« روز خبرنگار » را تبریک می گویم علی الخصوص به مسئولان و مقامات پاسخ گو و مسئولیت پذیر .
امیدوارم در این دولت بر خلاف دولت قبل ( ابراهیم رئیسی ) که رسانه های مستقل و منتقد جایگاهی در برنامه ها و نشست ها نداشتند ؛ وزارت آموزش و پرورش دولت مسعود پزشکیان مراسم در خور و شایسته ای را برای خبرنگاران برنامه ریزی و به اجرا در آورد .
وقتی قلم می چرخد برای نکوداشت انسانی که سالیان طولانی در مسیر توسعه، بنیان های اندیشه و عمل، تعلیم تربیت، آرام و دلربا و شکیب و بی ادعا گام بردارد، خود فدا شود، عمرش را صرف جماعت حزبی و گروهی نکند ؛ بلکه برای مهمترین قشر «معلم» از جان و وقت، مایه بگذارد تا با جمع آوری نظرات و نوشتار خرد جمعی که عمده ی آنان معلم هستند ؛ چون شمع بسوزد، چون نخ تسبیح دانه ها را به گردش در آورد بی آن که بگسلد، سالیانی او با تمام وجود حتی هزینه و حقوقش که باید و بایست برای سالی حداقل تفریح و مسافرت خود و خانواده هزینه کند اما دیباچه که نه بچه اش به نام «صدای معلم» خلق و بارور نماید، چون دردانه به دورش بچرخد و نقص و نقصانش را شبانه روزی گره گشایی کند، چون اولاد پدر و مادری تمام حواسش رسیدگی آن باشد، از کیان معلم و معلمی، از هویت و فرهنگ، از درست شدن و درست گام برداشتن آموزش و پرورش، نهیب برکژی دستگاه تعلیم و تربیت، دلسوزانه و عاشقانه، مدبرانه، چون همام درخیام، ساقی باشد، بگرداند، و می در ساغر اندازد.
نامش پور سلیمان است. سلیمانی که نه با مور و ملخ، پرستو، کبوتر و هدهد سخن بگوید، بلکه با آدم سرکار پیدا می کند. حرفشان را می فهمد و حرفشان را با صدای رسا بدون لکنت و ترس علیرغم بی مهری به گوش اصحاب جلال و حَکم و حُکم و حکمران می رساند.
سخن را در مسلخ عشق که همان شعار دادن «معلمی» هنر است و عشق . او به راستی و درستی مشق کرده است و این عشق را چون معلم است زبان معلم را می فهمد و آن که برای معلم، درس و کتاب، دستور و تکلیف بی جا و بیراه حواله می کند را مورد نقد قرار می دهد که بگوید که درس نویسی و بخشنامه پرانی کاری چنین نیست که شما بر خرمن نسل فرداپرداز، برای نان و نوا بکوبید و صادر کنید و موفق از آن به در آیید!
معلم باید نقد پذیر باشد و آن را به شاگردانش بیاموزاند، معلم نباید در سیستم حل شود . معتقد است تربیت نسل، پیچیدگی هایی دارد که چند منشوری و شما از روی تیغ راه می روید، آن گاه که دسته گل ها بزرگ می شوند ؛ تازه اشتباه و انحراف، همه ی جامعه را تسخیر می کند و کار از کار گذشته است.
پورسلیمان است .
اصالت آذری دارد و اجدادش در شبستر روزگار گذرانده اند، اما خود متولد تهران و دهه ی پنجاه ای . به نشانه ی شناسنامه، فرزند محمد اسماعیل و مادر، خانم ربابه نصیری جدید از خانواده نجیب و حبیب، خوشنام، و کاسب بازار می باشد.
او از معلم دوره ابتدایی، سرکار خانم فلاحی همواره یاد می کند که تاثیر زیادی در ظهور و بروز استعدادش داشته است، اما دوره نوجوانی را در کوران انقلاب سپری نموده است .
حالا در بزرگسالی، یکی از همکلاسی هایش بر سر ذوق، چند نفری از آنان را با زحمت زیاد به هم، بر سر چای و دسر در مکانی جمع می کند، خوش و بش و دیدار همکلاسان پس از سی و اندی سال، مجید پزشک جراح شده و دارای دو پسر و فرهاد نویسنده و ناشر هست. علی شرکت تولیدی به هم زده و متاهل و سه فرزند دارد ، شاهرخ کارمند ارشد وزارتخانه روزگار می گذراند. مسعود اما کارخانه ای به راه انداخته و تجارت و صادرات انجام می دهد. حسین مهندس و پیمانکار است. کریم، چند دوره فرماندار شده و سکان حکومتی را برای خود رقم زده است. احمد چون آقای پورسلیمان معلم هست و دو فرزند دارد و دیگران هر کدام از شغل و زندگی و موقعیت خود و فرزندانشان برای دوستان دوره محصلی گپ و گفت می کنند. به میل و انتخاب خودم آمدم و تصمیم گرفتم ادامه بدهم و به میل خود اکنون از خدمت در آموزش و پرورش خداحافظی می کنم .
