صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش

غلامحسین ساعدی : حضور در کلاس درس از حالت یک وظیفه درآمد. او با پنجاه شصت بچه می توانست دنیای قشنگ تری بسازد. مشکل رابطه ها عوض شد. آشنائی با تک تک آنها، با پدر و مادرها، با تمام مردم. چرا که صمد نیز چنین می‌کرد

چهره های ماندگار : " صمد بهرنگی " ؛ پائولو فریره (نظریه‌پرداز تعلیم و تربیت انتقادی) ایران

گروه تاریخ/

صمد بهرنگی ۲ تیر سال ۱۳۱۸ در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز در خانواده‌ای تهیدست به دنیا‌ آمد .

قشر کارمندان به تعبیری قطعه گوشت مرده ای- آسان طلبی کارمندانه- ویژگی های بیماری- سینما، تنها برای سرگرمی و خوشایند- کتاب و خواندنی و تسوید اوراق- موسیقی برای عشق کردن- میانه روی مذهبی از روی محافظه کاری و بی عرضگی- باد، فرمانروای فکر- خواندنی ها، شنیدنی ها و دانستنی های مخصوص- بوی غرب و اشرافیت و عملش- عقده "پزشک خانوادگی داشتن"- نتیجه- چه باید کرد؟- چند نظر از ناظران وارد در امور.

کارمندان ما خواهی نخواهی جای بزرگی در اجتماع شهری گرفته اند. خصوصیت های اخلاقی و طرز زندگی شان آنها را قشری متمایز کرده است که با قشرهای دیگر اجتماع جوش نمی خورند. زندگی خانوادگی، نوع تفریح، افکار و رفتار با زن و بچه، دیوار میان آنها و دیگران است."بی هدفی( اگر چه چنین وانمود شده که آنها هدف هایی هم دارند )،سقوط، بی تفاوتی، بی اعتنایی و دوری از مسائل اجتماعی، خانواده کارمندان را به شکل قطعه گوشت مرده ای در تنه محیط زندگی اجتماعی در آورده است که روز به روز به وسیله حلقه کبود ناکامی ها و دروغ ها، از سرچشمه های حقیقی و شاداب زندگی جدا می شود و روز به روز بیشتر به مبانی استوار اخلاق که گذشتگان ما به وسیله گذشتگانشان به آنها مؤمن شده اند تمایل نشان می دهند. روز به روز بیشتر خود و خانواده خود را می فریبند." ( تقی مدرسی: ناکامی خانواده کارمندان- مجله صدف- شماره های 9 و 10)

تکه بزرگ این "قطعه گوشت مرده" فرهنگیان هستند. معلم یا اداری. قصد من شناختن و شناساندن زندگی این طبقه به طور کلی است. طبقه ای که کباده "مترقی ترین بودن" را می کشد و قصد آن دارد که نسل فردا را بار آورد که بتواند پا به پای موشک سازان "سبع السموات و الارض" را بپیماید و به کره های دیگر برسد. در اینجا فقط می پردازم به وقت بیکار و خارج از مدرسه و اداره. پیش از این دیدیم که سر کار چه رفتاری دارند.

با اجازه تان این "تکه بزرگ گوشت مرده" را زیر میکروسکوپ می گذارم و با هم تماشا می کنیم... ( این جا )

 

صمد بهرنگی چهره ماندگار آموزش و پرورش ایران

"ارس درست در پشت پاسگاه جریان داشت. در میان خنده و شوخی، لخت شدند و به آب زدند. [...] پنجاه متری شنا نکرده بود که صدای فریاد صمد را شنید: "دکتر! دکتر!" بلافاصله برگشت و دید که صمد تا بالای شانه‌هایش توی آب است و هراسان دست و پا می‌زند. بلافاصله چرخ زد و در خلاف جهت جریان آب، رو به سمتی که صمد بود، با تمام قوا دست‌ و پا زد. تقریبا نصف فاصله را طی کرده بود که صمد برای سومین بار صدایش کرد. [...] دید که جریان تند صمد را در خود بلعید. دید که صمد ناپدید شد. دید که جهان خاموش شد."

