گروه رسانه/
در روابط اجتماعی همه ما به دنبال صمیمیت و همدلی و عشق و احترام هستیم، اما تعداد بسیار کمی می توانند از موهبت داشتن روابطی گرم، پاک و انسانی برخوردار باشند، زیرا آنها اهل بازی های فریبکارانه روانی نیستند و بسیار صریح و شفاف و روشن خودواقعی شان هستند.
بسیاری از افراد اهل دروغ و فریب و پنهان کاری و خیانت و آلودگی هستند، و به همین دلیل است که زندگی های آشفته و نابه سامانی دارند. اینان مدام غر می زنند، گله و شکایت می کنند، از زمین و زمان می نالند که چرا صداقت و خلوص و ایمان در روزگار کنونی گم شده، اما نمی دانند (یا خودشان را به ندانستن می زنند!)که خودشان جزئی از همین آلودگی اند!
بهروز شخصیت اصلی این داستان؛ از آن دسته آدم هایی است مهربان و ساده و صمیمی که اهل دروغ و فریب و خیانت و پنهان کاری نیست.او تنها جرمش ، عشق است که به سراغش آمده است. از آن دسته عشق هایی که یک هویی دل او را تسخیر کرده است. عشق او را به سمت خودش می برد. او تصور و تصویر زیبایی از عشق دارد و خود را برای ادامه همراهی آماده می کند؛ اما نمی تواند از موهبت زیبای عشق بهره مند شود.نه این که اهل فریبکاری است و خیانت و دروغ! یا این که غر بزند و گله و شکایت داشته باشد! او از صادق ترین و خالص ترین جوان های محله و شهر خود بوده است اما نمی تواند و اوچون ابر بهاری است؛بغض آلود و غمگین!
کتاب زبان های ساکت به قلم مهشید طاهرخانی است. نویسنده و آموزگاری که فیزیک و فلسفه خوانده است اما علاقه و علقه ایشان به ادبیات و داستان است. سالها ساکن کوی قصه است و راوی داستان.
داشته هایش کلمات و جملات زیبایی است که در این داستان در کنار هم و به زیبایی و شیوایی و به صورت هنرمندانه بیان شده است؛ اگر چه داستان قالب عشق و مهر و خشم و ارتباطات از نوع ایرانی را دارد و این داستان در یک خانواده پر ازدحام شهری اتفاق افتاده است اما دانش فیزیک و فلسفه نویسنده این روایت را زیباترکرده است.
در این داستان لحظاتی وجود دارند که می شود خندید و کمی شاد بود و لحظاتی هم وجود دارد مثل تنگ غروب روزهایی که دلت بدجوری می گیرد و مثل ابرها از گریه پر است و نمی بارد و چینی نازک دل منتظر یک تلنگر است. بغض گلویت را گرفته و تو در این مسیر و قصه همراهی و می بینی که داستان معجزه می کند و قلم سرکار خانم طاهر خانی رنج ها را مرهم می شوند و اشک ها را جاری می شوند و می خوانی روایت یک عشق و یک انسان عاشق در گوشه ای از شهرمان. و می خوانی در این داستان و می گویی خوش به حال آدم هایی که عاشق شده اند و عاشق مانده اند و در این سطر سطر کتاب می خوانی که گویی قصه از آن دسته قصه هایی است که بهروز عاشق بدشانس اما وفادار می گوید: تو را دیدم خدا خندید من از عشق تو حظ کردم با تو من کل دنیا رو عوض کردم!
بی شک خواندن این رمان خالی از لطف نخواهد بود و قلم سرکار خانم طاهرخانی شما را به سمت مزرعه سرسبز مهربانی و عشق و آگاهی می برد.
این کتاب توسط انتشارات آفرینندگان چاپ و منتشر شده است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.