معلمان این جمع بر تخصیص ناعادلانه حقوق و از آن مهمتر عدم ساحت برنامه ریزی تعلیم و تربیت کارآمد و مدرن و آینده نگر به شدت انتقاد دارند. اما پورسلیمان را دوستان برای تلاش شبانه روزی اش برای سایت صدای معلم به پرسش و چالش می کشند .... آیا عایدی و آورده مالی از این حرفه برای شما داشته است؟
او مکث می کند و سکوت را ترجیح می دهد. اما دوست صمیمی و یار و غار آن دوران آقا سعید، پرسش دیگری به رخ او می کشد . اگر به زمان گذشته برگردیم آیا دوباره معلمی را انتخاب می کنی؟
صریح و سریع پاسخ می دهد، عاشق حرفه معلمی هستم و حتما بر می گردم و عاشقانه دوستش دارم.
به خانه پورسلیمان می آییم.
از دوست، همراهش و یار و همسرش پرسش می کنیم .
چطور آقای پورسلیمان که همیشه درگیر حرفه معلمی و سایت صدای معلم می باشد، کنار می آیید؟ کریمانه پاسخ می دهد : « اگر غیر این باشد که می شود آدم معمولی او برای جامعه و پیشبرد اهداف درست تعلیم و تربیت و مهم تر، رساندن صدای معلمان و دانش آموزان به مسئولین امر در این وطن تلاش می کند .
من هم انسانم و فایده و نفع را وقتی مشاهده می کنم، با تمام وجودم افکار و اندیشه و تلاش او را تایید و تشویق می کنم. .
می دانیم پاگذاشتن در چنین کاری، سخت و آزار فراوان دارد، هرگلی را با خار آفریدند، بادهای مرارت حتماً ما را در راهمان استوارتر می کند.
در عجب می مانم از درک و از دوراندیشی و صبر و افکار واستقامت خانم خانه دار، همسرش ؛ کاش آنانی که در طول برپایی « صدای معلم » ذره ای از این حس و خاصیت، فهم و درک داشتند و چوب لای چرخ این مهم قرار نمی دادند ؛ می فهمم اگر سایت صدای معلم اینچنین ریشه دوانده و ماندگار شده است، همواره مدیون آرام بخشی نگاه چنین پشتیبانی همراه بوده است.
پورسلیمان سال ها کنار معلمی به آراستن و پیراستن سایتی مشغول است که قاعده و منطق می گوید هر کسی را جرات و ورود تخصصی و تجربی به آن را نمی باشد، اما او جسورانه و متعهدانه بر هدفش استوار ماند و صدای معلم اکنون دوران جوانی اش، هر ورقش هویتی و کتابی است پر از مجموعه درس ها، راه، نشانه، مسیر، اندیشه، قابل اعتنا، راهنما، راهبرد، ورق، ورق آن می تواند به تامل و تعمیق و توجه مورد استفاده دست اندرکاران و درس نویسان و برنامه ریزان و پژوهشگران باشد .
درختی ماندگار به نام «صدای معلم».
پورسلیمان اکنون در آستانه ی بازنشستگی قرار گرفته است .
همه ی معلمان به جز استثنا، یک بار بازنشسته می شوند اما او دوبار، نه از سر مهر، بلکه از سر اجبار و عقده و پدیده ی ذات معیوب، این که هر نقادی را باید با «آزار» «خاموش» کرد تا عبرت دیگران شود بازنشست کردندکه با مقاومت رو به رو شدند و چنین شد که :
با خاطره ی خوش اولین روز معلمی بدو استخدام و بدترین خاطره در پایان آخرین روز معلمی، شغل شریف و دوست داشتنی اش را ببوسد و دفترش را ببندد.
از او سوال نمودم؛ از خاطرات در طول خدمت از چه چیزی بیشتر رنجیدی؟
می گوید: « از رفتارهای متناقض بسیاری از اطرافیان و عدم صداقت آنان »
از سالیان برپایی سایت «صدای معلم» او را می شناسم . مهمترین ویژگی اش که همه کسانی که او را می شناسند ؛ صداقت، صراحت، عمل گرایی و مطالعه دائم، چهار خصلت جدا نشدنی از او یاد می کنند.
او دل به مهمترین قشر جامعه، یعنی معلمان میسپارد، و از جان و وقت خود میگذرد، تا جایی برای جمعآوری نظرات و نوشتار اصیل آنان فراهم کند ؛ آنگاه مشخص است که نام « پورسلیمان » در ذهنها میدرخشد.
او فقط معلم نبود، تجسم صداقت بود؛ واژه به واژهی حرفهایش را میشد زندگی کرد. صراحت در گفتار دارد، اما از سر دلسوزی، نه برای رنجاندن. اهل مطالعه بود، بیوقفه، با ذهنی تشنه و نگاهی باز.
سایتی که به نام « صدای معلم » بنا نهاد، جایی شد برای شنیدن فریادهای خاموش، برای بازتاب دغدغهها، آرزوها و زخمهای معلمانی که سالها به دور از توجه، در سایه مانده بودند.
او چون نقطهی زلالی در دل جریان دانایی، چرخهی اندیشه را به حرکت درآورد؛ بی آن که خود را در گل و لای مصلحتاندیشیها گم کند.
سالیانی دراز، با تمام وجود، در برابر کژی ها ایستاد؛ هزینه داد، زخم برداشت، اما راه را رها نکرد.
