وقتی ماجرای کاپیتولاسیون در ایران بر سر منابر روایت می شود که شاه به تغییر رفتارخود فکر کند قریب به پانزده سال طول می کشد و آب از آب تکان نمی خورد ، اما موقعی که معلمان به این نتیجه می رسند که شاه تغییر نمی کند و باید برود ،اعتصاب پنجاه و هفت شان ، از مهر تا 26 دی ماه به مدت کمتر از چهارماه چنان فشار بر حکوکت وارد می کند که شاه به اشتباهاتش در زمامداری اعتراف و روز و شب نخست وزیر عوض می کند تا حریف معلمان شود که در نهایت نمی تواند و رفتن را بر ماندن وزور آزمایی با معلمان ترجیح می دهد . وقتی انقلاب به نقطه جوش می رسد همه دستپاچه بودند وبی گدار به آب می زدند الا معلمان ، مراکز حساس و زیر ساخت ها ، اسناد معتبر ملی ، موزه ها و... درمعرض تهدید جدی قرار داشت ، اما دستور نانوشته ای چشم و اطاعت همه را ، به معلمان سوق می داد .
پیشتازی معلمان در فردای انقلاب در سامان دهی اوضاع و جلوگیری از هرج و مرج چنان هویدا بود که اکثر مسئولیت های کلیدی بر عهده شان قرار گرفت ، جنگ که شروع شد ، پیشتازی و درایت و جان فشانی بیشتر هویدا شد ، اکثر فرماندهان دسته ها ، گروهان ها ، گردان ها و حتی فرمانده هان محور عملیاتی را معلمان راهبری می کردند . وقتی پیر زن روستایی تمام دارایی زندگی اش را شش عدد تخم مرغ و آن نوعروس هموطن مسیحی انگشتر نامزدی اش را برای پشتیبانی رزمندگان اهداء می کرد ، احساس معلمان به دو ساعت کار اضافه لبخند رضایت زد تا دفاع به علت کمبود ، ترک بر ندارد . صحنه های نبرد با بیش از 40 هزار شهید فرهنگی و حضور هزاران معلم و دانش آموز خواب سه روزه « فتح تهران » را از صدام ربود و برای همیشه پرچم زیاده خواهی سردار را به زیر کشید و سر تعظیم و ندامت را به عرب قادسیه تحمیل کرد.
شهید فهمیده درسش را درست زمانی به درستی پس داد که پیش تر معلمش روی تخته سیاه « مرگ سرخ به از زندگی ننگین » را به شاگردانش اشاره کرد و رفت و به شهادت رسید ، از آن روز تخته سیاه کلاس رنگ باخت ؛ تخته سیاه کلاس ها تمام قد به احترام شهید فهمیده و هزاران معلم شهید سبز شدند و مقدس ، نشان به آن نشان در هر گلستانی ، کوچه ، محله ، شهر و استان ، معلمان شهید نشانه بودند و اشاره ؛ که تا ابد یادمان باشد وطن دوستی و وطن پرستی ، دفاع از آرمان ، از جهل حاصل نمی شود بلکه « آرزویم این است که روزی اسلحه در دنیا به قلم تبدیل شود » از پای تخته و دفتر و قلم و معلم سر بر می آورد .
معلم که خودش بود حقوقی برای خویش منظور نکرد که آن دو ساعت ایثار، گواه این مدعاست ، معلم اکنون همسر، بچه ، زندگی دارد که گرفتاری های روزمره ، حرفه پیچیده و سخت و مهمش راتهدید می کند ، ای کاش این ایثار را چشم می بست و طوری بر تخته تقسیم حقوق ، می نوشت و یاد می داد که در تقدیر و مزایا ، بالاترین سهم به حسب وجدان ، عرف ، قانون و شرع از آن معلم باشد .
ای کاش معلم ، تقدیر از معلم را به سرهنگ قالی باف یاد می داد تا همچون شهید فهمیده ، اشاره معلم را به درستی درک می کرد تا از خون معلمش با احترام و قداست بر روی روزی نامه خود بنگارد که نسل جنگ ندیده ، رسم ادب و وفا پاس بدارد و بی ادبی کسب نکند .هر چند جناب سرهنگ و سرمدار روزی نامه اش باید بدانند از لقمان پرسیدند ادب از که آموختی گفت : از بی ادبان وتا هر آنچه کردند عکس آن را به جا آوردم .
و اگر او بنویسد یا کاریکاتور بکشد که معلم خواب است و زیاده خواه ، یقین بداند نسل جوان و نوجوان می دانند معلم بیدار است و عدالت خواه .
شاید هجمه به معلم در رسانه های متعدد و سراسری حساب شده باشد ، به طوری که نقل است به فرماندار شهری گفته اند معلمان برای رساندن صدای اعتراض خود به مسئولان گفته اند در انتخابات آتی شرکت می کنیم اما همکاری نه ! او پوزخندی زد و گفت جدی نگیرید اگر برای ناهار هم شده می آیند ، اگر فرض محال بپذیریم معلم چنین باشد که نیست ، اگر نماینده عالی یک شهر می داند که فرق و تبعیض هویدا شده و چه به روز معلم آمده !
آیا مسئولان بالاتر نمی دانند ؟ بعید است که ندانند !
روزی جلسه هئیت دولت وزیر آموزش و پرورش آقای مظفر ، نتواست در مقابل صغری و کبری معاون برنامه بودجه وقت آقای عسگری در باره حق معلمان در همطرازی قانون خدمات کشوری با اقتدار دفاع کند ؛ از مظفر سئوال کردند چرا کوتاه آمدی و دفاع نکردی ؟ مکثی می کند و می گوید : بلد نبودم تا در مقابل جنجال او استدلال کنم ، گفتند آخر تو چه وزیری هستی ؟ گفت من قبل از اینکه وزیر باشم یک معلمم ؛ اولا معلمم به من یاد نداد که از دیگران چیزی برای خودم بخواهم و باطبع من هم به او در کلاس یاد ندادم که در تقدیر ازمعلم ؛ معلم نباید بنالد . شاید مظفر درست می گفت اما به سخنان مرکل صدر اعظم آلمان که می رسی به سستی زیر ساخت توسعه کشورت بیشتر پی می بری ! که در اعتراض مهندسان و پزشکان که حقوق برابر با معلمان خواسته بودند او در جواب با تشر می گوید : شما به چه حقی به خود اجازه می دهید حقوق برابر با معلمان در خواست کنید ، هرگز ، هرگز ، حرفه خودتان را با حرفه معلمان برابر ندانید .
معلم ظریفی می گفت : شاید کاریکاتور قالی باف می خواست بگوید : وزیر فانی ، در خواب است که معلمان اعتراض را بر کلاس ترجیح دادند ؛ وزیر خوابیده ، چه طور می تواند از حقوق آنان دفاع کند شاید این کاریکاتور درست گفته باشد !!
این را در گوشی به قالی باف می گویم که هزینه تبلیغات و پوسترها ی دو متری تمام کلاسه اش و ناهار و شام انتخابات ریاست جمهوری اش زبان زد خاص و عام است ، حق دارد که به معلم بتازد چون معلم از شام و ناهارش بهره ای نداشته است .
اما اگراین روایت را قالی باف و همقطارانش بدانند بد نیست : تازه دامادی به بنگاه معاملاتی جهت خرید منزل نقلی مراجعه می کند او را به منزلی چهل متری جهت بازدید هدایت می کنند ، زنگ به صدا در می آید ، خریدار به ساختمان وارد می شود داخل آپارتمان که می شود بهترین معلم دوره ابتدایی خود را روی تخت در مقابلش نظاره می کند ، خود را معرفی می کند و ازچرایی فروش از معلمش می پرسد ، معلم نمی تواند حرفی بزند حنجره اش مشکل دارد ، خانمش این چنین شرح می دهد : پس از سی سال خدمت معلمی ، بازنشسته شده است ، یک سال پیش بیماری حنجره امانش را برید ، دارو ندار زندگی را پای درمانش گذاشتیم ، در خرج چهار بچه دانشجو و محصل ناتوان شدیم ، پسر بزرگ قید درس و دانشگاهش را زد و به کارگری روزانه مشغول است . حق بازنشستگی اش را هم هنوز نداده اند ، به دارو و درمان به هزار و یک بهانه از جمله داروی خارجی بیمه تعلق نمی گیرد ، مجبوریم برای عمل بعدی تنها دارایی مانده زندگی سرپناه خود را بفروشیم تا معلم عزیزمان به زودی عروسی دختر دم بختش را قبل از مرگ بیند و گریه به همسر معلم ، اجازه صحبت نمی دهد ، خریدار جوان بر دستان معلمش بوسه می زند و با شرمندگی از ساختمان خارج می شود ، سوار ماشین می شود گوینده رادیو این شعر را در آستانه روزمعلم زمزمه می کند :
من ستاره پردازم
حرفه من این است که ستاره ها را صیقل دهم ، پرداخت کنم
جلا بدهم و به آسمان زندگی بفرستم
من در دنیایی مملو از حرفه های گوناگون ، حرفه ای شگرف و بالنده دارم .
می پرسید حرفه من چیست ؟ من ستاره پر دازم .
حرفه من خیلی مهم است اگر بخواهید بدانید چه قدر مهم است ، کافی است شب هنگام ، به ستارگانی که می درخشند و چشمک می زنند نگاه کنید ، ستارگان چشمک زن من ، در آسمان مدرسه چشمک می زنند ، وظیفه من این است آنها را به کلاس بیاورم ، صیقل بدهم ، پرداخت کنم ، رنگ طلایی بزنم و رهایشان سازم تا جای خود را در آسمان زندگی پیدا کنند ، مثل ستارگان درخشان آسمان که هر یک در جای خود قرار گرفته اند .
ستاره های ریز و درشت ، با چهره های گوناگون به کلاس من می آیند . بعضی از آنها آماده جلا گرفتن هستند ؛ اما بعضی بی رنگنند ، برخی دلنواز و دل آرامند و بعضی مهربان و دلپذیرند . برخی حساس و شکننده اند و عده کمی تیغ دارند و آزار دهنده هستند .
همان طور که ستاره گانم را جلا می دهم ، همان طور که به آنها یاد می دهم و به هر کدام رنگ طلایی می زنم ، می گویم : دنیا بدون شما هیچ معنایی ندارد ، به آنها می گویم : « شما می توانید درخشنده ترین ستاره ها باشید شما می توانید نورانترین ستاره آسمان زندگی باشید » .
به آنها می گویم : « دنیا جای خوبی برای زیستن است ، چون شما در آن هستید ، هر شب ، وقتی که به آسمان نگاه می کنم ، شغل آبرومند و پرشکوه خودم را به یاد می آورم ، به یاد می آورم که فردا صبح ، باید برای جلا دادن ستارگان کوچک کلاسم ، آماده باشم .
محمد رضا خورشیدی پاجی - فعال فرهنگی ؛ بهار نود و چهار
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
نظام رتبه بندی قبلی که جایگاه معلم را به سطح هیات علمی میرساند نادیده گرفته پ از رتبه بندی جدیدی سخن گفت که جایگاه معلم را در حد کارمند تنزل دهد .
معلمان عزیر هیچ وعده ای محققنشد, هیچ اقدام مفیدی صورت نگرفت حتی از اصلاح ضریب افزایش فوق العاده شغل حرفی نزد.
پس قرار نیست دولت برای ما کاری انجام دهد.
لطفا ...
...
تا بیش از این وزیر و.مشاوران و معاونانش با بی توجهی به خواسته های برحق معلمان دهن کجی نکنند!
برنامه زنده ی تلویزیونی , آب سردی بود بر پیکر
تمام معلمان این دیار , بی کفایتی و بی لیاقتی , در تمام
ابعاد گفتار و سکنات وی موج میزد و چه تأسف بار بود
نتیجه گیری های کاملا" دور از واقعیت و انصاف و
عدالت ایشان از سخنانشان . . . نمی دانم امروز در
کلاس چه گفتم و چه نوشتم از دیشب تا حالا , ناامیدی
و بی انگیزگیم چند برابر گشته و . . . خدایا اینهمه
ستم و بی عدالتی تا به کی . . .؟ ؟
اللهم عجل لولیک الفرج
کاین همه بیداد شبان می کند
ای کاش یه چیزی هم به رسایی و قدیری ابیانه می گفتی
ای کاش یه چیزی هم به رسایی و قدیری ابیانه می گفتی
معلم جز تو را عالَم چه دارد گلي مانند تو دنيا نكارد
اميراني كه بر عالم سوارند به گردن هايشان طوق تو دارند