1.از روزی که این عنوان مستخدم با خدمتگزار برای بافاترین و خدومترین و ساکت ترین قشر زحمتکش آموزش و پرورش عوض شد بسیاری را بی سبب تب بالانشینی و خود بزرگ بینی گرفت و فکر کردند که یک کسی هستند و تافته جدا بافته اند و آسمان پاره شده و اینها فرو افتاده اند و این تا آنجا پیش رفت و این تبختر و گردنکشی آنقدر زیاد شد که وقتی یک بنده خدایی گفت رئیس جمهور باید بیاید دو زانو بنشیند و درس ادب و معرفت بگیرد از این مستخدم که فرزند شهید است و رانت خوار نیست و زحمتکش است و بی شیله پیله است و توقعی از هیچ بنده خدایی ندارد حالا چه مفلوک زمین و آسمان باشد و چه رئیس جمهور و وزیر و وکیل! و بچه هایش را با پول حلال بزرگ می کند، و همین جا در همین وطن و نه با تابعیت دوگانه در لس آنجلس و مهد استکبار روزگار می گذرانند و ژن خوب هم ندارند و ملاک و دلاک هم نیستند، عده ای رگهای گردنشان باد کرد و صورتشان قرمز شد و بدنشان کهیر زد و اعصابشان خط خطی شد و به تمام معنی مصداق الهکم التکاثر شدند که برای تفاخر و نشان دادن اینکه نه بابا ما با اونا!! فرق داریم، سر مقبره ها و شمارش آنها هم رفتند.
بعد که با هزار زحمت و مرارت یادشان آوردیم که بابا جان عزیزم همه در این مملکت خدمتگزارند و امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی خود فرموده اند که اگر به من خدمتگزار بگویند بهتر از این است که رهبر بگویند و در این میانه رئیس جمهور البته که جای خود دارند (یعنی واقعا می خواهید بفرمایید رئیس جمهور خدمتگزار مردم نیست؟ پس چیست؟)، یک کمی آرام شدند چون لااقل در کودکی این جمله را از پدر بزرگهایشان شنیده بودند که حرف حساب جواب ندارد. اما اژدهای درونشان همواره و همچنان ملتهب شان نگاهداشت به طوری که بعد از دو ساعت اندیشه و غور در اینکه آیا واقعا ایشان آدم خوبی است و اینکه آیا ایشان هیچ نقطه منفی ندارند؟ حتی یکی شان فرمود این آدمی که تو این همه از او به نیکی یاد می کنی دو نوع چای درست می کرد یک نوع برای مدیران! و نوع دیگر برای معلمان و این یعنی اینکه ایشان آدم خوبی نیستند! و ما عرض کردیم که وظیفه خدمتگزار در شرح وظایفش آمده است و چای درست کردن برای مدیر و معلم اصلا وظیفه او نیست حالا چه یکنوع درست کند یا دو نوع. تازه ایشان ملتفت قضیه شدند الحمد لله.
2. اصولا آدمی فطرتا گرایش به این دارد که همنوع خود و حتی غیر همنوع خود را بهتر از خود بداند و دنبال عیب جویی و طعن نباشد و این حاکی از این است که خودش را خوب می شناسد و از بدی ها و پستی های دورنش خبر دارد و از بدی های دیگران خبر ندارد اما گویی که لایه های زمخت نادانی و خودبرتر بینی و نارسیسیسم بد جوری گریبان قاطبه ما آموزش و پرورشی ها را گرفته و فطرت ما را ویران کرده که وقتی می گوییم فلان مدرسه 30 سال ساعت 6 درش باز بود و 3 بعد از ظهردرش بسته می شد و همیشه خدمتگزارش در مدرسه حاضر بود حتی گاهی برای جلسات انجمن اولیا و مربیان یا جلسات دبیران از ساعت 5 عصر تا نیمه شب مدرسه باز بود و ایشان در مدرسه حضور داشت و هر زحمتی را برای نوباوگان این سرزمین متحمل می شد و امروز که می آمدم بسته بود و شاید که ایشان بازنشسته شده باشند، عوض مهر افشانی و تشکر و دست مریزاد و ذکر نیکی ها و خوبی های ایشان چنان کینه از دل نشان می دهند که زبانشان به حرف می آید و می گوید معلمها یک نفس راحتی از دست او می کشند! و وقتی جواب می شنود که ای بابا ببین چه خدمتگزاری بوده که در انجام وظیفه ات!!! مواظب تو بوده و تو از این بابت احساس ناراحتی می کرده ای و لابد می خواستی آزاد باشی هر کاری دلت می خواست بکنی! و او نمی گذاشته!
می گوید نه او معلمها را اذیت می کرد و بعد دو ساعت آن قضیه چای دوگانه ( مثل تابعیت دوگانه!) را مطرح می کند.آفرین به این عزیز لایق و قدر شناس! حالا اگر فرضا می آمدیم و می گفتیم که مثلا فلان معاون پوشالی مدیر کل اداره تقدیرات و تشکرات و مراسمات امروز صبح ساعت 5 انگشت سبابه دست چپش را کرد توی سوراخ راست دماغش ببین که چه گرد و خاکی به راه می افتاد و چه غش و ضعفها و پستان به تنور چسباندن ها که از طرف قاطبه این جماعت همیشه در صحنه رخ نمی داد. و لابد این عزیز بزرگوار در منقبت این اقدام شجاعانه و متهورانه و بالنده و تاثیرگذار و دانش آموز احیا کن و طالع سعد تمدن نوین جهانیچه شعر ها که نمی سرود و با دعوت از این معاون پوشالی مدیر کل اداره تقدیرات و تشکرات و مراسماتو برگزاری مراسم جشن و سرور و پایکوبی در ساعات درسی ( که مبادا یک وقت ساعت 2 بشود و به ان کار دیگرش نرسد! گور پدر سیستم مگر ما بیکاریم؟) و تقدیم هدیه به این معاون پوشالی مدیر کل اداره تقدیرات و تشکرات و مراسمات،و سعی در شناساندن این حرکت زیبا نهایت خاکساری و عبودیت خود را به ایشان و همپالکی های ایشان نشان می داد تا مبادا از نان خوردن نیفتد و این 300 یا 400 تومن نپرد! اخر این افراد کار خود را خوب بلدند و جمود فکری و تعطیلی چیزی به نام تفکر و اندیشه جزو مشخصه های بارز آنان می باشد و سرودن شعر فرمایشی و نوازش بزرگان و سرویس دهی به آنان لابد جزو شرح وظایف نانوشته مدیریتی شان است.
3. اقای شعبان کریمی وردنجانی فرزند شهید است و خدمتگزار مدرسه صادق آل محمد وردنجان .حق به گردن آموزش و پرورش دارد. حالا اگر کسی یا سیستمی را یارای فهمیدن این مطلب فوق العاده ساده و راحت نیست، خوب ما به او کار نداریم و انتظاری هم از او نداریم چون باید با مردم علی قدر عقولهم سخن گفت.
اینجا روی سخن من با فرهیختگان آموزش و پرورش استان چهار محال و بختیاری مخصوصا آقای امیدی مدیرکل محترم است و نیز عزیزان مسئول در وزارتخانه که بیایند و این گوهرهای نایاب کار و خدمت را شناسایی کنند و آنچنان که شایسته است قدرشان را بگزارند با این کار در واقع قدر خود و ارزش خود را نشان داده اند چون اگر این عزیزان مسئولند و پشت صندلی های چرخان نرم می نشینند و برای آموزش کودکان نسخه های یکبار مصرف و اگر نشد نسخه های چند بار مصرف می پیچند، همین آدمهای کم توقع هستند که صندلی ها را می اورند و برایشان می چینند باور نمی کنید؟
از یک مسئول یا مدیرکل بپرسید این صندلی که سی سال رویش نشسته ای و هرروز به دسته اش دست مالیده ای حدودا چند کیلو وزن دارد؟ می بینید؟ حتی یکبار هم آن را جابه جا نکرده اند. اینکه صندلی خودشان است دیگر چیزها بماند.
این آدمی که عرض می کنم بی اغراق بگوییم نیمی از 24 ساعتش را بلکه بیشتر در مدرسه گذرانده است و تومنی دو تومن فرق می کند مثلا با آن کسی که صبح ساعت 7 و ربع می آید و بعد می رود فرزندش را به مدرسه می رساند و نان می خرد و پنیر می خرد و ساعت 9 باز می گردد و دو قورت و نیمش هم باقی است و همیشه راهکارهای تربیتی! فوق العاده نابی هم در آستین دارد و به نوعی باورنکردنی و عجیب قادر است چیزی بسیار سخت و غامض را از روی چیز دیگر رونویسی کندو از 24 ساعت 5 ساعت هم در مدرسه نیست. از هر دو نوعش در سیستم بسیار داریم و شما حتما نمونه های ناب تر و شگرف تر از هر دو نوع را دیده اید و شاید دلتان خواسته این یکی را بیندازید بیرون و آن یکی را ارزش بگذارید. اما کدام مسئول بزرگواری است که بگوید ما این دو گروه را شناسایی کرده ایم و به اولی دست مریزاد گفته ایم و از او خواسته ایم که بیاید و و در جلسات به دیگرانی که تازه کارند یا کهنه کارند و چم و خم از زیرکار در رفتن و اهمال کاری را به نیکی آموخته اند و یا اصلاکار بلد نیستند، اصول و ظرافتهای کار را یاد بدهد و به دومی هم گفته ایم که شرح وظایفت رابخوان و برو از فلانی یاد بگیر ولااقل پسرم عزیزم در محیط بسته فضای آموزشی سیگار نکش!یا بگذار معاون اجرایی به پرونده دانش آموزان دسترسی داشته باشد و تو به کار خودت برس یا زنگ زدن به اولیا کار تو نیست بگذار معاون آموزشی این وظیفه خطیر را انجام دهد! و مثلا تو برو آزمایشگاه را تمیز کن! من خود سی سال در این سیستم کار کرده ام و می توانم به جرات بگویم که هرگز هرگز هرگز برای یکبار هم اتفاق نیفتاده است که این اقدام که اتفاقا جزو شرح وظایف آن مقام مسئول نیز هست انجام شده باشد. اگر ما بی خبریم و نامطلع خوب بفرمایید به ما هم بگویید.
4. من خوب می دانم که در این وانفسای ارزشگذاری و قدرشناسی خیلی که به یکی محبت کنند تقدیر لقلقه اللسان و نه از ته دل است اما می خواهم از مسئولان که این تقدیر زبانی و لبخند لاستیکی و مصنوعی را از خدمتگزاران خدوم و زحمتکش دریغ نکنند. مثلا چه می شود اگر روزی مدیر کل وقت بگذارد برود ببیند این آدمی که ما اسمش را بردیم کیست و چه می کند.
والله از بسیاری از جلسات که در آنها جز صورتجلسه غیر قابل اجرا چیزی عاید نمی شود این کار بهتر است. بگذارید کمی متفاوت عمل کنیم ببینیم چه می شود.آیا این کسر شان یک مقام عالی است که آداب و افکار جاهلیت مدرن را دور بیاندازد و برود ببیند این قشر ساکت و کم توقع چه خدماتی کرده اند؟
حالا می گوییم آنها کار دارند و فرصت ندارند بقیه که هستند یکی شان را مامور کنند بروند ببینند در دل اینها چه می گذرد.
خاطره ای هم بگویم از یک عزیز مسئول (نگران نشوید آموزش و پرورشی نبود!) که روزی آمده بود مدسه ما برای اینکه به دانش آموزان درس انگیزه و فداکاری بدهد و آیه و حدیث بود که مرتبا پخش می کرد و من افتخار این را داشتم که قبلا ها معلم او بودم. ما هم به رسم ادب رفتیم و سر پا ایستادیم و ایشان اسم یکی دو تا از ماها را که می شناخت برد و بعد که می آمدیم داخل رو به آن عزیزی که نمی شناخت کرد و گفت مرا ببخش اسمت را نیاوردم. اسمت را بلد نبودم یعنی تو را نمی شناختم . من آن موقع بود که فهمیدم هم من و هم پدر و مادرش در تربیتش کوتاهی کرده ایم که فکر می کند کسی است و اگر اسم ما را آورده برای ما افتخاری است و مدالی به سینه ما چسبانده. عرض کردیم خدا اسمش را بیاورد شما و ما که همگی بنده حقیر الله متعال هستیم و یاد آوریمان پشیزی ارزش ندارد. او اندکی دلخور شد چون نمی خواست شخصیت دروغینش پایین بیاید.
حالا هم عرض می کنیم اگر از شما می خواهم بروید و به این عزیزان سر بزنید و تقدیری بکنید نه به واسطه شخص خود شماست که اگر این طور بود کودکان هم می دانندکه عزت دهنده و خوار کننده الله متعال است و لاغیر.
اینکه عرض می کنیم به واسطه جایگاه و اعتباری است که شرح وظایفتان برای بهبود روابط انسانی در سازمان برایتان تهیه دیده است.
عزیزان شاید وقت آن رسیده باشد که همه از خرد و کلان در این سیستم بزرگ یک امتحان شرح وظایف بدهیم اگر این طور شد دیگر شرمندگی در امور دنیوی برای هیچ کس نخواهد ماند.
و من الله التوفیق و علیه التکلان.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.