باشید
معلم کجا سهمی از دنیا دارد که جا خوش کند.
گذشت زمانی که معلک بها و ارزشی داشت.
الان زمان دانش آموز سالاری و اولیاء مداری است.
زمان صدارت مدارس غیر مجانی.
ودیگر هیچ
ما همه سید مهدی هستیم و طناز
اینکه جانسوزتر از حادثه ی کربلاست در این زمان.
کاش فقط تشنه بودیم.......
کارت پوچ فرهنگی
فقط میتونم بگم منم مثل شمام
تشکر