آنتونیو گرامشی :
« از انسان های بی تفاوت متنفرم: زیرا ناله ی ابدی آنان از سر معصومیت عذابم می دهد. از هر یک از آنان می خواهم توضیح دهد که چطور نقشی را که زندگی به او محول کرد و هر روزه به عهده اش می گذارد را ایفا می کند، از هرآنچه که انجام داده و به خصوص هرآنچه انجام نداده است » .
امروز سوم مهر 1402 بر اساس ساعت موظف در هنرستان شهید باهنر واقع در منطقه 9 تهران در مدرسه حضور پیدا کردم .
معاون مدرسه گفت که بر اساس دستور اداره ، کلاس های دروس عمومی در هم ادغام شده است .
این به آن معناست که هم ساعت تدریس من بر اساس این فرمول تقریبا نصف شده و هم باید در کلاس هایی با تراکم حدودا 40 نفره حضور یابم .
البته پیش تر هم گفته بودم در چنین وضعیتی اگر انجام شود از حضور در کلاس امتناع خواهم کرد .
وضعیت در نظام اداری فشل و ناکارآمد ایران هم به گونه ای است که کسی در این زمینه ها اساسا برای خودش و کاری که با اراده ی خودش انجام داده است مسئولیتی متصور نیست و شیوه « فرافکنی مسئولیت ها و پاسکاری نقایص » در این سیستم نهادینه شده در حالی که همواره سعی می کنند خود را « بی تقصیر » هم جلوه دهند .
برای حل مساله به اداره آموزش و پرورش منطقه 9 مراجعه کردم .
از قبل به راحتی می دانستم و می توانستم حرف هایی که که خواهند زد را « پیش بینی » کنم .
معاون آموزش متوسطه این اداره که از قضا خانم است و خیلی ها هم تصور می کنند که با سپردن مدیریت به « زنان » تحول شگرفی در وضعیت ایجاد خواهد شد از امضای « تفاهم نامه ای » با اداره کل آموزش و پرورش تهران سخن گفت که بر اساس آن کلاس های دروس عمومی در هنرستان های فنی و حرفه ای و کار و دانش ادغام می شوند .
از او می پرسم نتایج و فواید این گونه تفاهم نامه ها برای بحث « کیفیت آموزشی » چیست ؟
به او می گویم شما به عنوان یک « مدیر میانی » که نباید بخشنامه های وزارتی را به بهانه هایی مانند « تفاهم نامه » و.. زیر پا بگذارید .
مبنای « قانونی » ادغام کلاس ها در هنرستان ها چیست ؟ به عنوان مثال ؛ تفاوت یک درس با درس دیگر در همان مدرسه چیست ؟
نتیجه این نوع نگاه منجر به طبقه بندی دروس به « مهم » و « غیر مهم » می شود .
اگر واقعا درسی کاربرد ندارد منطق حکم می کند که حذف شود و دیگران هم تکلیف خود را بدانند . البته آن زمان دیگر نمی توانند مسئولان پز بدهند که مانند سایر نقاط دنیا عمل می کنند و...
از سوی ، وقتی این « ادغام » که مبنای قانونی هم ندارد از سقف تعریف شده تراکم کلاسی تعیین شده توسط خود وزارت آموزش و پرورش فراتر می رود ؛ باز هم غیرقانونی است .
یک معلم با حداقل امکانات در یک کلاس 40 نفره چه کار خاصی می تواند انجام دهد جز آن که نقش مترسکی آن هم فقط برای « ترساندن » داشته باشد ؟
به کارشناس مسئول متوسطه ؛ مفاد و محتوای آیین نامه جدید اجرایی مدارس را متذکر می شوم هر چند می دانم بسیاری و شاید اکثریت قریب به اتفاق این « کارشناسان » این قانون را هم نخوانده اند و از نادانی و ترس دیگران سوء استفاده می کنند . اگر معلمی با اراده ی خودش و با آگاهی به چنین وضعیتی تن می دهد و به نقش مبصری تمکین می کند ؛ دیگر اعتراض و گلایه و ناله برای چیست ؟
وقتی معاون اداره آموزش و پرورش آیین نامه اجرایی مدارس را نخوانده است !
دوباره یادآوری می کنم :
« ماده ۱۴۳ از آیین نامه جدید اجرایی مدارس (مصوب ۱۴۰۰) مصوب چهل و یکمین (۴۱) جلسه کمیسیون معین شورای عالی آموزش و پرورش به تاریخ 10 / 5 / 1400 اذعان می دارد :
« حداکثر ۲ ساعت از ساعات موظف هفتگی معلمان به مطالعه، پژوهش، بازآموزی، به روزآوری دانش تخصصی و مهارت های حرفه ای، تبادل اطلاعات و تجارب با دیگران، تعامل با دانش آموزان و اولیای آنان و انجام سایر فعالیت های مرتبط با تعلیم و تربیت در مدرسه، اختصاص دارد. مدیر مدرسه می تواند با توجه به شرایط مدرسه، این فرصت را برای کارکنان مدرسه فراهم آورد » .
این مسئول دوباره همان حرف های تکراری را می زند که در « سیستم » چنین چیزی تعریف نشده و این در حالی است که آیین نامه ی اجرایی مدارس « قانون » است و هر کسی که قانون را مطالبه کند باید اجرا شود .
از همین جاست که می توان به کثرت شکایات معلمان به دیوان عدالت اداری پی برد و این این که مسئولان حتی حاضر نیستند به قانونی که « خودشان » تصویب کرده اند « تمکین » کنند .
این چه سیستمی است که فلان کارشناس و یا مسئول برای اطلاع در مورد وضعیت سامان دهی نیروی انسانی و یا وضعیت سازمان مدرسه باید تک تک به مدیران مدرسه تلفن کند و آمار اداره آموزش و پرورش با آمار مدیر مدرسه هم خوانی نداشته باشد و مدیر مدرسه هم با افتخار و غرور پاسخ دهد که معلم جذب کرده و کمبودی ندارد ....
معاون اداره در حالی که به کثرت اولیای دانش آموزان اشاره می کند به من می گوید که من با این ها چه کنم در حالی که می خواهد با فن « پوپولیسم » برای خودش وجهه کسب کند و خود را طرفدار « مردم » نشان دهد .
به او چنین پاسخ می دهم :
در این سه دهه ، شما در همین منطقه که در قلب پایتخت قرار دارد چند هنرستان فنی و کار و دانش اضافه کرده اید در حالی که آمار دانش آموزان رشد تصاعدی داشته است ؟
شما برای صرفه جویی در هزینه هایی که معلوم نیست سر ریز آن چگونه مصرف می شود و از سوی دیگر « بحران کمبود معلم » که آن هم نتیجه بی برنامگی ، حضور مدیران ضعیف و ناکارآمد است ؛ تنها راه حل تان شلوغ کردن کلاس ها و تضعیف اقتدار و جایگاه معلم بوده است .
زمانی که از اداره خارج می شدم به یاد مطلبی افتادم که قبلا و با عنوان « چه کسی در کلاس های 40 و 50 نفره مبصری می کند ؟ چه کسی کلاس های بی خاصیت آموزش مجازی را اداره می کند ؟ » ( این جا ) نوشته بودم .
« بسیار می خوانیم و می شنویم که معلمان و حتی معلمان کنش گر در حوزه « رسانه » از کلاس های متراکم و پر جمعیت گلایه دارند و این که چرا تصمیم گیرندگان و برنامه ریزان با فرستادن آنان به کلاس های 40 یا 50 نفره عملا نقش آنان را در حد « یک مبصر کلاس » تنزل داده اند ؟
احتمالا این معلمان دستور العمل های صریح وزارت آموزش و پرورش را در مورد « تراکم مجاز کلاس ها » مطالعه نکرده اند که بدانند و آگاه باشند تشکیل کلاس ها در این مقیاس خلاف « قانون » است چرا که وزارت آموزش و پرورش خودش سقف آن را 35 نفر تعریف کرده است .
اما پرسش این است که چرا به فرض اطلاع از « قانون » باز هم این معلمان ترجیح می دهند حتی بر خلاف بخشنامه های وزارتی در این گونه کلاس ها حضور یابند ؟
در این جا پرسش هایی مطرح می شوند :
آیا با مدیر مدرسه و سایر ارکان آن رو دربایستی دارند ؟ و یا به قول خودشان « قصدشان » همکاری و معاضدت در جهت چرخیدن چرخ های مدرسه است ؟ وضعیت در نظام اداری فشل و ناکارآمد ایران هم به گونه ای است که کسی در این زمینه ها اساسا برای خودش و کاری که با اراده ی خودش انجام داده است مسئولیتی متصور نیست و شیوه « فرافکنی مسئولیت ها و پاسکاری نقایص » در این سیستم نهادینه شده در حالی که همواره سعی می کنند خود را « بی تقصیر » هم جلوه دهند .
و یا آن که منافعی مطرح است و تعارض منافع موجب استمرار این وضعیت می شود ؟
آیا این گروه از معلمان به این مساله فکر نمی کنند که پذیرش وظایف و کارکردهایی فراتر از « قانون » موجب ایجاد توقعات اضافی و حتی انتظارات غیر معقول توسط سایر ذی نفعان آموزش و پرورش و نیز جامعه از آنان می شود ؟ جامعه ای که در آن هنوز مسئولیت پذیری ( Accountability ) مفهومی گنگ و غیر شفاف است و عموما افراد سعی می کنند وظایف شهروندی را به یکدیگر پاسکاری کنند .
اگر معلمی با اراده ی خودش و با آگاهی به چنین وضعیتی تن می دهد و به نقش مبصری تمکین می کند ؛ دیگر اعتراض و گلایه و ناله برای چیست ؟
عکس زیر که بارها آن را در « صدای معلم » منتشر کرده ام مربوط به حداقل 15 سال است که از کلاسی در دبیرستان امام خمینی ( حکیم ) در ابتدای سال تحصیلی گرفته ام .
وقتی وارد کلاس شدم و این صندلی و خنده ی دانش آموزان را دیدم بلافاصله به دفتر مدیر مدرسه رفتم و خواهان تعویض آن شدم . پرسش این است که چرا به فرض اطلاع از « قانون » باز هم این معلمان ترجیح می دهند حتی بر خلاف بخشنامه های وزارتی در این گونه کلاس ها حضور یابند ؟
مدیر مدرسه طبق معمول بهانه آورد و گفت به محض آن که حساب مدرسه پر شود صندلی ها را تعویض خواهد کرد ....
حتی به آقای محمدی مدیر مدرسه پیشنهاد کردم که فعلا صندلی خودش را با صندلی معلم کلاس تعویض کند چرا که اساس و فسلفه ی وجودی ایشان و سایر مدیران در سطوح مختلف برای همین کلاس درس است .
ایشان وقتی جدیت و استدلال مرا شنید و این که تا زمان تعویض آن به کلاس نخواهم رفت مجبور شد که به این مطالبه ی حداقلی و البته قانونی تمکین کند .
و این در حالی است که پیش از من معلمان بسیاری فارغ از تصویر ذهنی ایجاد شده در دانش آموزان روی آن جلوس کرده بودند و سپس به افتخار « بازنشستگی » نائل آمده بودند بی آن که لحظه ای در مورد « جایگاه » خود در کلاس فکر کنند .
شاید اگر آن ها در روزمرگی استحاله نشده بودند و افق را می نگریستند و از کنار این گونه « مسائل ساده و پیش پا افتاده » به راحتی عبور نمی کردند ؛ امروز وضعیت متفاوتی داشتیم .