مهدي اخوان ثالث ( م - اميد ) در سال 1307 هجري شمسي در مشهد قدم به عرصهء هستي نهاد. نام پدرش، علي و نام مادرش مريم بود. پدر ِ مهدي از مردم يزد بود كه در جواني به مشهد مهاجرت كرده و در اين شهر سكونت اختيار نموده و ازدواج كرده بود. وي به شغل داروهاي گياهي و سنتي مشغول بود. اخوان به هنگام تولد با يك چشم واردِ اين جهان شد اما پس از مدتي چشمِ ديگر او بهروي عالم و آدم باز شد، خود در اين باره مي گويد: « پدر من عطار - طبيب بود و مادر هم كارش خانهداري و بعدها هم دعاگويي و نماز و طاعت و زيارت امام رضا و از اين قبيل. بعد از مدتي با درمانهاي پدر و دعاهاي مادر و نذر و نيازهايش آن چشم ديگر را هم به دنيا گشودم. خدا به من رحم كرد و الا حالا دنيا را با يك چشم ميديدم. اما حالا با دو چشم مي بينم.»
مهدي اخوان ثالث تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در زادگاه خود به پايان رسانيد و فارغ التحصيل هنرستان صنعتي شد. گرايش به هنر موسيقي، قسمتي از فعاليتهاي دوران كودكي مهدي اخوان ثالث را تشكيل ميداد او ميگويد : « مشكلي كه من داشتم در ابتداي كار پيش از كار شعر، پدرم مردي بود ـ يادش برايم گرامي ـ كه به قول معروف قدما روي خوش به بچه نميخواست نشان بدهد، به پسرش به فرزندش يعني اخمها در هم كشيده و از اين قبيل و من مانده بودم چه كنم، پيش از شعر، من با موسيقي سرو كار پيدا كرده بودم، پيش استاد سليمان روح افزا ميرفتم و همچنين پسرش ساز ميزدم، تار ... من نميگذاشتم پدر بفهمد كه من با ساز سر و كار دارم، چون ميدانستم تعصبش را. برادرش را وادار كرد كه تار را دور بيندازد و كار نكند و اينها، تار برادرش را كه عموي من باشد، من گرفتم و خلاصه اينها. »
بدين ترتيب كودكيِ وي با هنر شعر و موسيقي درهم آميخت هرچند پدرش معتقد بود كه «صداي تار همان صداي شيطان است» و او را از نزديك شدن به موسيقي باز ميداشت، او در اينباره ميگويد : « [پدرم] گفت: باباجان اين كار را ديگه نكن. گفتم چه كاري؟ گفت هموني كه گفتم. خوب البته فهميدم چي ميگه. بعد گفتم چرا آخه باباجان، مثلاً به چه دليل؟ گفت كه دليلش رو ميخواي؟ گفتم: بله. گفت: اين نكبت داره، صداي شيطانِ ... و از اين حرف هايي كه مي شد نصيحت كرد ...
از استادانِ دوران كودكي مهدي اخوان ثالث در زمينه موسيقي، سليمان روح افزا يكي از نوازندگان تار بود. در شعر و شاعري نيز اين حركت در منزل مهيا گرديد؛ پدرش از آنجايي كه به شعر علاقه داشت انگيزهء لازم را در مهدي به وجود آورد، و در اين مسير معلمش پرويز كاويان جهرمي نيز از او حمايت نمود. چيزي نگذشت سر از «انجمن ادبي خراسان» درآورد و با بزرگان شعر آن روزگار از نزديك آشنا شد. از استاداني كه او در اين انجمن با آنها آشنا شد استاد نصرت (منشي باشي) شاعر خراساني بود كه اخوان ثالث درباره او چنين تعريف مي كند: « در خراسان وقتي كه تازه به شاعري رو كرده بودم ( سال هاي 23- 24 ) به يك انجمن ادبي دعوت شدم كه استاد كهنسالي به نام نصرت منشي باشي در صدر آن بود. هر وقت شعر مرا ميشنيد ميپرسيد تخلصتان چيست؟ او واجب ميدانست كه هر شاعري تخلصي داشته باشد و من نام ديگري نداشتم، سرانجام خودش نام اميد را به عنوان تخلص بر من نهاد ... ».
مهدي اخوان ثالث در سرودن شعر به سبك كلاسيك در قصيده سرايي (به شيوه اساتيد كهن خراسان و خاصه منوچهري) و غزل سرايي (ارغنون از جمله فعاليتهاي اين دوره اوست) و نيز به سبك نو (به شيوه نيما ، مانند مجموعه زمستان) طبع آزمايي كرد.
