پیشترها ؛بهمن ماه ، بهمن های بیشتری می زائید! تنها یکی از آنها ، محمد بهمن بیگی بود . کودکی که برای اولین بار از ایل قشقایی در پایتخت پشت نیمکت مدارس جدید نشست و شاگرد اول شد. در باره ی او بسیار خوانده و شنیده ایم . مشاهده ی آدمهایی شبیه بهمن بیگی، یادآور جمله ی معروف نیچه، فیلسوف آلمانی است که :
«آن که چرایی در زندگی دارد، با هر چگونه ای خواهد ساخت» .
عمده فعالیتهای بهمن بیگی به خاطر انجام وظیفه نبود چون کسی یا مرجعی این کارها را از او نخواسته بود. در واقع همه فعالیتهای وی به خاطر لذتی بود که او از انجامشان میبرد، بنابراین اغلب عمرش به خدمت رسانی در سواد مردم گذشت. او تفنگ را از دست عشایر گرفت و به جای آن، قلم را در دستشان نهاد. آنها را از روی اسب پیاده کرد و پشت نیمکت نشاند. او کاری کرد که ساختار فرهنگی و اجتماعی عشایر، تحول و دگرگونی خاصی پیدا کرد. برای همین بود که در ابتدا بسیاری به روند کارش با دیده ی شک و تردید و بعدا با نگاه حب و بغض می نگریستند که اوج آنها در یادکرد ایلخان قشقایی (ملك منصور خان) در خاطراتش بود که از بس نخواست، نتوانست حسادت و لجاجتش را از دست او پنهان کند . اما کیست که نداند باسواد ساختن کودکان چادرنشین ایران ، معلم نمودن بسیاری از جوانان ایلات با تاسیس دانشسرای عشایری و راه اندازی واحد آموزش عشایری در وزارت خانه از جمله کارهایش بود که به پاس آنها جایزه و نشان افتخار بین المللی ویژه پیکار با بیسوادی از سوی یونسکو به او اعطا شد.
بهمن بیگی اضافه بر معلمی، به طور معمول شیرین زبان و خوش بیان بود و مثل تمام مردم قشقایی، جملاتش را رسا، شیوا، محکم و بلند ادا میکرد و همین عادت روی قلمش هم تاثیر نهاده بود. اضافه براین چون حرفی برای گفتن داشت و حرفهای دلش را مینوشت، نوشتههایش هم به دل خواننده مینشست. برای همین است که اغلب نوشتههای او، یا شرح خاطرات کودکی در میان ایل است و یا بازگویی خاطرات آموزشی از شیوه انجام برنامههای باسوادسازی است.
او آدم خوبی بود و کارهای خوبی کرد اما دو کار اشتباه هم کرد ؛ یکی این که در دوره ی شاهنشاهی رشد و نمو نمود و کار آموزشی کرد! دیگر این که او خان زاده بود و نمی دانست خان زاده ها نباید به فکر آموزش و آرامش مردم باشند!
همین ذهنیت بعد از انقلاب بود که نگذاشت کسی او را قدر بداند و بر صدر نشاند ؛ اما وقتی همه مطمئن شدند دیگر نیست ،شبکه ملی برایش وقت گذاشت و مثلا مستند الفبای معجزه گر را پخش کرد. آن هم به کارگردانی کسی ( حسن پور) که به قول خودش تا سال 1385 حتی نام بهمن بیگی را نشنیده بود. این گزینشی و سفارشی کار کردن صدا و سیما بیشتر برای آن است که نخواسته اند یا نتوانسته اند عمق روح کار بهمن بیگی را در یابند. در حالی که در همین رسانه ، چندین بار برنامه ی «چهره های ماندگار» در باره افرادی بسیار برگزار شد و در آنها یاد و نامی از وی به میان نیامد.
کنون سالهاست که به ظاهر بهمن بیگی رفته است اما اگر او نبود شاید کسی دیگر ایل را این چنین بخارای خویش فرض نمی کرد و یا به این اندازه، رود خانه ی قره قاج را نمیدید و به اجاقش قسم نمیخورد.
اگر بهمن بیگی نبود، بعید نبود عشایر برای آنکه صدایشان شنیده شود، باید بیشتر اسب بتازند و گلوله شلیک کنند و رنج و صبری مضاعف تحمل کنند.
اگر بهمن بیگی نبود شاید صدای صفیر گلولههای بزرگترها خواب از چشم کودکان میگرفت و آنها را در حسرت خواندن شعر و قصههای شاد و بازی با گچ و قلم نگاه میداشت.
اگر بهمن بیگی نبود، شاید کسی دیگر و البته به طور تکلیفی و توصیه ای مامور با سواد سازی عشایر میشد، اما قطعا نتیجه کارش چون از دل و ذوق و شوق برنیامده بود، این سان به دل نمی نشست و ماندگار نمیشد و بالاخره اگر بهمن بیگی نبود، معلوم نبود حال و روز اکنون ایل چگونه بود.
نقطه سر خط ! نوشته های علی افشار سمیرمی
نظرات بینندگان
زنده یاد محمد بهمن بیگی ( پدر آموزش عشایر ایران ):
« آری از پشت کوه آمده ام؛
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد
برای عشق، خیانت کرد؛
برای خوب دیده شدن، دیگری را بد نشان داد؛
و برای به عرش رسیدن، باید دیگری را به فرش کشاند…؛
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم؛
می گویند: « از پشت کوه آمده! »…؛
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم
و تنها دغدغه ام
سالم بازگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد
تا اینکه اینور کوه باشم و گرگ!…. »
آری اگر بهمن بیگی نبود، بسیاری از متخصّصین رشته های مختلف برخاسته از ایل قشقایی در استان فارس هنوز چوپان بودند!
« زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد. »
روحش شاد و یادش گرامی باد.
پیروز و سربلند باشید.
« با یک چادر
دو زیلو
یک تخته سیاه
و اندکی گچ سفید
بنای قشنگی را پی افکنده بودم
بنایی استوار که از باد و باران بیم گزند نداشت. »
و فردوسی طوسی شاعر بلند آوازه ی ایران زمین:
« پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند. »
امید که از این بناهای استوار با طلای شهامت نگاهبانی کنیم و در فروپاشی آن نکوشیم.
پایدار باشید.
کاش ما هم به اندازه ایشان انگیزه و پشتکار داشتیم و چنان کارهای بزرگی انجام میدادیم.
کاش ما هم مثل او از قید در خود بودن می رستیم و به همه مردم می اندیشیدیم...