الا يا ايها الساقي توقف كن نگرد آنرا
كه اندر باء بسم الله خواندم نون رحمانرا
به آن ماند كه ديگر هيچ گه ما را بهاري نيست
دگر كي ميرسد دل مژده اي مرغ خوش الحانرا
گلستان مي شود اين كلبه احزان به يك روزي
وليكن تا شود با كي بگويم درد و احزانرا
((دمي با غم به سر بردن جهان يك سر نمي ارزد))
ولي بي غم نبايد كرد فردا شام هجرانرا
كجايي تا ببيني عشق مجنونان عاقل را
كجايي بنگري معشوقه ات تر كرد دامانرا
دگر بر بيستون فرهاد ردّ از تيشه هايت نيست
به استحمام ديدش خسرويي شيرين عريانرا
به مي بفروش هر چيزي كه داري ليك بر سر دار
كلاهت را و بر تن پاره پاره دلق ايمانرا
سر و سامان نميگيرد روياهاي پيچاپيچ
كه از سر زد رويا را و چونان كرد سامانرا
چرا بلبل نميخواند دگر تقصير او هم نيست
كه تا گل كاغذي باشد كه دارد شوق بستانرا
الا اي حافظ ار بر صدر رفتي ياد ما هم كن
به شبگردي و مستي بركشان اين نيمه سبحانرا
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.