اخوان در سال 1329 با ايران (خديجه) اخوان ثالث، دختر عمويش ازدواج نمود. حاصل اين ازدواج سه دختر به نام هاي لاله، لولي، تنسگل و سه پسر به نام هاي توس، زردشت و مزدك علي ميباشد. از حوادث دلخراش دوره زندگي اخوان ميتوان مرگ دو فرزندش را نام برد. در سال 1342 تنسگل دختر سوم وي هنوز چهار روز از تولدش نگذشته بود که فوت كرد و در سال 1353 دختر اولش لاله در رودخانهء كرج غرق گرديد، اين دو واقعه ضربهء سختي بر او وارد كرد. از ديگر رويدادهاي زندگي مهدي اخوان ثالث، حوادث پيش از انقلاب و قرارگرفتن وي در صفِ مخالفين رژيم بود. پس از كودتاي 28 مرداد سال 32، ايران چهرهء ديگري بهخود گرفت و نظام سياسي-فرهنگي جامعهء آنزمان بهكلي دگرگون شد. اخوان نيز مانند بسياري از اهل قلم، دستگير و روانهء زندان شد. او در اين زمان از امضاي تعهدنامه جهت آزادي از زندان امتناع كرد و ناگزير چند ماه در زندان ماند؛ اخوان در شعر ِ «نادر يا اسكندر» لحظهاي تصور ميكند كه مادرش به ديدار او ميرود و از او ميخواهد كه با امضاي تعهدنامه از زندان آزاد شود اما اخوان نميپذيرد :
«... باز ميبينم كه پشت ميلهها مادرم استاده با چشمان تر
نالهاش گم گشته در فريادها گويي از خود پرسد «آيا نيست كر؟»
آخر انگشتي كند چون خامهاي دست ديگر را به سان نامهاي گويد:
«بنويس و راحت شو ...»
به رمز «تو عجب ديوانه و خودكامهاي»
من سري بالا زنم چون ماكيان
از پس ِ نوشيدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هرچه آن گويد اين بيند جواب»
پس از آزاد شدن از زندان، اخوان ثالث تا آخر عمر ديگر هيچگاه براي حزب و دستهاي خاص فعاليت نكرد و در واقع از كارهاي روزمرهء سياسي كنارهگيري كرد و براي امرار معاش به روزنامهء «ايران ما» پيوست. اما طولي نكشيد كه در سال 1344 براي دومين بار راهي زندان شد؛ اما اين بار اتهام او سياسي نبود، اگرچه اشعارش در اين زمان حكايت از مردمياست كه زير فشار قدرت حاكمه قرار داشتند و او راوي قصههاي آنان بود، اما قصهاي به نام «قصهء قصاب كش» يا «قصاب جماعت حاكم و م. اميد جماعت محكوم» باعث شد مردي از او شكايت نمايد؛ ابراهيم گلستان از دوستان مهدي اخوان چنين تعريف ميكند :
« ... مردي به دادگستري از دست او شكايت برد ـ دست؟ ـ و چرخ دادگستري آهسته به راه افتاد تا اينكه با تمامي كوششها كه اين شكايت را بمالانند كار ِ محاكمه آخر شروع شد. در دادگاه شاعر به جاي يك اِنكار - كاري كه آسان ميسر بود چون ابراز جرم در اين جور موردها كمتر در دادگاهها نشاندادني هستند - بعد از صرف مقدماتِ مبسوطي، اهورايش بيامرزاد و زردشتش ببخشايد، برخاست حمله برد بر محدويتهاي ضد نفس و آزادي، و همچنين بر انواع مالكيتها - چيزهايي كه حرفه و درآمد قاضي ها، موجوديت قضاوت و قانون و دادگاه يكسر، مطلقا به آنها بستگي دارد، قاضي اول كوشيده بود كه جدي نگيرد و از خر ِ شيطان او را بياورد پايين، اما همان مقدمات صبحگاهي مبسوط كار خود را كرد، شاعر را وادار كرد، دور بردارد، و دور هم برداشت تا حدي كه قاضي عاجز شد. او را محكوم كرد به زندان بهحداقل ِ ممكن زندان. هرچند مفهوم زندان حداقل برنمي دارد، قاضي در دست قانون بود.»
از آنجايي كه دوست نداشت تا براي هيچ و پوچ زندگي خود را در پشت ميلهها سپري نمايد، خود را از نظرها پنهان كرد. با اين اتفاق ماندنِ او در راديو نيز ميسر نبود، زيرا از نظر قانوني اين امر با كار دولتي مغايرت داشت، از اين رو تا مدتها با نام همسرش براي راديو نويسندگي ميكرد. اما در تابستان 1344 تحملش تمام شد و خود را به زندان قصر معرفي كرد. زنداني شدن اخوان دردسرهاي زيادي براي او ايجاد نمود و خانوادهاش را در تنگناي مادي قرار داد.