این بخشی از روایت حمزه فرهتی است در کتاب خاطراتش(از این سال‌ها و سال‌های دیگر)،‌ از لحظه‌ای که صمد بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس غرق شد. به همراه پیکر صمد، تصویر واقعی‌اش نیز با جریان تند رودخانه رفت و ناپدید شد. چند روز بعد که از آبش گرفتند دیگر آن آدم پیشین نبود، نویسنده متعهد کودکان و معلم دلسوز روستاهای آذربایجان، بلکه بدل شد به یکی از نمادهای مبارزه در ایران. شایعه دهان به دهان می‌رفت و دوستان سیاسی و نویسنده‌اش در آن می‌دمیدند که صمد را ساواک سر به نیست کرده است.

از مرگ صمد بهرنگی نیم قرن می‌گذرد و همچنان اسطوره تعهد و مقاومت به شمار می‌آید. اما او که هنگام مرگش تنها ۲۹ ساله عمر کرده بود، چه می کرد و چه در سر داشت؟ واقعیت و اسطوره‌ صمد چیست؟

صمد بهرنگی چهره ماندگار آموزش و پرورش ایران

آقا معلم دلسوز و شاگردان محروم

صمد بهرنگی چند ماه پس از فارغ التحصیلی از دانشسرای مقدماتی تبریز در ۱۳۳۶،‌ به معلمی در روستایی در آذربایجان فرستاده شد و تا پایان عمر کوتاهش آموزگار بچه‌های روستایی بود. خیلی زود دریافت که بسیاری از آموزه‌های دانشسرا به کار معلمی در مناطق دورافتاده و آموزش کودکان محروم و تهی دست ترک زبان نمی‌آید.

در کتاب کند و کاو در مسائل تربیتی ایران می‌نویسد: "هرگز نگفته بودند که اگر برف سنگین آذربایجان ارتباط روستا را با خارج قطع کرد و نفت در ده پیدا نشد و خودت مریض و بی دوا و درمان افتادی و ماندی چکار باید بکنی. مرا گول زده بودند. این بود که وقتی به روستا رسیدم چنان شد که گویی در خوابی شیرین ناگهان دچار کابوس شده ام. [..] یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده. همه‌ش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوت و فن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز شد."

صمد بهرنگی چهره ماندگار آموزش و پرورش ایران

صمد شیوه‌های ناکارآمد آموزش و پرورش را که برای دانش آموزان شهری طراحی شده بود کنار گذاشت. حق آموزش کودکان دور از مرکزی را که به زبان دیگری جز فارسی تکلم می‌کردند، به رسمیت شناخت و روش‌هایی مناسب حال آنان در پیش گرفت. به جست وجوی راه‌هایی برخاست که بتواند آن‌ها را به خواندن و آموختن علاقه‌مند کند. با پدران روستایی سروکله می‌زد که فرزندان را به چشم نیروی کار نبینند و آن‌ها را به مدرسه بفرستند. توصیه‌های آموزش رسمی را در نوشته‌هایش نقد کرد و پیشنهادها و تجربه‌هایش را در اختیار نهاد. برخی در آموزش و پرورش شیوه پیشرو و انتقادی او را نمی‌پسندیدند و گاه او را به مناطقی دورافتاده‌تر می‌فرستادند و یا از حقوقش می‌کاستند.

این کارها که صمد می‌کرد در زمانه‌ای بود که تازه تلاش‌ها برای رسمیت‌ بخشیدن به کودکی و حقوق آن آغاز شده بود. محمدهادی محمدی، از مولفان کتاب تاریخ ادبیات کودک و از نویسندگان کتاب صمد ساختار یک اسطوره، درباره نقش و تاثیر آموزگاری صمد بهرنگی می‌گوید: "در دهه ۱۳۴۰ با مشارکت بخشی از نخبه‌ترین روشنگران ایرانی کار باسواد کردن کودکان روستایی هم در چارچوب سپاهی دانش و هم به شکل آزاد آن با مشقت و سختی فراوان پایه گذاری شد.