برای او، هدف روشن بود؛ نه تفریح، نه مطامع، نه دیده شدن؛ بلکه تداوم آگاهی و رساندن صدای جمعی که کمتر دیده شدند و کمتر شنیده شدند:
«معلمان» .
در روزگاری که بسیاری به خوشگذرانی، فراغت و روزمرگی دل سپردهاند، گاهی در میان مردم انسانی برخاسته از میان همان کوچهها برای هدف بزرگتر و مانا، راه معمول را پس می زند و از مسیر سخت و پر پیچ و خم گردنه، راهی دیگر برای هدفی والاتر، خود را به آب و آتش می زند تا فراسوی گلستان را به نظاره بنشیند، نه از سر شهرت، نه از میل قدرت، بلکه از جوشش درونی، از دغدغهای ریشهدار برای آگاهی، برای بیداری.
وقتی نظامی گنجوی با زحمات شبانه روزی و نخوابیدن ها زیر نور شمع دود زا به خلق آثارش، مثل خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، اسکندر نامه ، شرفنامه، هفت پیکر و...می پرداخت عده ای به طعنه و سخره می گفتند دلت خوش است، اما آثارش ستونهای ماندگار و اصالت و فخر فرهنگ ایران شد. چنانکه فردوسی، عمر خویش را به پای هویتی گذاشت، اثرش شاهنامه که امروز ایران را با آن میشناسند. خیام با همه دانشش، ریاضیات، نجوم و فلسفه اما با جسارت و ریسک بی نظیر اشعاری آفرید که درجهان پرآوازه شد و مولوی در مصاحبت با شمس، علیرغم تحدید و تهدید صاحبان جهل و جعل، اثری خلق کرد که سرآمد عرفان و معنای روزگار شد، و دیگر صاحبان خرد، اندیشه، ادبیات و فرهنگ ماندگار با زحمات و سختی و مبارزه با تنبلی و ترس، حتی با ازدست دادن مقام معنوی و مادی، عمر خود را با خلق آثار متفاوت، ماندگار کردند و این چنین است که گاه در سکوت و بیادعایی، انسانی چون پورسلیمان ، این مسیر را برمیگزیند؛ نه برای خودش، که برای صدای خاموش معلمان، برای آیندگان، برای حقیقت.
او در آستانه بازنشستگی می گوید: توانم در این راه بوده با آگاهی قدم گذاشتم و برای آگاهی، همه عمرم را برای رسیدن به جامعه پویا و برتر نثار و تقدیم کرده ام.
به میل و انتخاب خودم آمدم و تصمیم گرفتم ادامه بدهم و به میل خود اکنون از خدمت در آموزش و پرورش خداحافظی می کنم . در این راه، دیگران هم بودند که باید با آنها کار کرد، اما گاهی نمیشود و این دفتر معلمی ام به پایان رسید.
اما از دوران تربیت معلم اواخر دهه شصت و از الگوی خود اساتید تاثیر گذار حرفه و زندگی اش آقای چینه کش ، معلم اجتماعی ، آقای مافی معلم معارف و آقای وحدت نیا معلم ریشههای انقلاب یاد می کند.
هنوز سخنان آنان در کلاس آویزه گوشش است که می گفتند : « بدانید چرا به این جا آمدید؛ بودن یا نبودن شما در سیستم باید فرق کند ، اگر برای تغییر آمده اید خوشا به حال تان و اگر نه این حرفه را رها کرده به شغل دیگری بپردازید .
اگر کسی فکر می کند که نمی تواند در کلاس و جامعه تأثیر گذار باشد به درد حرفه معلمی نمی خورد و آن را رها کند و دنبال شغل دیگری برود » .
او می گوید: معلم باید نقد پذیر باشد و آن را به شاگردانش بیاموزاند، معلم نباید در سیستم حل شود .
خطاب به معلمان با تاکید می گوید: هیچ گاه اسیر روزمرگی و تقلید نشوید، خودتان باشید.
پورسلیمان به ما یادآوری میکند که معلم بودن فقط شغل نیست؛ رسالتی است که با صداقت، تلاش بیوقفه و عشق به جامعه به انجام میرسد. او نشان داد که حتی در برابر سختیها و موانع، میتوان صدای بیصداها شد و برای حقشان ایستاد.
و این است قصهی مردی که نه تنها در حرفه معلمی، کلاسهای درس را موثر و پویا اداره کرد، بلکه صدای معلمان را به همه رساند؛ تا نسلهای بعدی بداند که آموزش و پرورش بنیاد هر جامعه است و معلم، چراغ راه آن.
او بازنشسته شد، اما هنوز حرف دارد، هنوز صدا دارد، هنوز الهامبخش است.
شاید به جای فرزند خانه او فرزندان زیادی در جامعه دارد که به عشق، هر لحظه به او سلام می دهند و موفقیت خود را مدیون راهبری او می دانند .
او یک فرزند جوان دارد رشید و بالنده به نام «صدای معلم».
با آرزوی سلامتی و بهروزی برای این معلم مهربان و اندیشه ورز
پ ن : در هنگام نوشتن متن این نوشتار مطلع شدیم متاسفانه آقای پورسلیمان پدر عزیزشان را از دست داده اند .
