درست مثل قوطی کبریت مچاله شده بود، آن اتوبوسِ وامانده. دور و برش، آدمها مثل مورچه های سرگردان، بالا و پایین میرفتند، صدای جیغ و شیون با بوی خون و بنزین در هم پیچیده بود. شش تا گلِ نشکفته، پرپر شده بودند، بیست و هفت تا هم زخمی، با تن و روحِ پاره پوره.
باز هم همان حکایتِ تلخِ همیشگی. باز هم ناکارآمدی، بی نظارتی و سیستمِ زهوار در رفته. همه تقصیر را انداختند گردنِ دیگری، مثل توپِ فوتبال، از این اداره به آن سازمان، از آن نهاد به این ارگان. قانون بود، کاغذ پاره بود، ابلاغیه بود، جوهر روی کاغذ بود، اما کو اجرا ؟ کو نظارت؟ کو دلسوزی؟ هیچ. پوچ. مثل همیشه، هیچ.
چند روزی سروصدا بود، توی روزنامه ها و تلویزیون، چند تا عکسِ دلخراش، چند تا مصاحبه ی آبکی، چند تا وعده ی توخالی. بعد، مثل آبی که روی خاک بریزند، همه چیز فروکش کرد. انگار نه انگار اتفاقی افتاده. انگار نه انگار شش تا زندگی از دست رفته، بیست و هفت تا آینده تباه شده.
روزها گذشت.....
خبر حادثه کمرنگ شد. مردم به زندگی روزمره بازگشتند. جاده، خسته و فرسوده، همچنان به پیش میرفت. اتوبوسهای دیگر، با دانشآموزان دیگر، از روی خونهای خشک شده رد میشدند.
گویی هیچ چیز تغییر نکرده بود.
حافظهی فراموشکار ما، بار دیگر به خواب رفت. تا حادثهی دیگری، خاطرات تلخ را بیدار کند.
و جاده، همچنان به پیش میرود…
***
حضور وزیر آموزش و پرورش در میان خانواده های دانش آموزان کرمانی که در حادثه واژگونی اتوبوس جان باختند و تشکر مردم از ایشان :
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان