1
آب شدن از خجالت (شرمگین و رفتن آبرو)
آتش آب و خجلت از مردم
آبرویم ببرد و همت کاست
2
آب خوش از گلو پایین رفتن (از مشقت محرومیتی رنج بردن)
آب خوش خواهی که پایین تر رود از حلق یار
سعی کن نیکی کنی از خود برانی عُجب خویش
3
آب شان به یک جوی نمی رود (با هم نمی سازند )
قطره ها در جوی جا گیرد روان در رود دوست
تو چرا با کفو خود یک جو شدی آبت به هرز
4
به پیری رسیدن (عمر طولانی کردن )
پیری ز ره رسید و جوانی ز سر گذشت
دور حیات بوده و ایام سرگذشت
5
به خدا سپردن (چیزی را به دیگری دادن تا آن را نگهداری کند )
به خدا سپردمت جان به کجا سفر توانی
ز درون شناخت باید که به ره تو در نمانی
6
بد تا کردن (بد رفتاری کردن )
از دست لجبازی تو اندیشه ام لجباز شد
ای اختر طالع چه شد با ما تو بد تا می کنی
7
بساط برچیدن (به هم ریختن دستگاهی )
دکان ما تخته کنی گیری بساطی معرکه
در پیش پای مشتری ما را تو رسوا می کنی
8
آب را گل آلود کردن (اختلاف انداختن )
کردن آب را به گل آلود
ماهی از دست تو به در بردن
9
آبرو از کف دادن (رسوا شدن )
از کف این آبرو نخواهم داد
بعد مرگم اگر برفت چه باک
10
آتش به جان افکندن ( ملول کردن دیگری )
مختاری ای جانان من بر جان من آتش زنی
اما به ایما گویمت آتش به دامانم مزن
11
آتش تر و خشک نمی شناسد (خطر برای همه یکسان است )
به اعمالت نظر افکن مسوزان نامه مردم
چو آتش از سما آید بسوزد خشک ها و تر
12
آرد بیختن و غربال آویختن (وظیفه را انجام دادن هوسی نداشتن )
با من ای یار کنایه سخنی می گویی
آرد را بیخته غربال برآویخته ای
13
آرزو به خاک بردن (برآورد نشدن آرزوها )
دیوار کسان بینم تا اوج سما رفته
ای کاش سمایی بود دیوار من مسکین
14
خُرد شدن (حقیر شدن )
ای روزگار خرد شوی طفل را ببین
در آرزوی مرگ من و مالک وطن
15
آفتاب لب بام (کسی که عمرش نزدیک به آخر رسیده )
آفتابی شده ای بر لب بام
همچو مهتاب بباید رفتن
16
آمدی که نسازی ( بنای ناسازگاری گذاشتن )
آمدی جانا نسازی با ولی
رو سفر کن روزگار آیینه کن
17
آن را که عیان است چه حاجت به بیان (امری واضح و روشن نیاز به استدلال ندارد )
به خدا نامه عیان است چه حاجت به بیان
شمس جاوید تویی ای گل دادار جهان
18
از این بادها نمی لرزم (از تهدید کسی نمی ترسم )
با هر نسیم و باد چو بیدی نیم نلرز
از کوه استوارترم بین که هست عشق
19
از پا در آمدن (درمانده و مستأصل شدن )
بد روزگار گفتن تو بدان نشان کفر است
تو ز پا در آمدی جان چه گناه روزگار است
20
آزگار (زمان ممتد )
در آرزوی لحظه دیدار جان ولی
چند روز آزگار گرفتار این جهان
21
زخم روزگار ( سختی ها و مشقت ها )
از شرارت های زخم روزگار
شرمگین جسم و روحم ای نگار
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.