روحشان شاد و صبر مونس خانواده داغدار
شجاعت تان را همه می دانستند. چیاکو کولە ش را نامزدش آماده می کند از کانی ژینگه به بعد چیاکوی محجوب آهنگ رزازی می خواند .
خبات را می دیدی در فرود از صعود کوله اش سنگین تر بود . او زباله ی کوه را جمع می کرد . حمید آن وکیل خوشنام به هر بهانه ای کلاس آموزش حفاظت از طبیعت می گذاشت.
کوه فرزندان کوه را به شهر پس نداد.
ای طبیعت!
ای مأوای آرامش و زیبایی، چه غمانگیز است که امروز در سوگ حافظان تو نشستهایم.
کاش میتوانستیم از این همه رنج و اندوه تو بکاهیم.
کاش میتوانستیم دستانی که تو را آزردهاند، از تو دور کنیم. ما به تو قول میدهیم که در راه حفظ و حراست از تو، از پای نخواهیم نشست.
در کوهستان، عطرداغِ آتش
سه مرد، همصدا با درخت و باد
دل به تپش های سبز طبیعت دادند
تا گلوی سوزان آبیدر را تر کنند.
آن سوتر، شعله ها هیاهو کردند
اما صدای سبزشان خاموش نشد
درختان، با اشک باران غسلشان دادند
و کوهستان تکرار کرد:
یادتان سبز، خاطرتان جاودانه!
کردستان، همیشه از شجاعت خواهد سرود
در هر نسیم، نامتان زمزمه خواهد شد.
در سوگِ خبات امینی، حمید مرادی و چیاکو یوسفی نژاد ؛ سه نگهبان سبزی که دل به آتش زدند تا گلوی سوخته آبیدر را نجات دهند. بی صدا جان دادند و چراغ شجاعت را برای همیشه در قلب کردستان روشن گذاشتند.
شعله ها نتوانست صدای سبزشان را خاموش کند،
درختان، کوه و رود برای همیشه داغدارشان اند.
سوگ از دست دادن عزیزان محیط زیست، داغی است که بر دل طبیعت و هر انسان دلسوزی سنگینی میکند. این غم، غم از دست دادن زیباییها، آرامش و فرصتهای حیاتی است که طبیعت به ما ارزانی میداشت.
یادشان سبز، خاطره شان تا همیشه جاودان.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
وقتی از خطا کردن سخن گفته می شود دامنه آن گسترده نیست و در حد توان و درک یک کودک است. پس یک کودک چه نوع خطاهایی را مجاز است انجام دهد؟ کودک میتواند در زمینههای مختلفی چون اشتباه در انجام تکالیف مدرسه، ناتوانی در درک مفاهیم، داشتن مشکلاتی در مهارتهای حرکتی یا حتی خطاهای اجتماعی داشته باشد. در واقع این خطاها بخشی طبیعی از فرآیند یادگیری است چرا که کودک از طریق تجربه و اصلاح اشتباهات خود، مهارت و آموخته جدیدی کسب میکند.
نقش والدین، مربیان و یا معلمان در کنار این کودک برای هدایت و راهنمایی بسیار مهم است. آن ها باید با صبر و حوصله، کودک را در فرآیند یادگیری همراهی کنند، خطاهای آن ها را به عنوان فرصتی برای یادگیری یادآور شوند و برای درس گرفتن از آن ها به کودک کمک کنند تا به تدریج مهارتهای خود را تقویت کنند. اگر به کودکان فرصت انجام خطاهای کوچک را ندهیم به سراغ خطاهای بزرگ و گاه جبران ناپذیری در گروه دوستی و هم سن و سالان می روند.
اجازه دادن به کودکان برای خطا کردن؛ فرصت های زیر را برای آنان هموار می سازد:
تقویت و افزایش اعتماد به نفس و خودباوری
وقتی کودکان در محیطی امن و حمایتکننده اشتباه میکنند و مورد سرزنش قرار نمیگیرند، یاد میگیرند که اشتباه کردن بخشی از زندگی است و به آن ها اجازه میدهد تا با اعتماد به نفس بیشتری در برابر چالش ها قرار بگیرند. کودکان حضور والدین را در کنار خود نقطه عطفی برای امنیت بیشتر، حس می کنند پس با جسارت و بی باکی هر چه تمام، چندین راه مختلف را برای انجام و نتیجه گیری در یک کار خاص، امتحان می کنند. حمایت والدین در داشتن فرصت آزمون و خطا، کودکان را به نتایج مطلوب یا دلخواه می رساند.
کسب مهارت های جدید
خطا کردن بخشی جداییناپذیر از فرآیند یادگیری است. کودکان از طریق خطاهای خود، چیزهای تازه ای کشف میکنند. گاه وسایل یا اسباب بازی دم دست خود را به تکه های کوچک جدا از هم تبدیل و آن ها را خراب می کنند تا مثلا بدانند چه چیزی کار میکند و چه چیزی کار نمیکند؟ یا آن چیز چگونه کار می کند؟ و این تجربه عملی به آن ها کمک میکند تا مهارت های جدیدی کسب کنند و به مسیر رشد خود ادامه دهند.
