گوش کن!
صدایی از دور تو را فرا می خواند.باید الان بروی. زمین و زمان بی تاب نشسته است تا تو برخیزی.گاه بازگشت به خویشتن خویش است. فصل اردو زدن در کنج دانایی.نشستن لب آب بصیرت.خیمه زدن در رگ یک حرف تازه. پائیز زیباست و مهر از آن زیباتر. مهرماه ، شاه بیت دیوان خزان است. موعد مهرورزی انسان ها به خود و دیگران. اول مهر ماه، یکی از خاطره های ازلی ماست.خاطره ی مشترکی که حتی کم رنگ هم بشود اما بالاخره هست و از یادها نمی رود. به گاه تنهایی و دلتنگی و در از دحام روزمرگی ها، یکهو می آید و دست روی شانه ما می گذرد .روز اول مهر،آسمان به زمین نزدیک می شود.بچه ها نیت می کنند آسمانی بشوند . عطر عاطفه در راهرو مدرسه ها می پیچد.گوش زمان گیج با هم خندیدن های بچه هامی گردد.شوق و ذوق مهر را یک کودک کلاس اولی درک می کند و آن آموزگاری که دلبسته و وابسته ی همنشینی با بچه هاست.
اول مهرماه که می رسد، موقع عهد کردن و قول و قرار گذاشتن آدم با خودش هم فرا می رسد. زمین و زمان تو را در این راه کمک می کند.حیاط و کلاس های تر و تمیز مدرسه. معلم های نو نوار. بچه های پرانرژی و سرحال و حرف های پرشور و شوق معلمان از سال جدید و درس های تازه؛ همگی به اندازه کافی تو را سر ذوق می آورند که با خود پیمان ببندی تا این سال شاگرد اول شوی. اول مهرماه بهانه ای برای بازگشت به باغ بی انتهای کودکی است. روزهایی که همه چیز برایت تازگی و طراوت داشت. شاید به همین خاطر است که همواره اول مهرماه برای بچه ها فصل مسرت و برای معلمان زمان حسرت است.شادی آغاز یک سال نو و افسوس برای یک زمان طی شده.؛ اگرچه هستند معلمانی که هنوز و تا همیشه اجازه می دهند کودکی درونشان پی بازی برود و از سرگل ها بپرد.برای همین است که همان ها هم موفق ترین معلمان هستند.
اول مهر راحت می شود دنیا را تازه دید و تازه کرد .خاطره اول مهر را با خودت نگه دار.به مدرسه که می روی فقط یک قلم و دفتر ساده در کیفت با خود نمی بری.تو همه ی دنیا را درکیف خودت حمل می کنی. فراموش نکن که تو در همین چند روز دانش آموزی سرزنده و با حرارت هستی.اما پس فردا آدم بزرگی می شوی که هیچ رابطه ای با کودکی و کوچکی اش ندارد. دیگر دنیا برایت کهنه می شود. زندگی ات گرد وغبار زمان می گیرد.بعد فکر می کنی که تازگی و زیبایی و لذت را تنها در پول و ماشین و مقام می توان به دست آورد.حتی اگر هنرمند هم بشوی ، جزء هنرمندهای منفعت طلبانی می شوی که خیال می کنند همه ی هنر و ادبیات ، ارث جد و آبایشان است.سیاست مدار هم که بشوی ،به جای آزاده مردشدن، یک قدرت طلب خطرناکی می شوی که خیال می کنی همه ی مردم رعیت تو هستند و باید تحت فرمان تو باشند.
مهرماه که می رسد ما خودمان را به مدرسه می رسانیم تا آن جا زندگی کنیم و بدین وسیله قیمت پیدا کنیم نه این که برخلاف اکثربزرگترها، به هر قیمتی زندگی کنیم.
فقط حیف که اول مهر های این سال ها ،رنگ و روی طبیعی شان را از دست داده اند. پیش ترها بی آن که حتی روی جلد کتاب ها بنویسند، واقعا هرکه دانا تر بود، تواناتر هم بود.اما الان که کامپیوتر و ماشین، خلیفه انسان بر روی زمین شده اند،.حال که تلویزیون و اینترنت خلوت خیال همه را پرکرده اند و به جای همه می اندیشند و درس می دهند. وقتی کنترل تلویزیون ها برای یک لحظه از دست مردم نمی افتد.
در زمانه ای که دیگر آموزش و پرورش مرسوم قادر به رقابت با این همه فن آوری ها نیست ، معلوم است که دیگر هر که داراتر است،تواناتر هم هست. بچه ها که قاعدتا باید بیست ها ی نقاشی و دیکته شان را به هم پز بدهند،حالا از مبل های تازه خانه شان و ماشین جدیدشان حرف می زنند.
دیگر زنگ های تفریح به جای خندیدن و دنبال هم دویدن،از هم می پرسند: راستی شوی نود را دیده ای؟
کوچه خاکی خانه تا مدرسه الان دیگر بوی خاک باران خورده را نمی دهد از بس زیر فشار آسفالت خفه شده است.
بچه های امروز اصلا کلاغ ها و گنجشک ها ی روی در و دیوار خانه را جدی نمی گیرند. اکنون دیریست که حسنک رفته است و حالا حالا هم نیت برگشتن و کمک کردن ندارد.کبری تصمیم گرفته است که هرچه را هم فراموش کند اما مواظب تلفن همراهش باشد تا اگر دوستش زنگ زد، در دسترس باشد.چوپان دروغ گو که آن روزها مجبور شد ازاین آبادی برود، دوباره با برو بچه های خویش برگشت.کوکب خانم هم فقط در خرید انواع ماست و شیرهای بسته بندی شده و از بهترین سوپر مارکت ها با سلیقه است.
جان کلام این که ، همه برای جلو زدن از هم در یک دوی ماراتن چشم هم چشمی به همدیگر تنه و طعنه می زنند. این وسط انگار فقط من و ابرهای آسمان برای باریدن به هم تعارف می کنیم.
حالیا؛ نوبهار معرفت است.پس در آن کوش که خوشدل باشی. اسباب خوشدلی ات هم ،غنیمت دانستن فرصت و بهره کافی بردن از آن است.
یادت باشد این صدای زنگ مدرسه تنها یک بار در سال شنیده می شود ؛ به گونه ای که گویی محشر بر پاشده باشد. رستاخیز رستن از بند نادانی و ناتوانی. زمان به زنجیرکشیدن غول جهل. فصل هم صحبتی و با هم خندیدن های بسیار. همراه شدن برای برطرف ساختن یک درد مشترک.یک دل شدن برای ساختن فردایی روشن تر. هنگامه ی سردادن سرود سبز امید. ازته دل وبا تمام وجود که:
این «من» و «تو» حاصل تفریق ماست پس «تو» هم با «من» بیا تا «ما» شویم
حاصل جمع تمام قطره ها می شود دریا، بیا دریا شویم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
سمیرم بهشت خفته در پای دنا و مهد شیردلان و اندیشمندان بزرگی چون حکیم جهانگیرخان قشقایی ، محمد بهمن بیگی بنیانگذار آموزش و پرورش عشایر سیار کشور و استاد فضائلی هنرمند خوشنویس جهان اسلام و..........است .از این سرزمین هزار چشمه انتظار جوشش چنین قلم های شیوا و روانی دور از انتظار نیست. به وجودتان افتخار می کنیم