خدایا می دانم در این پیچیدگی های عالم، آنچه که اکنون به نگارش درمی آید نه چشمی را به نظاره وا می دارد و نه گوشی را به استماع ، ولی می نویسم چراکه تو ناظر و سمیعی.
خوشا آنانی که لباس مقدس معلمی به تن کردند و بر این باور نائل آمدند که مسیرشان شناساندن خویشتن انسان ها به خویش است ، کسانی که دردها را درک نموده ولی ادب درونی و باطنی، ایشان را به فرو بردن آنها دعوت می کند ولی گاهی این دردها آن چنان لبریز می گردد که گویا گفتن شان وظیفه می شود، وظیفه ای که باید انجام پذیرد.
خدایا می دانم که این دست نوشته ها گم می شود در پستوی پیچ درپیچ اذهان ولی شاید مرهمی گردد برای آن لحظاتی که توان به ظاهر مادی ام آن چنان نبود تا جبران نمایم گوشه ای از زحمات مادری را که سال ها رنج مرا به دوش کشید و چه شبها و روزهای سختی بود در بستر بیماری بودن وی و دست های خالی ام.
دستهایی که در هنگامه نوشتن بر تخته از فشار تهی بودن کرخت می شد ولی می نوشت چرا که نوشتن گرمشان می کرد.
می نوشت تاشاید به احترام همان نوشته ها مادر بیمارم تسکین یابد.
خدایا نمی دانم سود کردم یا زیان.
( از طرف معلمی که حدود یک دهه درمدارس غیردولتی و دولتی به صورت نیروی آزاد و حق التدریس بود و حقوقش از پانصد تومان در ماه فراتر نرفت)
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در صدای معلم
گروه تلگرامی صدای معلم
نظرات بینندگان