افزایش انعطافپذیری
کودکان با تجربه اشتباه و عدم ناامیدی از آن، یاد میگیرند که چگونه با شکستها کنار بیایند و از آنها به عنوان فرصتی برای یادگیری استفاده کنند. این انعطافپذیری در مواجهه با سختیها در بزرگسالی به آن ها کمک میکند. بسیاری از افراد در طول زندگی خود به دلیل ترس از خطا یا اشتباه کردن، یا هرگز دست به تجربه جدید نمی زنند و یا از ترس عاقبت کار، مثلا پیشرفت 30 درصدی خود را در انجام کار خاص، نادیده می گیرند و آن را ناقص و بدون نتیجه رها می کنند. چون قبلا فرصت و تجربه خطا کردن و مهم تر از آن حمایت شدن، نداشته اند. بیشتر ما به دلیل محرومیت از چنین نوع تربیتی، هرگز کاری را که از پایان آن مطمئن نیستیم، آغاز نمی کنیم. یعنی محرومیت جامعه و حتی بشر از بی شمار امور مفید، سازنده و ارزنده.
تقویت خلاقیت
ترس از اشتباه میتواند خلاقیت کودکان را محدود کند. وقتی به آنها اجازه داده میشود که آزادانه آزمایش کنند و اشتباه کنند، این آزادی به آنها کمک میکند تا ایدههای نوآورانه داشته باشند و خلاقیت خود را شکوفا سازند. هر دائم تهدید و تحدید کردن، منع کردن یا با خشم خود کودک را ترساندن، یا تحقیر و مسخره کردن تلاش او در هنگام بازی، نقاشی و یا حل مسأله، یعنی نابود کردن خلاقیت او. خلاقیت یعنی عملکرد دانش، کنجکاوی، تخیّل و ارزیابی. هر چقدر اساس دانش قویتر و کنجکاوی بیشتر باشد، ایدهها و الگوهای زیادی خلق میشود. کودک بدون داشتن تخیّل، قادر به خلاقیت در هیچ امری نیست اما نباید انتظارات بیشتر یا خارج از حد توان او داشت. بهتر است یک قدم کوچک او به اعتدال؛ تشویق، هدایت و راهنمایی شود و از افراط و تفریط پرهیز کرد.
برای ایجاد خلاقیت، قصه گفتن به کودکان از مهم ترین محرک های تخیّل است. او با شخصیت های داستان زندگی می کند، گاه سرنوشت شخصیت مورد توجه خود را که بیشتر قهرمان قصه است، تغییر می دهد، چون نمی خواهد او آسیبی ببیند. علاوه بر این با قصه گفتن به کودک در هنگام خوابیدن عادت به مطالعه قبل از خواب را در او تقویت می کنیم. کودکی که پدر و مادر خود را هر روز کتاب به دست می بیند، کتاب را جزوی از واجبات فرض می کند. به جز این می توانید مثلا ملزومات لازم برای نقاشی، خمیر بازی، پازل کارتونی یا ساختمان سازی پلاستیکی را فراهم سازید تا با به کار گیری آن ها، خلاقیت کودک خود را محک زنید. حتی با دقت در بازی او می توانید مسیر استعداد کودک خود را با کمک و راهنمایی مربیان شناسایی کنید.
آموزش مسئولیتپذیری
اگر می خواهید کودکان شما در بزرگسالی فردی مفید برای جامعه باشند پس مسئولیت بر دوش آنان بگذارید. وقتی والدین با اشتباهات کودکان به درستی برخورد میکنند، به آنها کمک میکنند تا مسئولیت اعمال خود را بپذیرند، این امر به آنها کمک میکند تا در آینده تصمیمات بهتری بگیرند و مسئولیتپذیری بیشتری در قبال رفتار خود داشته باشند. ترساندن کودکان با کلمات واهی و حتی تنبیه فیزیکی یا سرزنش کردن، آنان را به انکار و دروغ سوق می دهد. او می گرید و مدام به دروغ می گوید من نکردم. تنبیه کردن علاوه بر آسیبهای جسمی، تأثیرات مخربی بر سلامت روانی کودک دارد و میتواند منجر به کاهش اعتماد به نفس، اضطراب، افسردگی، و مشکلات رفتاری در بزرگسالی شود.
تقویت مهارتهای حل مسئله
خطا کردن میتواند فرصتی برای تفکر انتقادی و پیدا کردن راه حلهای جدید باشد. وقتی کودکان در مواجهه با خطاهای خود، تشویق به یافتن راه حل میشوند، مهارتهای حل مسئله در آنها تقویت میشود. کودک هنگام شکست در یک مسیر یا تجربه، با همراهی و برخورد معقول والدین خود به راه حل های دیگری می اندیشد. هدف او حل مسأله و اثبات توانایی خود است. پس با آزمون طرق دیگر تا رسیدن به پاسخ یا هدف نهایی، تلاش می کند. در غیر این صورت، او همیشه دنبال لقمه آماده و بارش تفکر دیگران خواهد بود. او برای خود چنین نتیجه گیری خواهد کرد: بجای من بیندیش. بجای من عمل کن. بجای من اعتراض کن. هر وقت به نتیجه مطلوب رسیدی من سهم خود را می گیرم. مربیان و معلمان نیز همانند والدین اجازه ندارند که خطاهای کودکان را پایان تلاش آنان قلمداد کنند.