مهدي اخوان ثالث در روز يكشنبه 4 شهريور 1369 در بيمارستان مهر تهران بدرود حيات گفت و پيكرش را به مشهد انتقال دادند و در جوار آرامگاه فردوسي در باغ توس به خاك سپردند. »
مشاغل و سمت هاي اداري
اخوان ثالث در سال 1327 ساكن تهران شد و به خدمت آموزش و پرورش درآمد و به دبيري پرداخت و پس از چندي به سمت مامور در وزارت اطلاعات مشغول همكاري شد و وظيفهاش نظارت بر برنامههاي ادبي بود. وي همچنين به كار صدا برگرداني (دوبله) فيلمهاي مستند در استوديو «گلستان» نيز پرداخت. بنا به قول گلستان در مدت سه - چهار سال روي صداگذاري نزديك به سيصد فيلم مستند نظارت كرد. به جز آن هم به متن ترجمهها و رواني گفتارها رسيدگي ميكرد، هم بر نوار اصلي و برگردان به نسخههاي فيلم. پس از آنكه كارگاه فيلم گلستان تعطيل شد، ايرج گرگين رييس برنامهء دوم راديو از اخوان دعوت كرد تا مسئووليت مستقيم برنامههاي ادبي را برعهده گيرد. با توجه به آنكه تجربهء لازم را براي اينكار نداشت، اما با موفقيت برنامهها را اداره كرد. او ميگويد:«من آن وقت هفتهاي چهار برنامه داشتم، يك برنامهء ادبي داشتم، يك برنامهء كتاب داشتم، در ميزگردهايي هم كه راجع به اين جور مسايل بود شركت ميكردم.»
در سال 1348 از اخوان براي كار تلويزيون آبادان دعوت به عمل آمد. او تا سال 1353 براي تلويزيون آبادان برنامهسازي نمود، اما حادثهء مرگ دخترش لاله، او را مجبور كرد به تهران بازگردد و از همكاري با تلويزيون آبادان صرفنظر نمايد. تا قبل از انقلاب، اخوان ثالث كمابيش با برنامههاي ادبي در تلويزيون ظاهر ميشد، پس از پيروزي انقلاب براي مدتي در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي (فرانكلين سابق) مشغول به كار شد، اما پس از مدتي استعفا داد و خانهنشين شد.
فعاليت هاي آموزشي
مهدي اخوان ثالث پس از آنكه به تهران آمد به اتفاق احمد خويي و اكبر آذري با سفارش مدير روزنامهء «زندگي»، در اداره فرهنگ روستايي براي آموزگاري استخدام شد. اداره نيز هر سه نفر آنها را براي تدريس به ورامين فرستاد. تدريس در مدرسهء روستايي كريم آباد بهنام سوخته ورامين اولين گام براي ورود به حرفهء معلمي بود. انتخاب شغل معلمي در آن ساليان با روحيهء اخوان سازگار بود. يكي دو سال بعد، او را به مدرسهء كشاورز منتقل كردند و او در آنجا علاوه بر آنكه معلم ادبيات بود، فقه و آهنگري را نيز به بچهها ياد ميداد. اخوان بعدها به دلايلي از كار تدريس در آموزش و پرورش كنارهگيري كرد. او خود علت اين امر را برخي تمردها يا رفتن، نرفتنها بيان ميكند. ادامهء فعاليت آموزشي مهدي اخوان ثالث درسال 1356 ميباشد. او با دعوت دانشگاه، شعر سامانيان و مشرطيت به بعد را تدريس ميكرد و در اواخر عمر نيز در دانشگاههاي تهران، تربيت معلم و شهيد بهشتي به اين كار مشغول بود.
ساير فعاليت ها و برنامههاي روزمره
اخوان ثالث تا سال 1323 ميكوشد خود را از جميع جهات فرهنگي، ادبي، اجتماعي و سياسي كامل كند. زندگي او در دورهء دوم بيشتر بر مبناي تفكر سياسي و اجتماعي ميگذرد، اگرچه در اين دوره نيز شعر ميسرايد و ميكوشد شعرهايي ماندگار بيافريند اما او كه هنوز جواني پرشور است، جذب جنبشهاي سياسي ميشود تا بدين طريق حقانيت و عدالت را در جهان يا حداقل ايران برقرار كند. به هر حال از لحاظ فكري اخوان از بدو ورود به تهران تا سال 1323 دورهء پرتلاطمي را ميگذراند. او با بسياري از مسايل فكري و جنبشهاي سياسي از طريق كتابها و روزنامهها آشنا ميشود، در واقع ذهنيت اخوان در آنسالها با خواندن كتابها پرورش مييابد. خودش در ضمن خاطراتش ميگفت، هرماه كه حقوقش را ميگرفت از ورامين به تهران ميآمد و چند كتاب ميخريد. كتابهايي با گرايش چپ، كتابهاي كسروي. اخوان در مدت فعاليت آموزشي در آموزش و پرورش در مجلهء اين اداره همكاري داشتهاست. مجلهاي كه به اعتراف خودش در مدت 17-18 سال آموزگاري، دبيري و مدير مدرسه بودن خوشايند نبود چون اغلب چيزهايي كه در اين مجله بهچاپ ميرسيد، بخشنامههاي اداري بود و يا خبرهاي تغيير فلان وزير. او بعد از سال 1330 علاوه بر تدريس در وزارت آموزش و پرورش با مطبوعات تهران همكاري تنگاتنگي داشت، بسياري از نوشتهها و شعرهاي او در روزنامهها و مجلاتِماهانهء آن روز وجود دارد. در واقع نوشتن در مطبوعات يگانه راه امرار معاش او بود. نوشتههاي اخوان كه براي گذراندن زندگي با اسم مستعار چاپ ميشد، غير از نوشتههايي بود كه در واقع كار دل او بود.
در سال 1330 اخوان سرپرستي صفحهء ادبي روزنامه جوانان دموكرات را به عهده گرفت و از اين طريق با تكتكِ شاعران جوان آنروز آشنا شد، شاعراني چون سياوش كسرايي، سايه، احمد شاملو، محمد عاصمي و نصرت رحماني و ... او تا قبل از ازدواج با دوست صميمياش رضا مرزبان چهدر ورامين و چهدر تهران در يكخانه زندگي ميكرد. از آنجا كه اخوان سري پرشور براي مسايل سياسي و از جمله حزب دموكرات چپگراي توده داشته پس از كودتاي 1332 مانند بسياري از اهل قلم دستگير و روانهء زندان شد. پس از آزاد شدن از زندان، اخوان تا آخر عمر ديگر هيچگاه براي حزب و دستهء خاصي فعاليت نكرد و در واقع از كارهاي روزمره سياسي كناره گيري كرد و براي امرار معاش به روزنامه ايران ما پيوست. مدير روزنامه ايرانما عامل اصلي آزادي اخوان از زندان بود از اين رو اخوان در كنار او كوشيد تا ديگر با دست از پا خطا نكند و فقط به غناي بينش ادبي و فرهنگي خود بيفزايد!
در اين سالها سرپرستي چند صفحهء هنر و ادبيات روزنامه ايرانما به عهدهء او و دوست جوانش حسين رازي بود. بعدها اخوان به اتفاق همين دوستش نخستين جنگ هنر و ادب امروز را منتشر كرد. پس از شمارهء دوم جنگ هنر و ادب مجموعهء شعر زمستان را در سال 1335 چاپ و منتشر كرد، چاپ اين مجموعه خود آغاز حركت جديدي در عرصه فرهنگ و هنر آن روزگار بود. زندگي اخوان در سالهاي پس از انقلاب بيشتر در خلوت و انزوا گذشت. نه حادثهء مهمي در زندگي او اتفاق افتاد نه شعر خارقالعاده اي سروده شد. بلكه مهمترين رويداد فرهنگي، سفر او به خارج از ايران بود. اخوان كه در تمام طول زندگيش حتي براي يكبار نيز به خارج سفر نكرده بود، در سال پاياني عمر خود از طرف خانه فرهنگ معاصر آلمان دعوت شد. در اين سفر وي به فرانسه، انگليس، آلمان، دانمارك، سوئد و نروژ رفت. شعر خواند و از سوي فرهنگ دوستان ايراني مورد استقبال قرار گرفت. سفر اخوان در سال 1369 به اروپا زمينه را براي تجديد ديدار با دوستان قديمي فراهم كرد، در اين ديدار، ابراهيم گلستان، رضا مرزبان، اسماعيل خويي و چند تن ديگر از دوستان صميمي دوران جوانياش را ديده و مدتي را با آنها سپري نمود.
منبع : irnon
یادش گرامی باد .
نظرات بینندگان
شعر میراث از دفتر شعر آخر شاهنامه اش خواندنی ست.
روحش شاد و نام و یاد و صدایش جاودان
بی خیالی نسلی که شاعران مداح و چاپلوس پرورش می داد و بیداد ظلم
و استبداد و بیداری ملتی که شاعران
آن در ستیز با ظالم به زندان رفته است!
چون فرخی یزدی و اخوان ثالث.
البته چون این مطالب در کتاب های تاریخ و تاریخ ادبیات آورده نمی شود
خیلی با چنین سرگذشت هایی آشنا
نیستیم.