این حرکت متاثر از اراده ای بود که در حاکمیت شکل گرفته و نظریه‌پرداز برجسته آن پرویز ناتل خانلری (وزیر فرهنگ وقت) بود که سپاهی دانش را به شاه پیشنهاد داد. همگرایی این دسته از نخبگان که در مرکز آن کسانی مانند ثمینه باغچه بان، لیلی ایمن، توران اشتیاقی، معصومه سهراب، یحیی مافی، توران میرهادی و ایرج جهانشاهی بودند و در حوزه دور از مرکز یا پیرامونی آن کسانی مانند صمد بهرنگی، محمد بهمن بیگی و عباس سیاحی، سبب شد که نه تنها این گروه مبانی نظری سوادآموزی به کودکان توده های محروم ایرانی را تهیه کنند، که مهم تر از آن، سازه های نهاد کودکی را خشت به خشت بالا ببرند."

نویسنده اختصاصی کودکان فرودست

در آن زمان خواندنی‌های غیردرسی برای کودکان بسیار اندک بود. صمد بهرنگی اندک کتاب‌هایی را هم که منتشر می‌شد، اندرزگو و تعلیمی می‌دانست. معتقد بود که بچه‌ها به کتاب‌هایی با اندیشه و درونمایه‌های نو نیاز دارند. دوست نویسنده‌اش غلامحسین ساعدی به او پیشنهاد کرد که خود دست به قلم ببرد و شروع به نوشتن کند. صمد که دستی در نوشتن داشت، از ۱۹ سالگی به داستان‌نویسی هم پرداخت و برخی از مشهورترین و پرطرفدارترین داستان‌های کودک به زبان فارسی را نوشت؛ آثاری مانند اولدوز و کلاغ‌ها، بیست و چهارساعت در خواب و بیداری، و ماهی سیاه کوچولو. به فولکلور و ادبیات شفاهی نیز بسیار علاقه داشت، و بخشی از افسانه‌های آذربایجان را گرد آورد و بازنوشت و منتشر کرد.

برخی داستان‌های صمد فانتزی و بعضی دیگر رئالیستی است. توصیف صمد از بچه‌های روستایی و کودکان حاشیه نشین زنده است. نثرش در فارسی نویسی لغزش‌هایی دارد، اما داستان را گیرا روایت می‌کند. نظام ارزشی بیشتر آثارش به افسانه‌ها می‌ماند؛ یک جانب شر مطلق است و جانب دیگر خیر کامل؛ فرودستان قربانیان نیک‌نهادند و فرادستان ستمگران بدنهاد. صمد این ارزشگذاری طبقاتی‌ را درباره مخاطبان آثارش یعنی کودکان نیز روا می‌دانست. در مقدمه‌ اولدوز وکلاغ‌ها قهرمان داستان از نویسنده، صمد بهرنگی، می‌خواهد: "... قصه‌ مرا برای بچه‌هایی بنویسد که یا فقیر باشند یا خیلی هم نازپرورده نباشند. پس، این بچه‌ها حق ندارند قصه‌های مرا بخوانند: ۱. بچه‌هایی که همراه نوکر به مدرسه می‌آیند. ۲. بچه‌هایی که با ماشین سواری گرانقیمت به مدرسه می‌آیند. آقای بهرنگ می‌گفت که در شهرهای بزرگ بچه‌های ثروتمند این جوری می‌کنند و خیلی هم به خودشان می‌نازند."

به‌رغم این کاستی‌ها، محمدهادی محمدی معتقد است: "در آثار صمد در هر دو حوزه گردآوری و آفرینش، نشانه‌هایی هست که بر پایه آن می توان این گزاره شرطی را مطرح کرد، که اگر صمد می‌ماند، چهره ای بس بزرگ و تاثیر گذار در ادبیات کودکان ایران می شد. اما در حالت حقیقی این فرصت از او گرفته شد."