ایجاد ارتباط سالم با والدین
وقتی والدین با اشتباهات کودکان به جای سرزنش، با همدلی و حمایت برخورد میکنند، این امر به ایجاد یک رابطه سالم و صمیمی بین والدین و فرزندان منجر می شود. در چنین شرایطی چون کودک نمی ترسد پس مجبور به دروغگویی یا پنهان کاری هم نیست. از مهر و عشق والدین خود نسبت به خود مطمئن است. یک رابطه محترمی بین آنهاست که هر یک را متعهد به رعایت اصول اخلاقی می کند.
نحوه تعلیم و تربیت امروز کودکان، تصویر آینه فردای جامعه است
ایجاد عادات درست در کودکان وظیفه اصلی والدین است. این رفتار گاه بسیار جزئی است و شاید از نظر ما مهم نباشد اما تأثیر آن اغلب تا آخر عمر به عنوان بخشی لاینفک از شخصیت کودکان باقی می ماند.
مثلا هنگام زمین خوردن کودک، علیرغم این که شاید تجربه اول او از درد باشد، اصولا باید با تلقین مثبت به او بزرگ شدنش را یادآور شویم. وقتی به جای این عمل، او را در ناز، نوازش و بوسه خود غرق می کنیم، یا با دادن چیزهایی که در شرایط عادی از دادن آن ها اِبا داریم چون موبایل، تبلت و... او را شرطی می کنیم. تکرار چنین رفتاری با پاسخی مشخص، موفقیت کودک در تسلیم شدن پدر و مادر تلقی می شود. در واقع ما او را از واقعیت های زندگی دور می کنیم. او نمی تواند یاد بگیرد که در هر زمین خوردنی، باید دوباره برخاست و به مسیر خود ادامه داد. این کودکان همان افرادی هستند که فردا در بزرگسالی هنگام مواجه شدن با اولین شکست یا انتحار می کنند و یا به گوشه انزوا پناه می برند و روز به روز بیشتر افسرده می شوند. اگر می خواهید کودکان شما در بزرگسالی فردی مفید برای جامعه باشند پس مسئولیت بر دوش آنان بگذارید.
یا در جامعه ما بسیاری از والدین حتی نمی دانند کودک آنان چه ساعتی می خوابد و یا چه ساعتی باید بخوابد. در فرهنگ ما چنین پای بندی وجود ندارد. حال اگر معدودی چنین می کنند دلیلی بر رواج آن رفتار نیست. هیچ اشکالی ندارد هر شب کودک خود را ببوسیم و به او شب بخیر بگوییم. بدین طریق به کودک خود احساس آرامش، امنیت و اطمینان خاطر از دوست داشته شدن و کنار هم بودن، می دهیم. خصوصا اگر پدر و مادر هر دو هم زمان این کار را انجام دهند، هر چند رفتار کوچکی است اما تأثیر عمیقی بر روح و روان کودک تا آخر عمر خواهد گذاشت و کودک باور خواهد کرد که روابط آن ها نیز خوب و بر وفق مراد است پس آرامش او چندین برابر افزایش می یابد.
بیشتر اوقات والدین فراموش می کنند که کودکان می فهمند، متوجه می شوند، درک می کنند و از آنان به عنوان الگوی عملی یاد می گیرند. هرگز به دلیل این که والدین شما، چنین رفتار هایی یا مشابه آن را در دوران کودکی نسبت به شما نکرده اند، کودکان خود را از ضروریات تربیتی زمان حال محروم نسازید.
کودکان معصوم، کنجکاو، شاد و مثبت اندیشند و این هیجانات هر یک، همان چیزهایی است که ما بزرگ ترها امروز آرزوی داشتن آن ها را داریم. یعنی دیروزِ کودک، حسرتِ امروز ماست. بهانه تمامی تلاش ما جهت رسیدن به داشته های همین دیروز است که از دست داده ایم و یا نتوانسته ایم آن ها را برای کل عمر خود نگه داریم. پس اجازه دهیم تا امروزِ کودک، تبدیل به حسرت و ندامت فردای آنان نباشد. دقت در نحوه تربیت کودک، یعنی سرمایه گذاری برای فردای او، خانواده و جامعه. کودکان برای آینده فرصتی هستند که نیاز به توجه، تربیت ویژه و درستی دارند.
نقش مربیان و معلمان در خطاهای کودکان
اما تمامی فرآیند تربیت کودک فقط محدود به خانواده نمی شود. اگر آموزش او را به طور طبیعی از سه سالگی و از دوره پیش دبستانی در نظر بگیریم، پس باید قبول کرد که امروزه دیگر خانواده ها مسئولیت تربیتی هفت سال اول زندگی کودکان را برعهده ندارند و این مربیان و معلمان هستند که از 3 تا 18 سالگی این رسالت را برعهده می گیرند. از طرفی دیگر باید قبول کرد به دلیل تضاد طبقاتی و بی عدالتی آموزشی موجود در جامعه، همه کودکان توفیق حضور 15 سال در مدارس را ندارند.
در این بین نکته قابل توجه و تأمل مدت طولانی آموزش است و باید بررسی شود آیا حضور کودکان در فضای غیراستاندارد عاطفی، ساختاری و عملکردی، بیش از حد نیست؟! چون آموزش یا ادعای تعلیم و تربیت نیز می باید حدودی برای خود داشته باشد. چون طولانی بودن مدت آموزش، نوع ساختار و محتوای آموزشی و همچنین سیاست های غیرمقبول اما رایج آموزشی، از جمله دلایل عدم ثبت نام برخی از کودکان در مدارس است که بنا به تصمیم تعدادی از اولیا برای دوری از آموزش به اصطلاح رسمی صورت می گیرد. ظاهرا از سوی مراجع قانونی نیز برای این دوری، مخالفت یا منعی وجود ندارد و حتی چشم های خود را بر روی این دریچه تازه ایجاد شده و شگردهای آنان در ثبت نام صوری بدون حضور فیزیکی دانش آموز در مدرسه، بسته اند تا شاید بار مسئولیت آموزش و پرورش ولو ناچیز، قدری کمتر شود!
طولانی بودن مدت زمان آموزش در مدارس نباید به تلف کردن انرژی بالقوه کودکان در مدارس تبدیل شود و جامعه قابلیت بالفعل درآوردن استعداد، علایق، خلاقیت و دیگر توانایی های کودکان را نباید برای مدت 15 یا 16 سال از دست بدهد.
شاید به دلیل کم بودن تعداد این افراد، موضوع جدّی گرفته نمی شوند اما سرنوشت و آینده کودکان دور از مدرسه چگونه خواهد بود؟ مهارت های اجتماعی شدن، زندگی کردن و یادگیری نسبی همه علوم چگونه به این کودکان آموزش داده خواهد شد؟ توانایی پدران و مادران برای آموزش این کودکان توسط کدام مرجع ارزیابی می شود؟ تحصیلات و سطح سواد والدین یا مهارت یاددهی آنان برای آموزش غیررسمی، کافی است؟ نتایجی از داده های آماری چنین تصمیمی در جامعه ما یا دیگر جوامع، برای اطمینان از ادامه و ترویج " مدرسه دوری " وجود دارد؟
به هر حال بازی کردن با سرنوشت یک کودک، حتی به عنوان یک پدر و مادر حق ما نیست. شاید او فردا با حسرت و عشق مدفون شده در وجود خود نتواند کنار بیاید و جایی در ذهن و اندیشه خود والدین را برای این خودخواهی نبخشد.
در واقع با محروم کردن کودکان از آموزش رسمی در مدارس، از یک سو فرصت و حق خطا کردن در بهترین سنین یادگیری را از آنان سلب می کنیم و از سوی دیگر، آنان را از امکان کسب دیگر مهارت های زندگی که مثلا هنگام بازی یا تحصیل در کنار گروه همسالان بدست می آید، محروم می کنیم.
مربیان و معلمان نیز همانند والدین اجازه ندارند که خطاهای کودکان را پایان تلاش آنان قلمداد کنند. آنان باید با دلسوزی و همراهی به کودکان کمک کنند تا در کسب تجارب جدید، بیشتر بکوشند و همیشه چیزهای جدید یاد بگیرند. یک مربی یا معلم با نحوه گفتار و برخورد خود روی باور و عمل کودکان اثر عمیق می گذارد.
یا وقتی یک مربی یا معلم انجام نادرست تکلیف درسی کودک را با عصبانیت یا تحقیر ترکیب می کند، به ایجاد ترس در کودک کمک کرده و اعتماد به نفس او را تضعیف می کند. این کودک برای انجام مجدد تکلیف، انگیزه نخواهد داشت چون از اشتباه مجدد خود سخت می ترسد. ناخن جویدن یا انگشت مکیدن برخی از کودکان، واکنشهای هیجانی هستند که اغلب به عنوان یک مکانیسم مقابله با استرس یا اضطراب ناشی از ترس یا ناراحتی جلوه می کند.
کودکان خمیرِ بازی نیستند که خانواده یا مدرسه بخواهد او را به شکل دلخواه خود درآورد. کودکان فرصتی برای فردایی هستند که امروز ما قادر به ساختن آن نبوده ایم. پس اجازه دهیم کودکان با توان خود خطا کنند، تجربه کنند، مهارت کسب کنند و زندگی و دنیا را بشناسند و بسازند. امروز زندگی و دنیا، متعلق به کودکان است، با اعتماد به توان و ذکاوت کودکان، شرایط یادگیری پایدار را برای آنان فراهم سازیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
« صدای معلم » از حضور گرم و محبت آمیز همکاران محترم فرهنگی در مجلس یادبود سوم و هفتم « محمد اسماعیل پورسلیمان ( پدر علی پورسلیمان مدیر صدای معلم ) تشکر و قدردانی می کند .
لاک پشتی آهسته و آرام از کنار دیوار خانه ی کد خدا می گذشت .
توپ تیغ داری را دید در کنار سوراخی کمی بیشتر از قطر آن توپ که به تکه سنگی تکیه داده است .
راه زیادی رفته بود .
از خستگی لَه لَه می زد ؛ بر آن شد خود هم به طرف دیگر سنگ تکیه دهد و اندکی استراحت کند . با شگفتی ناگاه در یافت توپ به آرامی نَفَس می کشد به ویژه آن گاه که دید چند بچّه جوجه تیغی از سوراخ بیرون آمدند و چون لاک پشت را کنار توپ دیدند ، ترسیدند و به تندی برگشتند .
