در تفکر و نگرش ما، مانند دیگر جوامع توسعه نیافته، یک خطای پارادایمی وجود دارد ؛ خطایی فراگیر و بسیار پرهزینه که قرن هاست جامعه ما را در دایره ی شوم استبداد و فساد گرفتار کرده است. تنها راه خروج از این دایره پررنج، تغییر این ذهنیت مخرب است. آن خطا، نگرش احولانه ای است که در آن، به دیگری چشم دوخته ایم و بر خود غافلیم، یک نوع خودنابینایی مزمن ملی و تاریخی.
اغلب ما نگاهمان به «دیگران» است .
مهاجمان دیروز، ابرقدرتهای امروز، یا حاکمان و سیاستمداران ظالم و حیله گر. و در این میان، نقش تعیینکنندهی خود مردم را به فراموشی سپرده ایم. رهبران مردم، آینه مردماند، نه استثنایی جدا از آنان. بدون همراهی و اخلاق مردم، هیچ رهبر توانمندی موفق نخواهد شد.
درست است: هجوم خارجی، خیانت داخلی، بحران اقتصادی و نظامهای نالایق سیاسی همه دخیلاند. اما همهی اینها تنها وقتی اثر گذارند که ما در غفلت، بی عملی و بی اخلاقی بمانیم.
متاسفانه سخنگویان بی شماری هستند که یا از سر غفلت و یا برای جذب هوادار، به انحاء مختلف، به رسوخ و تداوم این توهم مخرب کمک می کنند.
مجیزگویی مردمان شاید دارویی تخدیرگر و خوش آیند باشد اما در باطن، زهری است که به تدریج همه اعضا و جوارح آدمیان را سست می کند و در عین وجود قدرت و توانمندی، آنان را به خواب سستی و خود کهتری فرو می برد.
کمی بی پرده با هم حرف بزنیم.
به رفتار و اخلاقیات مان در خانواده، مدرسه و محل کار نظر کنید.
به سطح ادب و احترام ارتباطی مان دقت کنید.
به میزان اهمیتی که برای کتاب، مطالعه و اندیشه قائلیم ؛ بیندیشید....
نقش حیاتی فرهنگ و اخلاق عمومی در سرنوشت یک جامعه را هرگز نمیتوان نادیده گرفت.
در نهایت، حرف آخر را ما میزنیم؛ ما با اخلاقمان، عملکردمان و آگاهیمان.
نگاه کنیم به تجربهی ملتها :
ژاپن، کره جنوبی، اروپا و آلمان پس از جنگ و دیگر جوامع که به جای مقصریابی، تقدیرگرایی، خودستایی ملی و تاریخی و فحش دادن به این و آن ... اما با نظم، آموزش، اخلاق و خودباوری، ظرف چند دهه به قدرتهای بزرگ اقتصادی بدل شدند.
در مقابل کشورهای بسیاری غنی و سرشار از فرصت هستند که همچنان در گرداب فقر، رنج و استبداد گرفتارند.
واقعیت آن است که مشکل اصلی، نه «بیگانه» است و نه صرفاً «حاکم».
مشکل و راه حل هر دو در خود ماست . در فرهنگ، اخلاق و انتخابهای ما.
درست است که رهبران و سیاستمداران اهمیت دارند، اما رهبران چه نیک و چه زشت، محصول جامعه خود هستند.
اگر مردم آگاه، مسئولیتپذیر و عدالتخواه باشند، رهبران شایسته و پاسخگو میشوند. اگر جامعه در غفلت و فساد باشد، بهترین رهبران هم ناکام خواهند ماند.
رهبران مردم، آینه مردماند، نه استثنایی جدا از آنان. بدون همراهی و اخلاق مردم، هیچ رهبر توانمندی موفق نخواهد شد.
این تصور که «دیگری مقصر است ؛ دیگری باید تغییر کند ؛ دیگری باید سرنوشت ما را بسازد ؛ توهمی بیش نیست.
از خواب فریبندهی «دیگری» و «دیگران» بیدار شویم؛ دیگری منم، دیگری شمایید، دیگری ماییم.
( کانال نویسنده )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
این پدیده همان کوری خواسته است.
ریشه یافتن مقصر در رخدادهای بیشتر تلخ
یا در ناکامی ها، در نحوه تربیت خانواده ها دارد.
نسلی که در خانواده با هر اتفاق ناخوشایندی مذمت و مواخذه شده است.
در دقت به واکنش والدین چنین استنباط می شود
که علاوه بر آن که خود آنان چنان وضعیتی را پشت سر گذاشته اند، آنان بیشتر برای عدم قبول
ناتوانی یا اشتباه خود مجبور به برون افکنی
شده اند.
وقتی به خطاهای ساده با نگاه گناهی نابخشودنی
نگریسته می شود، انکار سهم خود برای پرهیز
از چنین وضعیتی طبیعی است.
ذهنیت افراد مقصر به دنبال تبرئه کردن خود است
پس بجای پذیرش سهم خود، مجبور هستیم
خارج از خود مقصرانی معرفی کنیم.
تا هم از مجازات رها شویم و هم از عذاب وجدان
خلاص شویم....
محترمانه گوش دهیم و مهربانانه راهنمایی کنیم.
بدین طریق فردا مدیران بهانه جوی دروغگو نخواهیم داشت.
شجاعت و شهامت راست گویی را در کودکان تقویت کنیم.