صمد بهرنگی چهره ماندگار آموزش و پرورش ایران

مرگ صمد، زایش اسطوره

"مرگ خیلی آسان می‌تواند به سراغ من بیاید، اما من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبه رو شدم - که می‌شوم - مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد…"

این سطرها از کتاب ماهی سیاه کوچولو - مشهورترین اثرش - طنینی پیشگویانه یافتند و البته تعبیر شدند. صمد نیز چون ماهی سیاه کوچولو در آب‌ها جان داد. نویسندگان معترض و مبارزان آن دوران و پیشاپیش آنان جلال آل‌احمد نگذاشتند که مرگ او هدر برود و به این گمان دامن زدند که در غرق شدن او در ارس دست‌های ساواک در کار است. حساسیت نیروهای امنیتی درباره دوستی صمد با مبارزان سیاسی، تمایلش به مرام مارکسیستی و فعالیت‌های تاثیرگذار فرهنگی- سیاسی‌اش در تبریز در پروردن این شایعه بسیار موثر بود. بدین سان مرگش بسیار تاثیرگذار از آب درآمد و او بدل شد به یکی از اسطوره‌های مبارزه در ایران.

 

جلال آل احمد که یادداشت صمد و افسانه عوام را نگاشت و شایعه قتل او را پر و بال داد، بعدتر نوشت که در این باره افسانه ساخته بوده است. محمدهادی محمدی درباره تفاوت اسطوره‌ و واقعیت صمد می‌گوید: "به طور کلی ما دو صمد داریم، صمدی که به راستی بود و صمدی که سازوکارهای پیچیده اجتماعی از او ساخت. صمد در دهه چهل و در روزگار رویش جنبش چریکی ایران چهره شد. جنبش چریکی ایران، از جنبه معرفتی بیش از آن که بر اندیشه های عقلانی شکل گرفته باشد، برپایه آیین های اسطوره‌ای مانند اسطوره سیاوش شکل گرفته بود. آیین های اسطوره‌ای چون بر پایه زمان گردان یا چرخشی استوار هستند، نیاز به نماد و نشان دارند تا در هر چرخش زمانی، انرژی آیینی خود را بازیابی کنند. این گروه‌ها، ابتدا صمد را شهید کردند و سپس از او مانند دیگر کشتگان، نماد و نشان جنبش چریکی ایران را ساختند. با این کارها بازشناسی صمد واقعی و صمد اسطوره‌ای برای نسل‌های بعد بسیار دشوار شد."

کتاب ماهی سیاه کوچولو شد مانیفست جنبش مسلحانه. تعهد و خشم انقلابی‌اش را ستودند و آن را اثری نمادین درباره مبارزه قهرآمیز تفسیر کردند و مرگ صمد را به مرگ ماهی سیاه در گلوی ماهی‌خوار شبیه دانستند.

دو سال بعد در ۱۳۴۹نخستین گلوله‌ها در جنگل‌های سیاهکل شلیک شد و جنبش مسلحانه به طور رسمی اعلام موجودیت کرد. بعدتر سازمان چریک های فدائی خلق تشکیل شد که برخی دوستان نزدیک صمد مانند بهروز دهقانی نیز به عضویت آن درآمدند.

نیم قرن پس از مرگ صمد بهرنگی، فرصتی است که ورای اسطوره‌، به واقعیت و اهمیت او نظر کنیم. محمدهادی محمدی می‌گوید: "فاصله بود و نبودش تنها ۲۹سال به درازا کشید. یعنی در بالنده ترین روزهایی که یک انسان می‌تواند باشد و بهره ببرد و بهره بدهد، از دست رفت. کار بسیار بزرگ او، آموزگاری کودکان روستاهای محروم آذربایجان و بزرگ‌تر و باارزش‌تر از آن، الگودهی گونه ای از آموزش و پرورش به فرودستان بود که او را تا جایگاه پائولو فریره (نظریه‌پرداز تعلیم و تربیت انتقادی) ایران بالا می برد. » ( 1 )

« بهروز دهقانی در خصوص دوست صمیمی و یارش صمد بهرنگی نوشت :

ال چکمه ین ال چکمز

گرک جان چکه دردی

ساده‌تر از او نمی‌شود زندگی کرد. برای زنده ماندن به هر چیزی قناعت می‌کرد. اما برای زنده بودن هیچ چیزی را نمی‌پذیرفت، هیچ نوع آداب و سنت و قرارداد از پیش معینی را، مگر آنکه به معیار سود و زیان خلق خورده باشد، نمی‌پذیرفت.

دکتر غلامحسین ساعدی در موردش نوشت : آزمون تنها معیار زندگی‌اش بود. در مورد همه چیز صحبت داشت. روش بزرگ زندگی صمد، ایمان بزرگی بود که به زندگی و آینده داشت. » ( 2 )

« روزنامه کیهان 31 خرداد 1400 نوشت :

« شورای شهر، تنها دو روز بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری، نام یک نویسنده مبلغ اندیشه‌های مارکسیستی را برای کوچه‌ای در تهران انتخاب کردند. 

هر چند که آثار صمد بهرنگی به دلیل فضای آزاد بعد از انقلاب امکان انتشار یافتند، اما چرا اعضای شورای شهر نام وی را که از نویسندگان محبوب گروهک‌های مارکسیستی بود برای یک معبر انتخاب کردند.» ( 3 )

« هر اتفاقی می‌خواهد بیفتد، هر بلایی می‌خواهد نازل شود، هر آدمی می‌خواهد سر کار بیاید، در هر صورت آقای چوخ بختیار عین خیالش نیست، به شرطی که زیانی به او نرسد، کاری به کارش نداشته باشند، چیزی ازش کم نشود.

رئیسی خوب است که غیبت او را نادیده بگیرد و تملق ­های او را به حساب خدمت صادقانه بگذارد. وزیری خوب است که برای او ترفیع رتبه‌ای و پولی در بیاورد.

زندگی او مثل حوض آرامی است. به هیچ قیمتی حاضر نیست سنگی تو حوض انداخته شود و آبش چین و چروک بردارد. آدم سر به راه و پا به راهی است. راضی نمی‌شود حتی با موری اختلاف پیدا کند. صبح پا می‌شود و همراه زن و بچه‌اش صبحانه می‌خورد و بعد به اداره‌اش می‌رود.

حتی با بقال و قصاب سر گذر هم سلام و علیک گرم و حسابی می‌کند که لپه را گران حساب نکند و گوشت بی ‌استخوان بهش بدهد.

وی معتقد است که در اداره نباید حرفی بالای حرف رئیس گفت و دردسر ایجاد کرد. کار اداری یعنی پول درآوردن برای گذران زندگی.

پس چه خوب که بکوشد با کسی حرفش نشود و زندگی آرامش به هم نخورد. معتقد است که شرف و کله شقی آن قدر‌ها هم ارزش ندارد که به خاطرش با رئیس و وزیر در افتاد. برای این که او را آدم پست و بی‌ شخصیتی ندانند، به جای شرف و کله شقی، کلمه ­ی زندگی را می‌گذارد که حرف گنده‌ای زده باشد و هم خود را تبرئه کند. وی زن و بچه‌اش را خیلی دوست دارد.
همیشه می‌ترسد که مبادا بلایی سر آن‌ها بیاید، یا بی ‌سرپرست بمانند. دل مشغولی‌اش این است که نکند با رئیس اختلافی پیدا کند و از کار برکنار شود و آن‌ها از گرسنگی بمیرند. آقای چوخ بختیار خیلی رنج می‌برد. اما نه مثل گالیله و صادق هدایت.

وی رنج می‌برد که چرا فلان هم­کلاسش یک رتبه بالا‌تر از اوست، یا چرا باجناقش خانه ­ی دو طبقه دارد و او یک طبقه. بزرگ‌ترین آرزویش داشتن یک ماشین سواری است از نوع فلوکس واگن، و انتقال به تهران، پایتخت.

برای این که به آرزویش برسد، به خود حق می‌دهد که مجیز مافوقش را بگوید و وقت زادن زنش به خانه‌اش برود و تحفه‌ای ببرد.

پیش از ازدواجش، ‌گاه گداری پیاله‌ای می‌ هم می‌زد. اما بعد‌ها زنش این را قدغن کرد. از اداره یک راست به خانه‌اش می‌آید. عصرها‌ گاه گاهی همراه زنش به سینما می‌رود. این دو دوستدار سرسخت فیلم‌های ایرانی هستند. می‌گویند فیلم ایرانی هر قدر هم که مزخرف باشد، آخر سر مال وطن­مان است. چرا پول‌مان را به جیب خارجی‌ها بریزیم؟

زن می‌کوشد مثل هنرپیشه‌های فیلم‌های وطنی خود را بیاراید و لباس بپوشد. توی خانه با کفش پاشنه بلند راه می‌رود و شورت طبی به کار می‌برد. بچه‌اش را فارسی یاد داده است فقط. مثل این که هر دو معتقدند که ترکی حرف زدن مال آدم­های بی‌ سواد و امل است.

گاهی از پزشک خانوادگی هم دم می‌زنند. و آن پزشکی است که سر کوچه ­ی آن‌ها مطب دارد و در همسایگی آن‌ها خانه. همیشه­ ی خدا پیش او می‌روند که آقای دکتر سر بچه‌مان درد می‌کند، برایش آسپرین تجویز می‌کنید یا ساریدن؟

یک تختخواب دو نفره دارند. هیچ شبی جدا از هم نمی‌خوابند. با این که ده سال است که زن و شوهرند، فقط یک بچه دارند. دوا درمان می‌کنند که بچه‌شان نشود. پول­شان را در بانک ملی ذخیره می‌کنند. می‌خواهند ماشین شخصی بخرند.

آقای چوخ بختیار هم اکنون مشق رانندگی می‌کند. سرگرمی‌اش همین است. به ظاهر وقت کتاب خواندن پیدا نمی‌کند. به علاوه، می‌گوید توی کتاب‌ها افکار ضد و نقیضی بیان می‌شود که به درد نمی‌خورد و ناراحتی فکری تولید می‌کند.

اما‌ گاه بیگاه یکی از مجله‌های هفتگی را خریدن برای سرگرمی بد نیست. آموزنده هم هست. زنش از قسمت مد لباس و آشپزیش استفاده می‌کند و خودش هم جدولش را حل می‌کند. و بعضی گزارشهای مربوط به هنرپیشگان سینما را می‌خواند و برای این که سوادش زیاد شود گاهی کتاب‌های ادبی و اجتماعی می‌خواند؛ مثلا کتاب‌های جواد فاضل را که شنیده است همه ادبی و اجتماعی است. هر دوشان هم شنونده ­ی پر و پا قرص داستان‌های رادیویی هستند. جمعه‌هاشان اغلب پای رادیو می‌گذرد. هفته‌ای دو بلیت بخت­ آزمایی هم می‌خرند که برنده ­ی جایزه­ ی ممتاز شوند.
مذهب را بدون چون و چرا قبول دارد، حاضر نیست حتی در جزیی‌ترین قسمت آن شک روا دارد.
اما فقط روزهای نوزده تا بیست و یک رمضان روزه می‌گیرد و نماز می‌خواند.

آقای چوخ بختیار را همه می‌شناسند و دیده‌اند.

وی در همسایگی من و شما و همه زندگی بی‌دردسری را می‌گذراند و خود را آدم خوشبختی می‌داند.
 
صمد بهرنگی؛ مجموعه­ ی مقاله‌ها، انتشارات شمس، چاپ اول ۱۳۴۸ » ( 4 )

منابع :

( 1 ) بی بی سی

( 2 ) ایران آزادی

( 3 ) ( این جا )

( 4 ) آقای چوخ بختیار


صمد بهرنگی چهره ماندگار آموزش و پرورش ایران

چهارشنبه, 02 تیر 1400 20:56 خوانده شده: 1278 دفعه چاپ

نظرات بینندگان  

پاسخ + +1 0 --
ناشناس 1400/04/07 - 12:08
تشکر از این مطلب

نظر شما

صدای معلم، صدای شما

با ارائه نظرات، فرهنگ گفت‌وگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.

نظرسنجی

میزان استفاده معلمان از تکنولوژی آموزشی مانند ویدئو پروژکتور ؛ تخته هوشمند و .... در مدرسه شما چقدر است ؟

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور