محسن رنانی، اقتصاددان و استاد دانشگاه اصفهان، در استودیوی الفبای وزارت آموزش و پرورش راجع به جایگاه آموزش و پرورش در توسعه کشور گفتوگو کرده که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
اگر بخواهیم توانایی یک کشور را در حوزه قابلیت برای توسعه در نظر بگیریم و اینکه این ملت بخواهد در جهان حرفی برای گفتن داشته و قابلیت اول شدن در خاورمیانه را داشته باشد، نباید گفت میتوانید خودرو بسازید؟ انرژی اتمی دارید یا خیر؟ فقط باید دید آن کشور میتواند آدم تربیت کند یا خیر. این را از طریق نظام آموزشی آن کشور میتوان فهمید. اگر توانست آدمی تربیت کند که نرمال، طبیعی، منظم، شاد و باکیفیت باشد، آن کشور توسعه پیدا میکند اما اگر نتواند آن کشور، هر صنعتی هم که بسازد نمیتواند توسعه پیدا کند.
هیچ اولویتی در آموزش و پرورش مهمتر از اولویت کودکان نیست. حتی معلمها هم اولویت نیستند، چون کودکان سرمایهاند و اگر کاری برایشان نکنیم میسوزند همیشه در گمان من این بود که وقتی اخبار را روشن میکنیم، به جای اینکه بگوید فلان کارخانه صنعتی افتتاح شد یا امروز فلان وزیر کلنگ زد، صدر اخبار ما یک خبر تربیتی باشد. همیشه آرزو داشتم رخدادهای آموزش و پرورش بهعنوان یک رخداد اول در اخبار ما حضور پیدا کند و همین که اخبار مربوط به حوزه آموزش در رده آخر است، نشان میدهد که نظام تدبیر ما پی به اهمیت آموزش و پرورش نبرده است.
روزی در یک استان مرزی برای سخنرانی دعوت شدم و از من پرسیدند ما روی چه صنعتی سرمایهگذاری کنیم تا توسعهیافته شویم؟ گفتم: شنیدم در استان شما قرار است پروژهای برای پتروشیمی ساخته شود، هزینهاش چقدر است؟ گفتند: چندصد میلیارد دلار. گفتم بروید به دولت اعلام کنید که ما پروژه پتروشیمی نمیخواهیم. گفتند ما بسیار برای گرفتن چنین پروژهای زحمت کشیدهایم و نمایندگان ما سالها دویدهاند که این پروژه بیاید. پاسخ دادم: پول آن را بگیرید و بگذارید بانک. سالی ٤٠٠ هزار میلیارد سود بانکی میدهد و به معلمان تان سه برابر حقوق دهید؛ اما شرط دارد. معلمهای ما هم باید آموزش ببینند و بدانند با رفتارشان با بچه چه میکنند. با یک مقایسه یا یک اخم چه بلایی سر بچه میآورند
تمام معلمان باید آزمون روانشناختی بدهند که مشخص شود قابلیت معلمی دارند یا خیر. دیگر اینکه تعهد بدهند که هیچ شغل دیگری غیر از معلمی نداشته باشند و سوم اینکه تعهد بدهند هر سال دورههای بازآموزی را شرکت کنند. در این صورت شما ٢٠ سال دیگر سه نسل از کودکانتان که مدرسه را تمام کردند، سه نسل کودک و توانمند شدند، استان شما را از جا بلند میکنند. درحالحاضر افراد توانمند ندارید. ولی اگر پتروشیمی زدید؛ تجهیزاتش از خارج میآید، گازش با لوله از جنوب میآید و مهندسان آن از تهران میآیند و پتروشیمی که ساخته شود، محصولاتش با تریلی از استان شما میرود و برای شما آلودگی آن میماند. اگر توسعه میخواهید، بروید روی معلمانتان کار کنید و مهمتر از معلمان روی مادرانتان کار کنید. مادران سرمایهگذاران اصلی توسعه هستند. اینکه مادر با بچه، چه کند، تعیین میکند آینده کشور چه خواهد شد. پس نخستین کارخانه توسعه، مادران هستند و دومین کارخانه توسعه، مدرسه است. منظور من از مدرسه دوره دبستان تا ١٢سالگی است.
توسعه یعنی تربیت انسان توانمند، نه دانشمند
توسعه، بنیادش بر تربیت است و نه آموزش. توسعه بنیادش بر پرورش انسانهای توانمند است و نه انسانهای دانشمند. اینهمه دانشگاه زدیم، انسانهای دانشمند تربیت کردیم ولی در مدارس و خانوادههایمان انسانهای توانمند تربیت نکردیم. بیش از ٣٠ سال است كه از بعد از انقلاب برای توسعه تلاش میکنیم ولی تمام توجه ما بر صنعت، کشاورزی، ساختمان و سدسازی و راه و برق است.
اگر ٣٠ سال تمرکز ما روی آموزش و تربیت بیاید، میتوانیم بگوییم نسل بعدی ما آماده است تا از ما یک جامعهای که در تراز اول منطقه باشد، بسازد. اینکه ما در سند چشمانداز گفتهایم، ٢٠ سال بعد در منطقه، کشور اول اقتصادی و نظامی باشیم به شرطی شدنی است که ما قبل از برنامه ٢٠ساله یک برنامه ٣٠ساله برای تربیت آدمهای توانمند داشته باشیم. تابهحال برنامههای توسعهمان برای تربیت افراد باسواد و فنورز بوده و نه برای تربیت افراد توانمند. از بعد از دبستان و دبیرستان و دانشگاه، ما نیروی تولید پرورش میدهیم و نه نیروی توسعه.
آنچه ما برای توسعه میخواهیم، انسانهای توانمندی است که بتوانند دوستی و رفاقت کنند و قانون را محترم بشمرند، خلاق باشند و خشم خود را کنترل کنند و بتوانند گفتوگو انجام دهند و محیط زیست را پاس بدارند و در دموکراسی اخلاقی عمل کنند. اینها نیروهای توسعهاند. دانشگاه، نیرو برای افزایش تولید تربیت میکند ولی انسان توانمند که بتواند زیست انسانی و اخلاقی مطلوبی داشته باشد، مهم است. اگر نتوانیم افراد توانمند تربیت کنیم، بهترین ماشین را به این افراد بدهیم تصادف میکنند. ما اتومبیلهایمان نسبتا پیشرفته است، اما در این ٣٠ سال از تصادفات ما کم نشده است؛ زیرا توانایی فکری و ذهنی لازم برای یک سانت کمتر روی پدال گاز فشاردادن، تربیتنشده است.
در دبستان باید انسانی تربیت کنیم که بهجای یک متر وارد خط عابر پیادهشدن بفهمد که یکسوم حق عابر پیاده را گرفته و شاید همین یک متر در پنج هزارمتری که طی میکند اثری نداشته باشد، اما همین در بلندمدت و آینده وقتی مدیر بانک شد اختلاس سه هزارمیلیاردی میکند و میگوید من میتوانستم اختلاس ٩ هزارمیلیاردی بکنم ولی حالا یکسوم اختلاس میکنم. این همان راننده است. اطلاعاتی که ما در طول دوره تحصیلی به خورد بچههایمان میدهیم، زباله است و نوعی یادگیری زاید است. بچه توانایی فکرکردن ندارد. اگر قرار باشد دانشآموز در دبیرستان دانش بیاموزد ابتدا باید فکرکردن بیاموزد و بعد یاد بگیرد فلان قله کجاست. کاری که ما میکنیم، تزریق اطلاعات زاید در ذهن دانشآموزانمان است. بخش بزرگی از نظام آموزشی ما اطلاعات زایدی میدهد که به درد زیستن او یا لذتبردن و انسانبودنش نمیخورد. در دبستان باید زیستن را بیاموزیم و در دبیرستان فکرکردن و در دانشگاه باید تخصص بیاموزیم و عملکردن. ما این فاصله را نداریم از اول دبستان، اطلاعات در ذهن بچه میریزیم و استرس میدهیم بدون اینکه فکرکردن را بیاموزد. با نسلی روبهرو هستیم که ١٢ سال تحت استرس شدید بوده است. اگر ما در خیابان تصادف کردیم و دعوا میکنیم مقصرش آموزش و پرورش است؛ زیرا ما از کودکی ١٢ سال با کابوس و استرس از خواب بیدار شدهایم. این فرد تا بزرگ شود اعصابی برایش نمیماند. این بلایی که ما سرمان آمده، برآمده از نظام آموزشی ماست و این نتیجه استرسهای مداومی است که ذرهذره در حال تزریق به وجود افراد جامعهمان هستیم. این افراد نمیتوانند توسعه بیافرینند. توسعه سه سطح دارد. اگر کشوری بتواند رفاه، رضایت و معنا برای شهروندانش فراهم کند، توسعه پیدا کرده است. به آموزش و پرورش ابزاری نگاه میشود و البته بعدا هم به دانشگاه نگاه ابزاری شد. دانشگاهها را توسعه دادیم تا دانشآموزان آنجا مشغول شوند. تحول اساسی در آموزش و پرورش نیازمند عزم نظام سیاسی کشور است. در واقع برای تحول فقط کفایت نمیکند وزیر تصمیم بگیرد، بلکه دولت هم باید حمایت کند و در نظام سیاسی هم تحول ایجاد شود.
مشق شب را بردارید، استرس کم میشود
میتوان از تغییرات کوچک شروع کرد. هم امکانات رفاهی و حقوق خوب به معلم بدهیم و هم ضوابط محکم داشته باشیم، ولی در همین شرایط کنونی هم اگر عزمی در وزارتخانه و دولت باشد، میتوان تغییراتی داد. مثلا حذف مشق شب کار بزرگی است و نه بودجه میخواهد و نه چیزی، فقط یک دستور میخواهد. البته با این دستور اولین مقاومت از سوی مادرها اتفاق میافتد و اعتراض میکنند که چرا مشق شب نمیدهید فرزندانمان فردا روز میخواهند کنکور بدهند و قبول نمیشوند. درواقع نگرانی کنکور با مادر هست. رقابتی که در سال دوازدهم برای کنکور گذاشتهاید در سال اول دبستان برای مادر نگرانی ایجاد کرده است. پس اگر میخواهید مشق شب را بردارید که بهتر است چنین کنید چون هفت سال دانشآموز با نگرانی میخوابد و با کابوس بیدار میشود، اول باید نگرانی مادر را بردارید. مقاومت بعدی با معلم است. معلم یاد گرفته است مشق شب دهد و خط بزند درواقع مشق شب ابزار قدرت معلم شده است. معلمهای ما هم باید آموزش ببینند و بدانند با رفتارشان با بچه چه میکنند. با یک مقایسه یا یک اخم چه بلایی سر بچه میآورند. البته معلم هم در یک فشار پراسترس بزرگ شده و در گزینش معلم هم ممکن است ما کوتاهی کرده باشیم. اگر امنیت اجتماعی و امنیت معیشت تأمین نشود هیچکسی به دنبال خودشکوفایی و فضیلتهای اجتماعی نمیرود، چه برسد به دیگران بخواهد بیاموزد. اطلاعاتی که ما در طول دوره تحصیلی به خورد بچههایمان میدهیم، زباله است و نوعی یادگیری زاید است. بچه توانایی فکرکردن ندارد
شکی نیست که اگر بخواهیم آموزش و پرورش را به یک موتور توسعه تبدیل کنیم و انسانهای توسعهآفرین از این سیستم بیرون بیایند، قبل از هر چیزی باید اولویتبندی نظام سیاسی تغییر کند. نه اینکه اولویت دولت صرفا بودجه بیشتر باشد، بلکه باید بدانیم این کشور را باید آدمهای آن بسازند و نفت و نیروی نظامی و... نمیسازد؛ بنابراین باید امنیت ملی، آب و آموزش و پرورش سه اولویت اول کشورمان در یک مدیریت بلندمدت قرار گیرد و همه امکانات مدیریت و انرژیمان را روی این سه گزینه بگذاریم. در حوزه امنیت بیرونی موفق عمل کردهایم اما در حوزه آب و تربیت نیازمند کارکردن است که جلودار و خط مقدم آن آموزش و پرورش است. درواقع وقتی بخواهیم موضوعات دیگر را مدیریت کنیم اگر این سه موضوع مدیریت نشود، در موضوعات دیگر هم شکست میخوریم. این اولویتبندی ٣٠ساله است. اگر بپرسید الان تا یک سال آینده اولویت چیست، میگویم رکود. نظام سیاسی باید بسیج شود تا رکود را حل کند و دولت بهتنهایی نمیتواند؛ بنابراین برنامهریزی برای کوتاهمدت یا بلندمدت متفاوت است.
منافعی اجازه حذف کنکور نمیدهند
یکی از تغییرات دیگر حذف کنکور است. زمانی تعداد دانشگاهها کم و متقاضی زیاد بود و تناسبی میان جمعیت و صندلی دانشگاه نبود، شاید آزمون کنکور قابل دفاع بود. گرچه آن زمان هم به نظر من قابل دفاع نبود، ولی امروز که بالای یک میلیون صندلی در دانشگاه داریم درحالیکه متقاضیان دانشگاه زیر یک میلیون است اصولا کنکور هیچ توجیه منطقی و عقلانی ندارد.
اینکه چه مکانیسمی برای جذب بگذارند یا اینکه چگونه باید از خانوادههای فقیر برای تحصیلات عالیه فرزندانشان حمایت شود هم مکانیسمی میطلبد و این حرف من نافی نادیدهگرفتن این قشر نیست. هر دانشگاهی میتواند مکانیسمی برای ورود داشته باشد ولی اینکه ما کل کشور و خانوادهها را بسیج کنیم که از یکمیلیون و ١٠٠ هزار صندلی ٧٠٠ هزار عدد را پر کنیم کار قابلدفاعی نيست. صندلیها خالی است و ما تلاش کنیم با فشار برویم رويشان بنشینیم! کنکور این کار را میکند. ما حتی در مورد پزشکی هم صندلی بیش از نیازمان داریم. فرض کنید در این حوزه هم تعداد صندلی کم است؛ ما برای پرکردن تعداد مثلا ٢٠ هزار صندلی پزشکی، یک میلیون خانواده را درگیر میکنیم تا این صندلیها پر شود. بعد همان پزشک چه آسیبی میبیند. مردم میگویند چرا این پزشکها اینقدر بداخلاق و بیحوصلهاند. چون تو پدرش را درآوردی تا پزشک شود. پنج سال قبل از دانشگاه و ١٠ سال بعد از دانشگاه و این فرد دیگر آدمي معمولی نیست. اصولا کنکور سازوکار بدی است و بیشتر کشورها حذف کردهاند. کنکور کاملا زاید است و گمان میکنم منافعی هست که اجازه حذف کنکور را نمیدهد. باید اطلاعرسانی کرد و خانوادهها را مجاب کرد و مکانیسم را تغییر داد. من معتقدم همانگونه که آموزش و پرورش جدی وارد حذف آزمون مدارس خاص شد، باید در مورد کنکور هم جهادی وارد شود. البته هر کار جدیدی هزینه دارد و ممکن است وزیر استیضاح هم بشود ولی یک نفر باید در این کشور هزینه بدهد. اگر کسی نخواهد هزینه بدهد که کاری پیش نمیرود.
جلوی باندهای قدرت کوتاه نیایید
اگر این موضوع ساده را که همه متخصصها معتقدند آزمون مدارس خاص که برای یک نسل آسیبزاست، نتوانیم حذف کنیم، به این معنی است که در نظام سیاسی ما هیچ تحول جدی دیگری امکان ندارد. اگر اینجا نتوانیم کاری کنیم، دیگر نظام بانکداری یا توزیع آب را نمیتوانیم اصلاح کنیم. حکمرانی آب بسیار هزینهبر است اما باید حل شود اما در اینجا که با منطق و استدلال میشود موضوعی را حل کرد، نتوانیم کاری کنیم، قطعا در حوزههای دیگر هم نمیتوان مسائل را حل کرد. این موضوع میتواند یک امتحان بزرگ برای آموزش و پرورش و دولت و نظام سیاسی باشد. اینکه این آزمونها با قدرت باندهایی که منافع اقتصادیشان در خطر است، حذف نشود، امتحان بزرگی است.
هیچ اولویتی در آموزش و پرورش مهمتر از اولویت کودکان نیست. حتی معلمها هم اولویت نیستند، چون کودکان سرمایهاند و اگر کاری برایشان نکنیم میسوزند. ما دائم داریم به سرمایهای که کاملا خدادادی است، آسیب میزنیم و تخریب میکنیم. در هر صورت در حوزه آموزش هم مانند حوزههای دیگر انحصارهایی شکل گرفته و طبیعی است که برخی برای حفظ منافعشان سعی دارند انحصارها را حفظ کنند اما اینجاست که معلوم میکند یک مسئول آیا در برابر منافع ملی و جامعه و توسعه پاسخگو هست یا خیر؟ طبیعی است که شما هر جا را بخواهید جراحی کنید، عدهای منافعی را از دست میدهند. همه حوزهها همین است و انحصارهایی شکل گرفته و طبیعی است که صاحبان انحصار پول خرج میکنند که تحولی رخ ندهد.
تمام معلمان باید آزمون روانشناختی بدهند که مشخص شود قابلیت معلمی دارند یا خیر. دیگر اینکه تعهد بدهند که هیچ شغل دیگری غیر از معلمی نداشته باشند و سوم اینکه تعهد بدهند هر سال دورههای بازآموزی را شرکت کنند من معتقدم اینجاست که مقامات ما آزمون میشوند. اینکه آیا به منافع ملی میاندیشند یا در برابر منافع باندها کوتاه میآیند. هر کشوری که ٤٠ درصد از منابعش از نفت باشد، ما به آن میگوییم اقتصاد رانتی و هر دولتي که بیش از ٤٠ درصد درآمدش از منابع طبیعی و نفت باشد، به آن میگویند دولت رانتی. ایران دولتش رانتی است و گروههای قدرت حول این شکل گرفتهاند ولی وقتی سیاستمدار ما با مشورت متخصصان به این جمعبندی رسید که باید این جراحی شود، اگر نکند مسئول است. طبیعی است که باید مقاومت کرد و آگاهی جامعه و خانواده و مهمتر از همه مادران از همهچیز مهمتر است. تمام سرمایهگذاری روی کودک در سالهای اول زندگی است اما در کشور ما تازه از ١٠سالگی به بعد نگرانی خانوادهها شروع میشود و پول خرج میکنند. درحالیکه آن پولی که برای کنکور خرج میکند، باید در همان سال اول خرج کند و برای تربیت صحیح فرزندش مشاوره بگیرد؛ بنابراین دو انحراف داریم؛ یکی اینکه خانوادهها ناآگاهاند که چه میکنند با بچهها و دوم اینکه در اولویتها انحراف به وجود آمده است. ناآگاهی خانواده باعث شده سن زیر یک سال که ٨٠ درصد توانایی بچه در حال شکلگرفتن است، نادیده گرفته شود و بعد انرژیمان را میگذاریم برای بعد از ١٠سالگی. هیچ جامعهای روی توسعه را نمیبیند مگر اینکه بتواند سه توانمندی را درون کودکش بکارد؛ یکی صبر، دوم گفتوگو و سوم رواداری. این سه ویژگی بنیاد شخصیت توسعهیافتگی است. این سه ویژگی در کودکان ایرانی کاشته نمیشود و این کودکان پزشک و متخصص و سیاستمدار میشوند، ولی صبوری ندارند.
در سطح کلانتر نیز متأسفانه جامعه ما چندسطحی و چندبخشی شده است. درواقع یک جامعه یکپارچه همبسته نیست و رقابتهای مخرب باعث شده جامعه چندپاره شود. در کشوری ممکن است چندین حزب باشد و رقابت سیاسی بکنند اما جامعه چندپاره نیست چون رقابت سیاسی مخرب ندارند. در کشور ما رقابت سیاسی هویتی شده است و میگویند اگر این رئیسجمهور بیاید، جای من اینجا نیست. برخورد نامناسب و بازی بد سیاستمداران ما باعث شکاف در سیاست شده و همین منجر به شکاف در اجتماع شده است.
روزنامه شرق
نظرات بینندگان
من در جلسات از سخنان شما بهره میبرم درود برشما