چه حیاتی است من از دور زمان می بینم
همه در لاک خودند وه چه مکان می بینم
علت آن است مگر سابقه روز بد است
که من از در به دری شیوه همان می بینم
جرم دانا چه بود خون جگر خوردن و بس
که در این دور و را قد کمان می بینم
بخت من چیست فریب خط دلبر خوردن
علم این حد ذلیل است که بی جان بینم
رحم و شفقت نبود کور شده دل ها جان
که من از دست خود و کور دلان می بینم
همه در زیور تن غرق نشاط و شادی است
سر هر کار من از بلهوسان می بینم
والیا این چه رموزی است که حافظ دیده است
حق همان است که امروز همان می بینم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
انسانهایی دردمندند که دانایند.
انسانها هر چقدر بیشتر بدانند
همانقدر هم دردمندند.
آدمهای نادان بی خیال و بی تفاوت اند.
حال کدام باشیم ؟