سلیمان با چنان حشمت ز جایی
گذر می کرد با لشکر کماهی
که زیر شاخه سنبل بلبلی را
بدید آواز می کردش چه نایی
که با خوانندگی صد صوت شیرین
چنان رقصان ز شاخی شاخساری
چنان چون نو عروسی تازه دوران
چه نازی غمزه ای می کرد باری
چه رازی گو تو بلبل پرده بردار
چو بینم این چنین بس شادمانی
سلیمان گوش کن بلبل چه گوید
به خرما نصف آن قانع چه دانی
به روزی دانه خرمایی رسیدش
پس اندازم دو روزی شد ندایی
نوا بس شادمانی پای کوبان
مهیا شد چو روزی روزه داری
تو را بینم سلیمان مست و هشیار
چنان قدرت به اعوان غمگساری
ببینم سلطنت مختل سلیمان
نظامی اجتماعی نیست باری
گواهی داد بلبل را سلیمان
که گفتارت حقیقی گفتمانی
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.