لاک پشت به طرف دیگر سنگ آمد و تَلَنگُری به توپ زد به گونه ای که توپ باز شد و لاک پشت فهمید : « هر گردی گردو نیست » یعنی توپ توپ نیست ؛ جوجه تیغی است !
پرسید چرا در لاک خود فرو رفته ای ؟ جواب داد کد خدا از سگ هایش خواسته است گردن هر کسی را که سر از لاک خود بیرون بیاورد گاز بگیرند و افزود بچه ها هم که دیدی از لانه بیرون آمدند و به تندی بر گشتند ، چند گاهی است که گرسنه اند .
لاک پشت با خشم گفت : این تیغ های انبوه را که خداوند به تو داده است برای پُلو خوری است ؟ یا دفاع از خود و فرزندانت در برابر جیره خوارهای کدخدا ؟
تُف به صورتش انداخت و برخاست و به راهش ادامه داد و سوگند خورد در دفاع از خود با حمله یِ هیچ سگی در لاکش فرو نرود .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
زمانی نهچندان دور، در محلههای قدیمی، همه بچهها به یک مدرسه میرفتند. کنار هم، با تفاوتهایی که داشتند، رشد میکردند. مدرسه، صرفاً یک نهاد آموزشی نبود؛ جایی بود برای تجربه همزیستی، درک تفاوتها، و آموختن زندگی. اما امروز، مدرسه دیگر فقط « یک » مدرسه نیست.
ما حالا با انواع و اقسام مدارس مواجهیم:
نمونه دولتی، تیزهوشان، هیئت امنایی، غیرانتفاعی، شاهد، و... در نگاه اول، این تنوع میتواند نشانهای از پیشرفت باشد — انتخاب بیشتر، تخصصگرایی بیشتر، تنوع مسیرهای یادگیری. اما اگر دقیقتر نگاه کنیم، این تکه تکه شدن نظام آموزشی، بازتابی از یک مسئله عمیقتر در جامعه ماست.
مدرسهها، آینه جامعهاند. وقتی جامعه شکاف طبقاتی دارد، مدرسه هم این شکاف را بازتولید میکند. مدرسه تیزهوشان برای باهوشهاست، مدرسه نمونه برای تلاشگرها، مدرسه غیرانتفاعی برای ثروتمندها، و مدرسه عادی برای باقیماندهها. در عمل، این تنوع مدرسهها باعث میشود که بچهها از همان ابتدا طبقهبندی شوند — نهفقط بر اساس استعداد، بلکه بر اساس موقعیت اجتماعی، میزان حمایت خانواده، و دسترسی به منابع آموزشی. این یعنی آموزش ما، بهجای کاهش نابرابری، گاهی خودش عامل بازتولید نابرابری میشود.
وقتی کودکی وارد مدرسهای میشود که «برچسب خاص» دارد، این برچسب به تدریج در ذهنش حک میشود. کودک مدرسه تیزهوشان ممکن است دچار ترس از شکست، اضطراب دائم برای حفظ جایگاه و فشار روانی شود. مدرسهها، آینه جامعهاند. وقتی جامعه شکاف طبقاتی دارد، مدرسه هم این شکاف را بازتولید میکند.
کودک مدرسه عادی ممکن است به مرور احساس بیارزشی و «کمبودن» پیدا کند، نه بهخاطر واقعیت، بلکه بهخاطر روایت غالبی که در جامعه وجود دارد. کودک مدرسه غیرانتفاعی ممکن است در حصاری از رفاهِ تصنعی، از تجربه تنوع انسانی در جامعه محروم بماند.
در همه این حالات، چیزی از بین میرود:
احساس تعلق مشترک. بچهها یاد نمیگیرند که با هم باشند، که تفاوت را درک کنند، که پل بزنند بین تجربههای زیستهشان.
پس از دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، که کشور درگیر بازسازی بعد از جنگ و رشد جمعیت بود، نظام آموزشی ما تلاش کرد همزمان دو کار کند: پاسخ به نیازهای جدید جامعه (مثل استعدادهای خاص، عدالت آموزشی) و مدیریت کمبود منابع با واگذاری بخشی از آموزش به مردم و نهادهای دیگر. نتیجه، خلق مدلهای متنوعی از مدرسه بود. اما این تنوع بهجای اینکه بهبود کیفیت کلی را هدف بگیرد، بهمرور به مسابقهای پنهان و فرساینده تبدیل شد. مسابقهای میان مدارس برای جذب دانشآموز بهتر، والدین برای پیدا کردن مدرسه بهتر، و کودکان برای «بهتر بودن».
ما مدرسه را ساختیم تا «زندگی کردن» را یاد بدهد، اما ندانسته، تبدیلش کردیم به «میدان رقابت». در حالی که اگر هدف آموزش، ساختن جامعهای عادلانه و انسانی باشد، ما باید فقط یک مدل مدرسه عمومی و باکیفیت برای همه داشته باشیم. مدرسهای که همه بچهها را با همه تفاوتهایشان، در کنار هم رشد دهد.
و در نهایت، با احترام به رئیس جمهور پزشکیان که همواره دغدغه آموزش و پرورش را ابراز کردهاند ؛
آیا ایشان شهامت و اراده لازم را برای آغاز این مسیر دشوار اما حیاتی دارند؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید