فردوسی
( 25 اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی را گرامی می داریم )
ز مشرق زمیـن شـاعری نامـدار
بنـا کـرد کاخ سـخن اسـتوار
گرفـته ز دهـقان بسی داسـتان
بـیـاورد در نـامه ی بـاسـتان
از آیـین ایران فـراوان سخن
بیـاورد در قصـّه های کهـن
ز سنگی که آتش از آن برجهید
و زان مار کز بـرق آتـش خزیـد
از آن آتش آن روز جشنی به پا
سَده نام دادنـد آن جـشـن را
ز سیـمرغ اسطوره ها ساخـته
در آن آرزوهـا بـپـرداخـتـه
ز ضـحّاک و آن مارهـای سـیاه
که کـرد روزگار جوانـان تـبـاه
وز آهنگـری بی سلاح و دلـیر
که آشفته کرد خواب ضحاک پیر
هـمان کاوه با چـرم آهـنگری
بشـورید بر ظلم و خیره سـری
ز هومان و کاووس و گُردآفرید
بسی داستان ها که آمد پدید
ز رودابـه و زال و افراسـیاب
بیاورده او داستـان های نـاب
ز سَلم و ز تور و ز نـیرنگ شان
ز جور و جفایی که شـد ننگـشان
فریدون و ایرج همه نیک نام
از آن فرّه ی ایزدی شادکام
سیـاوش در آن اوج مردانگی
از آتش گذشتـه به یکبارگی
همه شهر ایران تماشـای او
به دل حسرت بُرز و بـالای او
از آن آتـش او آمده سربـلند
نیامد به او اندکی زان گـزند
ز رستم بسی قصّه ها گفته است
نه قصّه که دُرِّ سخن سفته است
ز رخش و ز کوپال و گـرز گران
ز میدان جـنگ و نبـرد یـلان
ز جادوگر پـیر و دیـو سپـید
ز روزی که رخشش بشد ناپدید
ز سـهراب آن نورسـیده جـوان
که با کشتنش اشک ها شد روان
همان نوش دارو که نامد به دست
و تهمینه بر خاک تـیره نشست
نهفته به هر داستان رمز و راز
که مانـدست تـا روزگـار دراز
همه درس عبرت بیـاموخته
خرد را و دانـش به هم دوخته
سخن های نابش پرآوازه شد
جهانی ز شعرش تر و تازه شد
خرد ورزی و حکمت آیین او
عدالت که بُد پایه ی دین او
ستایش فراوان کنند شاعران
ز شهنامه اش از کران تا کران
از او زنده شد نام ایـران زمین
که هر بخردی گویـدش آفـرین
نظرات بینندگان
.
من نیز در مثنوی که به مناسبت بازنشستگی ام سرودم این دو بیت را از همه بیشتر دوست دارم:
... اگر من در این سال سی یک سخن
به شاگردم آموختم از وطن
همانی که فردوسی ام پند داد
« چو ایران نباشد تن من مباد...
نه من اون خانم اشرفی نیستم !!
احتمالا مشابهت فامیلی است . در هر صورت از توجه تون به سروده اینجانب ، سپاسگزارم . خداوند نیکی پناه تو باد