اوضاع اقتصادی کشور تا حدی به از هم گسیختگی نزدیک گردیده که کم کم افراد در جایگاه برجسته ای چون استادی دانشگاه نیز به سرنوشت گروه های شغلی کارگر و معلم مبتلا شده اند. برجسته از لحاظ سطح علمی و میزان دریافتی حقوق ماهانه که حداقل در برهه ای از زمان بیشتر از این دو قشر بود. حتی تلاش کردند تا با اجرای طرح رتبه بندی و با القای عناوینی چون استادیار، دانشیار و استاد معلم، معلمان را شبیه اساتید دانشگاه نمایند. اما این شبیه سازی فقط صوری بود و هیچ نوع فاکتور ارزشی یا بِستر مناسب برای حتمیت خود نداشت.
معلمان در همان جایگاه و پایگاه اعتباری قبلی خود قرار داشتند اما تصور کردند با نام گذاری صِرف می توان همانندسازی کرد.
این طرح فقط بهانه ای بود برای افزایش حقوق و والسلام. که آن نیز نتوانست به هدف مورد نظر نزدیک شود چون همچنان معلمان در زیر خط فقر قرار دارند.
یقین از مهاجرت پزشکان، پرستاران و حتی کارگران نیز باخبرید. مهاجرت برای دسترسی به حقوق مکفی و زندگی بدون دغدغه، خفتی بزرگ و برخاسته از غفلت مدیرانی است که طی چهار دهه مشکلات را همانند زباله توسط زنان بدسلیقه زیر فرش پنهان ساخته اند.
پایین بودن حقوق، خود به تنهایی هر نوع انگیزه پیشرفت را خلع سلاح می کند و وقتی با ضعف مدیریت و نقصان قانون ترکیب می شود به نومیدی محض و ظهور اختلال روانی افسردگی منجر می گردد و حتی خودکشی همین افراد ممتاز برای رهایی از حلقه نومیدی، ناتوانی، بی ارادگی و دلمردگی را رقم می زند که بارها شاهد آن بوده ایم.
حال در این کشور از کدام انگیزش پیشرفت سخن بگوئیم که استاد دانشگاه آن نیز نه تنها فرصت مطالعاتی و پژوهشی ندارد بلکه در گذاشتن غذای کامل و سالم بر سر سفره خود عاجز گردیده است؟
انگیزش پیشرفت (Achievement Motivation) چنین تعریف می شود:
« نیروی درونی که افراد را به سمت تکمیل وظایف و رسیدن به اهداف سوق میدهد و نقش مهمی در موفقیت تحصیلی، شغلی و شخصی دارد و در غلبه بر چالشها به افراد کمک می کند » .
یقین این نیروی درونی، مادرزادی نیست و به تدریج و به هنگام رشد فیزیکی، عقلی و تکامل تربیتی تحقق می یابد. اما چه اتفاقی می افتد که در این جامعه ما کمتر از آن بهره مندیم و یا هیچ اهمیتی برای آن قائل نیستیم؟
برای پاسخ به این سوال بهتر است ابتدا به نحوه تربیت والدین در حد عادت به بی خاصیتی بیندیشیم. کمتر پدر و مادری فرزندان خود را با وظایف اجتماعی و گاه حتی فردی آشنا می سازند تا چه رسد به تلاش برای تکمیل آن جهت رسیدن به پیشرفت. برخی از والدین فرزند خود را برای شرکت در یک مسابقه دوی ماراتن برای نتیجه گیری زود تند و سریع آماده می کنند. تا حدی که وقتی متوجه استعداد یادگیری سریع فرزند خود می شوند فوری تمهیدات لازم برای سیر جهش یک یا دو کلاس اضافه بر سن او را فراهم می کنند. هر چند تعداد چنین والدینی زیاد نیست، اما بالاخره یک خط فکری است که فقط به سرعت می اندیشد.
اصولا آسیب های این مسیر با اثراتی که بر روح و روان کودک می گذارد نادیده گرفته می شود. فشار مضاعفی که احتمالا در مسیر پیش رو او را از حرکت و پیشرفت وازده خواهد کرد. در همین راستا سپس به ظرفیت های آموزش و پرورش بیندیشیم که آیا تمهیداتی از پیش اندیشیده برای چنین دانش آموزانی دارد؟ مسیر پذیرش در دانشگاه برای نوجوان زیر 18 ساله جهشی هموار است؟
پس این کودک یا نوجوان به انگیزش های اجتماعی نیاز دارد تا بتواند در این مسیر، اشتیاق و ذوق حرکت و پیشرفت را در وجود و باور خود حفظ کند. یعنی داشتن تمایل به انجام اموری که فرد را به اهداف معین رهنمون می سازد. انگیزش هایی که نیرو دهنده، هدایت کننده و نگه دارنده باشد تا فرد را تحریک کند که به سوی پیشرفت بیشتر حرکت کند. تا با انتخاب اهداف و تعیین اولویتها و تمرکز بر فعالیتهای مهم به مقصد نهایی هدایت شود و در نهایت او را در مسیر پیشرفت، امیدوار و ثابت قدم نگه دارد.
مسیر امیدواری به پیشرفت، مربوط به حال و لحظه نیست و هر فرد، شایسته دسترسی به هر دو محرکه هست تا به اهداف فردی و اجتماعی که یقین به نفع جامعه و بشریت است نزدیک شود. شاید دلیل یأس و نومیدی بیشتر ما در انتخاب های خود مانند انتخاب همسر، انتخاب شغل و نحوه کسب درآمد، محرومیت از آینده نگری یا دوراندیشی شفاف و نزدیک به واقعیت است. تعداد بیشتری از ما تلاش گران، از داشتن امید و امکان پیشرفت در تمامی ابعاد زندگی محروم هستیم.
ما ملتی هستیم که متهم به زندگی در گذشته هستیم. دلیل اصلی آن پشت سر گذاشتن خاطرات شیرین کودکی و نوجوانی است که امروز دیگر از آن ها خبری نیست. یعنی با زور هم که شده در پی دست یابی به دلخوشی هستیم و وقتی آن را پیش رو نمی یابیم با مرور خاطرات گذشته، احساس رضایت خاطر می کنیم. و حتی اختیارهای ما محدود و بیشتر جبری است. اوضاع اسفبار اقتصادی، بسیاری از توانایی ها و امیدهای ما را در داشتن انگیزش پیشرفت پرپر ساخته است. قبلا افراد بیشتر امیدوار بودند و با تحرک عمودی امکان دسترسی به انگیزش های پیشرفت را داشتند. اما امروز سیر در چنین تحرکی حتی برای اساتید دانشگاه نیز غیر ممکن گردیده است و افراد محکوم به سیر در یک خط مستقیم یعنی تحرک افقی هستند. یعنی هیچ منحنی پیشرفت ندارند یا این انحنا قابل توجه و عامل تغییر در وضعیت فعلی آنان نیست.
در همین راستا به عنوان معلمی که در اولین سنوات خدمت خود قرار دارید تا چه حد در سال های آتی به داشتن خانه شخصی، احتمال ازدواج و دسترسی به توانمندی های علمی در رشته تحصیلی خود امیدوار هستید؟
حقیقتا ما همین جایی که الان ایستاده ایم تا چه میزان شایسته آن هستیم که به یک زندگی متعارف در تمامی جنبه های لازم برسیم؟ ظاهرا باید به قانون احتمالات متوسل شویم و یا به امکان تحقق چندین معجزه.
شاید بدین دلیل بیشتر ما انتظار معجزه خارج از اراده و توان خود را داریم و سزاوار سرزنش نیستیم. چون بِستر مناسبی برای تحقق آرزوها، آرمان ها و اهداف خود در جامعه را نداریم. دست و پای بیشتر ما را غل و زنجیر زده اند و امکان حرکت و پیشرفت از ما گرفته شده است. همه که اراده ای آهنین ندارند پس عده زیادی قربانی می شوند. پایین بودن حقوق، خود به تنهایی هر نوع انگیزه پیشرفت را خلع سلاح می کند و وقتی با ضعف مدیریت و نقصان قانون ترکیب می شود به نومیدی محض و ظهور اختلال روانی افسردگی منجر می گردد .
من معلم تازه کاری هستم که در اسارت روزمرگی، یک دفعه خود را در آستانه سی سالگی خدمت می یابم که طی آن هر گونه پیشرفت جهت رسیدن به اهداف فردی و اجتماعی غیرممکن بود. این یأس و نومیدی صادق هدایتی نیست، این واقع بینی حاکم بر زندگی بیشتر ما معلمان و امروز بیشتر اساتید دانشگاه است. انسان با امید زنده است. اما امیدی که شرایط محقق شدن دارد و خیالی واهی نیست.
به نحوی دیگر نیز در جامعه ما، جلوی پیشرفت عده ای مسدود می شود. وقتی که من یا شما در مسابقه زندگی، دیگران را رقیب خود و سزاوار عقب ماندن می بینیم. فقط من، باید جلوتر از همه باشم. حتی با تنگ نظری و دخالت برای ناتوان سازی دیگران سنگ اندازی یا سخن چینی می کنیم. به هر بهایی ولو با خباثت اینجا منتظرم تا مانع حرکت و رشد و تعالی این دیگران آشنا و ناآشنا باشم. این خصلت گروهی از ما مردمان است که باعث سلب انگیزش های درونی افراد برای پیشرفت می شود.
پس عدم وجود شرایط پیشرفت با حاکمیت نومیدی افراد را در سه گروه قرار می دهد:
- عده ای با تنگ نظری و خودخواهی برخی متوقف می شوند و از احتمال پیشرفت و رسیدن به اهداف خود باز می مانند.
- عده ای دیگر چون بِستر مناسب پیشرفت ندارند، اصلا حرکتی آغاز نمی کنند که سد معبر هم بشوند.
- و عده ای دیگر چون تناسبی مابین ظرف و مظروف نمی بینند و امیدی برای پیشرفت خود ندارند پس با لقب « نخبه » تن به مهاجرت می دهند ؛ هر چند پیشوند یا پسوند « نخبه » برای این جلای وطن کنندگان افتخاری شمرده می شود اما باید قبول کرد که همه آنان نخبه نیستند و بسیاری فقط ممتاز محسوب می شوند.
حال ببینیم ؛
چرا انگیزش پیشرفت در بین ما ایرانیان ضعیف و یا نزدیک به هیچ است؟!
در خبر آمده است:
ساعدنیوز: « آخرین وضعیت مهاجرت اساتید دانشگاه شریف؛ هشدار سرپرست دانشگاه صنعتی شریف، 26 استاد رفتند. با حقوق 24 میلیون نمیتوان دانشگاه را سرپا نگه داشت! وی با بیان این که از بین 460 عضو هیئت علمی دانشگاه شریف 26 نفر به صورت کامل قطع همکاری کردهاند؛ گفت: نگرانیم افراد به بهانههای فرصت مطالعاتی یا مرخصی دیگر باز نگردند » .
شغل دوم اساتید برجسته دانشگاه مایه آبروریزی است!
حقوق کم و وضع معیشتی بد، بعضی اعضای هیئت علمی دانشگاهها را مجبور به کار در مشاغل غیرمرتبط مانند راننده اسنپ و مشاور کرده است.
در همین راستا در خبر دیگری در روزنامه هم میهن دو استاد دانشگاه چنین گفته اند:
« اگر سراغ اسنپ نروم، پای زندگیام لنگ میزند. این را علیرضا آقایی، استاد فیزیک دانشگاه سیستان و بلوچستان میگوید که تحصیل کرده دانشگاهی در پاریس بوده و حالا برای امرار معاش، راننده اسنپ شده است. گاهی از تهیه نیازهای ابتدایی زندگی درمیمانم و این یک مشکل جدّی است. من یادم نیست آخرین باری که گوشت قرمز خریدم، چه زمانی بوده است » .
« یکی دیگر از اعضای هیئتعلمی دانشگاه خوارزمی هم به هممیهن میگوید: حقوق دانشگاه چندین سال است که دیگر قادر به تأمین زندگی نیست. من در زمانهایی که میتوانم به شکل ساعتی به عنوان مشاور، خارج از دانشگاه کار میکنم و به این شکل، زندگی را میگذرانم » .
در ابتدا و در تعریف انگیزش پیشرفت گفته شد: نیروی درونی که افراد را به سمت تکمیل وظایف و رسیدن به اهداف سوق میدهد. این انگیزش نقش مهمی در موفقیت تحصیلی، شغلی و شخصی دارد و به افراد کمک میکند بر چالشها غلبه کنند.
تقویت این نیروی درونی به بِسترسازی اقتصادی عمیقی نیاز دارد تا افراد شاغل در آن امنیت غذایی و شغلی داشته باشند. نگرانی از فردا هر نوع انگیزش پیشرفت را می سوزاند و افراد را به روزمرگی جبری محکوم می سازد. یک عمر تحصیل برای رها شدن از بی تفاوتی و بی عدالتی، در آخر تبدیل به زنجیری بر دست و پا می گردد که مشمئز کننده است و پشیمانی به همراه دارد. هر چند انگیزش پیشرفت یک نیروی درونی است اما اگر در بیرون یعنی جامعه شرایط احراز آن فراهم نباشد، خاصیت خود را از دست خواهد داد.
شخصا معتقد به افزایش حقوق نیستم چون این مهم در ترکیب با نرخ تورم همانند دو خط موازی است که هرگز به هم دیگر نخواهند رسید. یعنی افزایش حقوق مُسکن موقتی است که به چند روز نرسیده خاصیت گره گشایی خود را از دست می دهد و اسیر تارهای عنکبوتی تورم می کند که کُشنده است.
آنچه که باید بهبود یابد ترمیم و تقویت ارزش پول ملی است که اخیرا با تصویب و اجرایی شدن حذف چهار صفر از اسکناس توسط مجلس، شاید بتوانیم بدان نیز برسیم. متأسفانه در این جامعه در مورد هیچ چیز حتی نتایج قوانین مصوب نیز نمی توان با قطعیت سخن گفت، چون مدیریت و نحوه اجرا مهم و پیش نیاز قانون است.
( عباس عرفانی مهر، متولد ۱۳۵۱ . از ۵ ماه قبل در روز بازار قم به گل فروشی مشغول است. او دبیر آموزش و پرورش است و به دلیل مشکلات اقتصادی، افزایش قیمتها و درآمد کم فرهنگیانی که تنها به شغل معلمی مشغول هستند، مجبور به حضور در این بازار شده است.
عکاس : احمد ظهرابی
اسفند ۱۳۹۷
با نگاهی خوش بینانه به آینده، شاید بتوانیم با حذف چهار صفر از پول ملی خود، افسار سرکش تورم را مهار کنیم. ارزش پول ملی را در هم سنگی با دیگر ارزهای معتبر، اعتباری ارزشمند دهیم و امیدواری را به روابط اجتماعی تزریق کنیم. اما آنچه که در طی این مدت زمان، لِه می شود تاروپود زندگی انسان هایی است که یک عمر تلاش کرده اند تا با انگیزش های فردی جهت رسیدن به پیشرفت، به تعالی در رشد و حرکت برسند.
در جبهه دیگر، آموزش گره گشاست اما به تنهایی؛ داستان همین اساتید دانشگاه را رقم می زند که برای بقا مجبور به مهاجرت هستند آن هم با استفاده از حق فرصت مطالعاتی تا اِذن رفتن را قانونی کسب کنند و یا با بیان نیاز به مرخصی تا به رانندگی در اسنپ بپردازند.
آموزش در خانه و مدرسه به یک حرکت عمومی و موجودیت قوانینی هدایت گر نیاز دارد. قرار نیست فرد به تنهایی همه فشارهای مسئولیتی را بر دوش کشد تا جامعه روی دو پای خود مستقر شود.
در باور من کشور با جریان انگیزش ها و استعدادها، علایق و توانایی ها فردی افراد حرکت می کند نه با سرمایه گذاری دولت و یا ایجاد انگیزش های ملی. ؛ مثلا رتبه های تک رقمی کنکور بیشتر از آن که حاصل برجستگی نظام آموزشی باشد، محصول سرمایه گذاری والدین و تلاش بی امان خود دانش آموزان ممتاز است.
دولت باید درک کند که انگیزش پیشرفت زمانی به نیروی درونی افراد تبدیل می شود که شرایط جامعه مساعد رشد آن باشد. اثر و نتیجه تمامی نظام های موجود در یک جامعه اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و آموزشی در تعامل نزدیک به یکدیگر دوام و بقا دارند و اختلال یکی از این نظام ها صد در صد به اختلال در سایر نظام ها منجر خواهد شد.
تصور کنید خانه ای ، اتاق پذیرایی مجللی دارد اما سرویس های بهداشتی و اتاق های خواب آن کثیف، درهم و بی نظم است، به چنین خانواده ای می توان گفت باسلیقه هستند؟! نظام سیاسی برای دولت ما در حکم اتاق پذیرایی است و مابقی نظام ها در حکم دیگر قسمت های منزل که به حال خود رها شده اند. پرداختن به یک بخش و غفلت از دیگر بخش ها، روندی قابل پنهان از دیدگان افراد نیست و به زودی با کارکردهای نامناسب تر نمایان می شود.
امروز اوضاع معیشتی اساتید دانشگاه و داستان مهاجرت آنان، رسوا کننده و بیانگر غفلت های ما از کارکرد دیگر نظام هاست.
- انگیزش پیشرفت دانش آموزان با نتایج امتحانات نهایی و آزمون تیمز، به تحلیل رفت.
- انگیزش پیشرفت معلمان با نشنیدن فریادها و ناله های چند دهه ای، به تحلیل رفت.
- انگیزش پیشرفت پزشکان با بی اهمیتی به جایگاه علم و تخصص، به تحلیل رفت.
- انگیزش پیشرفت پرستاران با عادی دانستن سنگینی مسئولیت آنان بدون هم سنگی با حقوق، به تحلیل رفت.
انگیزش پیشرفت اساتید دانشگاه با زیر خط فقر نگه داشتن سطح حقوق، به تحلیل رفت.
و چه انگیزش های پیشرفت دیگری که با تحلیل رفتن تدریجی اما مرگ آور خود، در نهایت ایران را به تحلیل برد.
حال با تمامی این غفلت ها، بی اعتنایی ها، نادیده انگاری ها، کوچک بینی ها، انتظار کدام پیشرفت اجتماعی را دارید؟ گاه بر طبل تحریم بکوبید، گاه بر کوس رسوایی مخالفان، گاه از حسرت سرمایه گذاران ایرانی مهاجرت کرده سخن بگوئید و گاه از بی ارادگی ملت. اما یک حقیقت را قبول کنید :
هر نوع انگیزش درونی در این کشور قربانی دیوارهای فولادی است که احتمال پیشرفت ملی را سد می کند. ما نیز همانند رئیس جمهور مدافع استیضاح های مکرّر وزرا نیستیم که در اصل خاصیت خود را از دست داده است، اما ادامه فعالیت هر مدیرِ نالایقِ سنگ اندازِ مانع پیشرفت، خیانتی بزرگ در حق سرمایه های ملی و کشور است.
اگر روزی فرا برسد که مدیران نالایق و ناتوان خود استعفا دهند، آن روز باورم خواهد شد که ایران نیز توانایی برداشتن گام های نخست به سوی توسعه پایدار و باروری فرهنگی را یافته است.
تمامی آنانی که در صدر امور هستید با هر عنوانی؛
به نظر شما انگیزش پیشرفت برای دانش آموزانی که تیتر خبر : « شغل دوم اساتید برجسته دانشگاه مایه آبروریزی است! » را دیده اند، چقدر خواهد بود؟ الگوی عملی این دانش آموزان کدام رسته شغلی خواهد بود که قادر بوده اند با اراده ای آهنین و با سیر در یک تحرک عمودی، انگیزش های فردی پیشرفت را به انگیزش های جمعی پیشرفت پیوند بزنند؟ معلمان، پزشکان، اساتید دانشگاه و یا...
وقتی در جهت تثبیت عدالت با بی عدالتی، حقوق یک فرد شاغلِ چندین ساله را با فاصله کم از نوشاغلان قرار دادید، انگیزشی برای پیشرفت افراد باقی نگذاشته اید تا آنان به پیشرفت کشور کمک کنند. تلاش برای فرار از خدمت یا تمایل به بازنشستگی حاصل همین تصمیم شما بوده است.
به نظرم نباید در این جامعه هیچ گروه بازمانده از حرکت را مذمت نمود، مثلا ترک تحصیل کنندگان را. آنان شاید واقع بین ترین افرادی هستند که با سن کم خود قادر به تجزیه و تحلیل امور جاری بوده اند. چون آنان این حقیقت تلخ را دیده و باور کرده اند که آینده بن بستی است که همین امروز باید با داشته های محدود خود آن را مدیریت نمایی.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
آموزش در دوران کودکی فراتر از یادگیری دروس ریاضی، علوم یا زبان است. این دوره، پایهگذار شخصیت، نگرش، و ارزشهای اساسی کودک نسبت به خود، جامعه و طبیعت است. در این میان، مدرسه و آنچه در قالب برنامه درسی به کودک ارائه میشود، نقش بسیار کلیدی و تعیینکنندهای دارند.
مدرسه نباید صرفاً فضایی برای انتقال اطلاعات و سنجش نمرات باشد، بلکه باید بستری برای شکلگیری احساس تعلق، عشق و مسئولیت نسبت به طبیعت فراهم کند. اگر در برنامههای درسی و آموزشی، پیوندی عمیق میان کودک و طبیعت برقرار شود، این تجربه عاطفی میتواند در آینده به موتور محرک کنشهای محیطزیستی و اجتماعی تبدیل گردد.
در واقع، برنامه درسی باید با هدفی فراتر از نمره و موفقیت تحصیلی طراحی شود. این برنامهها باید:
۱. زمینهساز تجربههای واقعی و لذتبخش در طبیعت باشند: بازی در فضای باز، مشاهده حیات وحش، کاشت گیاهان و مراقبت از موجودات زنده، کودک را به جهان طبیعی پیوند میدهد.
۲. عشق و اشتیاق به طبیعت را تقویت کنند: کودکانی که با شادی، هیجان و احترام با محیطزیست برخورد میکنند، در آینده به انسانهایی متعهد و آگاه تبدیل میشوند.
۳. مهارتهای زیستی و تفکر مسئولانه را آموزش دهند: در کنار خواندن و نوشتن، کودکان باید اهمیت منابع طبیعی، تنوع زیستی و ضرورت حفاظت از آنها را درک کنند.
۴. احساس مسئولیت فردی را پرورش دهند: برنامه درسی باید به کودکان یاد دهد که «هر فرد مهم است». این باور که «تغییر از من آغاز میشود» باید از همان ابتدا در ذهن کودک نهادینه گردد.
تجربه نشان داده است که بسیاری از فعالان امروز حوزه محیطزیست و منابع طبیعی، در کودکی خود، تجربههای عمیق و خوشایندی از ارتباط با طبیعت داشتهاند. این تجربهها، بذر عشق و مسئولیتی را در دل آنها کاشت که بعدها با دانش و تخصص علمی شکوفا شد. به بیان دیگر، اگر کودکی، دوران مدرسهاش را با تجربهای « پروپیمان » از طبیعت سپری کرده باشد، دانشگاه تنها مکملی خواهد بود برای شکوفایی این عشق.
همانطور که خانم جین گودال ( 1 ) نیز بهخوبی دریافته بود، سرمایهگذاری روی کودکان و قرار دادن تربیت محیطزیستی در قلب آموزش رسمی، کلید ساختن آیندهای پایدارتر است.
بنابراین، اگر قرار است نسل آینده حامی محیطزیست و منابع طبیعی باشد، نقطه آغاز آن نه از دانشگاه، بلکه از مدرسه و از همان سالهای ابتدایی زندگی آموزشی کودک است. برنامه درسی هوشمند، خلاق و مرتبط با محیطزیست میتواند کودکان را نهفقط باسواد، بلکه آگاه، مسئول و عاشق طبیعت تربیت کند.
پی نوشت:
( 1 ) جین گودال، زنی که با امیدش جهان را دگرگون کرد [یادداشت]. انتشارات همرخ.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
عبدالرضا فولادوند ۱۷ دی ماه 1403 در آیین تودیع و معارفه مدیران کل پیشین و جدید آموزش و پرورش استان سمنان با اشاره به درخواست معاون سیاسی استاندار برای پرداخت پاداش معلمان بازنشسته استان، اظهار کرد: با پیگیریهای وزیر آموزش و پرورش و با همراهی نمایندگان مردم این مشکل حل شده است و از سال ۱۴۰۴ بازنشستگان بلافاصله بعد از بازنشستگی، پاداش خود را دریافت خواهند کرد .
وی ادامه داد: با توجه به تعبیه ردیف اعتباری برای پاداش بازنشستگان فرهنگی، آن دسته از معلمانی که از سال آینده بازنشسته میشوند، مبلغ پاداش خود را بدون تاخیر دریافت خواهند کرد .
( میتینگ انتخاباتی پزشکیان )
معاون وزیر آموزش و پرورش از حضور کاظمی در مقام عالی وزارت به عنوان یک فرصت برای آموزش و پرورش یاد کرد و گفت: رئیس دولت چهاردهم نگاه بسیار ویژهای به آموزش و پرورش دارد و هر هفته بهصورت ویژه در جلسه بررسی مشکلات این وزارتخانه مهم حضور مییابد » . ( ایسنا )
16 مرداد 1404 :
به گزارش گروه رسانهای شرق،
وزیر آموزش و پرورش در خصوص پرداخت پاداش پایان خدمت بازنشستگان سال ۱۴۰۳ و ۱۴۰۴ و همچنین قرارداد کار معین معلمان خرید خدمات توضیحاتی ارائه کرد.
علیرضا کاظمی در خصوص پرداخت پاداش بازنشستگان سال ۱۴۰۴ گفت: برای سال ۱۴۰۴ هنوز کسی بازنشسته نشده و بازنشسته ۱۴۰۴ یک نفر هم نیست ولی بودجه آن پیش بینی شده که توفیق بزرگی در آموزش و پرورش است.
وی با بیان اینکه موضوع بعد، تامین منابع است افزود: اولویت با بازنشستگان سال ۱۴۰۳ است که با تمام وجود پیگیر هستیم.
در تاریخ ۴۶ سال آموزش و پرورش هم بررسی کنید سابقه ندارد که بتوانیم قبل از شهریور و قبل از مهر، پاداش بازنشستگان را داده باشیم و همیشه در آبان، آذر، دی و حتی اسفند و یا سال بعد پرداخت شده است.
وزیر آموزش و پرورش با بیان اینکه علیرغم اینکه کشور در شرایط سختی قرار دارد اما عنایت ویژهای آقای رئیس جمهور و سازمان برنامه و بودجه دارند و قول جدی دادند که بتوانیم در اسرع وقت منابع تامین شود ادامه داد: امیدوارم که پیگیریها به نتیجه برسد و اتفاقات خوبی رقم بخورد.
کاظمی درباره فروش اوراق گفت: قول دادم هیچ قولی به معلمها ندهم، گفتم پیگیری میکنم و معلمها میدانند که پیگیریهای ما در بخشهای مختلف نتایج خیلی خوبی داده و امیدواریم در این حوزه هم نتایج خوبی به دست آید و من خیلی امیدوار هستم » . ( این جا )
با همه این گونه اظهارات و وعده های دل خوش کننده اما با حرف های علی فرهادی معاون برنامه ریزی و توسعه منابع وزارت آموزش و پرورش در گردهمایی مشترک شورای معاونین وزارت و مدیران کل آموزش و پرورش سراسر کشور که به میزبانی استان اصفهان برگزار شد ورق برگشت .
فرهادی با صراحت چنین بیان کرد : ( این جا )
« بخش قابل توجهی از پاداش پایان خدمت بازنشستگان سال ۱۴۰۳ پرداخت شده و باقی مانده آن نیز تا پایان سال تسویه خواهد شد، همچنین درآمدهای اختصاصی وزارتخانه نسبت به سال گذشته نزدیک به ۹۶ درصد افزایش یافته و سهم بودجۀ کیفیتبخشی نیز ۶ درصد رشد داشته است که نشان از بهبود ساختار مالی دارد » .
درست بر خلاف اظهارات قبلی که صحبت از فوریت پرداخت و... بود ؛ بازنشستگان سال 1403 برای دریافت مابقی پاداش باید 6 ماه صبر کنند تا نگاه ویژه رئیس جمهور و فرصتی به نام علیرضا کاظمی برای مجموعه وزارت آموزش و پرورش در مورد آنان ساری و جاری گردد .
تکلیف بازنشستگان سال 1404 هم با این توصیفات مشخص و شفاف نیست و مطابق روال پیشین همچنان باید صبر کنند .
این به آن معناست که بر خلاف آن حرف های خوش بینانه و امیدوار کننده در بر همان روال سابق می چرخد و مهم از همه این که :
دروغ گفتن و وعده های غیر واقعی دادن نزد مسئولان و مقامات جمهوری اسلامی به صورت یک عادت و فرهنگ در آمده است .
علاوه بر همه این ها ، عذرخواهی بابت این حرف های نادرست هم جایگاهی نزد این مسئولان ندارد .
پرسش « صدای معلم » آن است که اگر بر اساس گفته های خود این مسئولان ردیف و اعتبار بودجه برای این موضوع پیش بینی شده است پس چرا پرداخت نمی شود ؟
این که فرهادی ادعا می کند ساختار مالی این وزارتخانه بهبود پیدا کرده و یا درآمدهای اختصاصی وزارتخانه نسبت به سال گذشته دو برابر شده تا چه حد درست و به واقعیت نزدیک است ؟ این موضوع کجا باید خودش را نشان دهد ؟ و چه تاثیری در معیشت معلمان دارد ؟
و پرسش متداول و متواتر آن که آیا در سایر دستگاه ها و نهادها و حتی در خود ستاد وزارت آموزش و پرورش هم به مساله پاداش بازنشستگان این گونه توجه می شود ؟
آیا در ستاد وزارت آموزش و پرورش همچون معلمان پاداش پس از بیش از یک سال و آن هم به صورت « قطره چکانی » و با کلی منت و بوق و کرنای رسانه ای پرداخت می شود ؟
این گونه « تبعیض ها » ی درون سازمانی و برون سازمانی تا کی و کجا پیدا استمرار پیدا کنند در حالی که « همه » از « عدالت » سخن می گویند ؟
آیا کارکنان سایر نهادها هم احتمالا برای گرفتن همین مطالبه ی حداقلی و قانونی باید همچون « معلمان بازنشسته » بارها و بارها در برابر وزارت آموزش و پرورش ، مجلس و... تجمع کنند ، برخوردی صورت بگیرد و وجه و شان و منزلت معلمان در جامعه تحقیر شود تا سرانجام پولی به آنان پرداخت شود که ارزش آن روز به روز در حال سقوط و تنزل است ؟
واقعا ؛ بودن و یا نبودن مسئولان در این چرخه ی فلاکت گرفتن مطالبه حداقلی واقعا چه ارزش و یا تاثیری دارد .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه استان ها و شهرستان ها/
چندی پیش گزارشی با عنوان : « متاسفانه دهیاری به جای کمک به موسسه، به بهانه عدم تامین پارکینگ مطالبه ۴۰۰ میلیون تومان جریمه از کیانا دارد » ؛ گزارشی از سازمان مردم نهاد " کیانا " (فعال در حوزه آموزش کودکان بازمانده از تحصیل ) و منطقه ی محروم " علیآبادگونه " در « صدای معلم » به قلم « رضا قاسم پور » خبرنگار این رسانه منتشر گردید . ( این جا )
ضمن سپاس از پاسخ گویی آن مقام محترم دولتی عین جوابیه منتشر می گردد .
یادداشت زیر ؛ تحلیل فهرست وار و مجمل بر چالش های فرار روی طرح های اصلاحی در وزارت آموزش و پرورش و یکی از علت های شکست این طرح ها است که بر اساس بیش از 20 سال تجربه پژوهشی نگاشته شده است که جهت تامل بر اقدامات و یافتن راه حل های کاربردی توسط فرهیختگان نظام تعلیم و تربیت از آموزش و پرورش رسمی تا دانشگاهی تقدیم می شود.
البته برای هرکدام از این موضوعات مقاله ای مستقل آماده شده است که در این یادداشت فقط خلاصه ای از چالش ها مطرح شده است :
وزارت آموزش و پرورش سرگردان در دایره بسته تناقضات پارادوکسی
برای پارادوکس تعریف های زیادی وجود دارند اما آن را می توان در یک جمله ساده به معنای « وجود دو ادعا و یا عملی که همزمان همدیگر را نقض می کنند » تعریف کرد . اگرچه وجود تناقض در پارادوکس می تواند انتقاد پذیری را برای حل این تناقض ها سبب شود اما تا زمانی که برای رفع تناقض ها راه حل مناسبی یافت نشود چون قابلیت عملی یا اجرایی ندارند فقط درحد شعار باقی می ماند .
برخی ادعاهای پارادوکسی مسوولان نظام آموزشی :
* ادعای پرورش ذهن باز ( تعامل عقل و ایمان و.. ) با محوریت حکمت و دانایی براساس اسناد تحولی بالا دستی همزمان با ترویج تعلیم و تربیت بسته در مدارس .
* ادعای ارتقای کیفیت یادگیری در دانش آموزان همزمان با استخدام نیروهای زحمت کش و پر تلاش نهضتی ،امین و.... اما بدون دریافت آموزش کیفی بلند مدت و اغلب با مدارک تحصیلی نامرتبط.
* ادعای توانمند سازی معلمان همزمان با تداوم فرسودگی شغلی آنان ناشی از نابرابری آموزشی ، چالش های معیشتی ، درمانی و اجرای ناقص و مثله شده قانون رتبه بندی و ...
* ادعای آموزش هوش مصنوعی به دانش آموزان و معلمان همزمان با استفاده از فضای ناکافی ، بستر فرهنگی مبهم برای پیش گیری از تخلفات ناشی از کاربرد هوش مصنوعی ، کندی و محدودیت های پهنای اینترنت و استفاده از تجهیزات مستهلک و فرسوده نامتناسب با فن آوری های های نوین در مدارس و خانه.
* ادعای ضرورت اصلاح و ارتقای برنامه های درسی با هدف متناسب کردن محتوای آن ها با نیازهای واقعی دانش آموزان همزمان با تاکید بر تهیه و استفاده از انواع بسته های غیر مرتبط با نیازهای دانش آموزان به موازات اجرای برنامه درسی
* ادعای اجرای آزمایشی برنامه درسی ملی مدرسه محور در پایه اول ابتدایی همزمان با استفاده از راهنمای مبهم برنامه درسی ملی تدوین شده در سال های 1398 به بعد که جدول هدف گذاری و هدف نویسی آن پر از ابهام است .
* ادعای درهم تنیده و یکپارچه کردن ساختار اداری و مراجع تصمیم گیری در حوزه های ستادی مطابق با اسناد تحولی بالا دستی همزمان با ادامه ساختار اداری و تشکیلاتی به صورت جزایر جدای از هم در حوزه ستادی با فعالیت های موازی و اغلب در تضاد با یکدیگر .
* ادعای عملیاتی کردن برخی اهداف و راهبردهای سند تحول بنیادین در مدارس با اجرای الگوی « مدرسه تراز سند تحول بنیادین آموزش و پرورش » همزمان با آماده نبودن حتی ده درصد مدارس داوطلب دولتی در خصوص استلزامات 20 گانه پیش بینی شده در خود الگو به ویژه بندهای17،16،15،14،13،5،3،2،1 .
مبهم بودن معیارها و شاخص هایی مندرج در سند تحول بنیادین و برنامه درسی ملی و نیز عدم انطباق این الگو با برنامه های عملیاتی تهیه شده برای زیر نظام ها و مواردی دیگر ....
و ده ها موارد دیگر که با کمی جست و جو می توان یافت.
تقریبا در همه دوره ها یکی از مهمترین عوامل ناکامی مدیران ارشد نظام تعلیم و تربیت در توسعه همه جانبه آموزش و پرورش دادن شعارهای اصلاحاتی پیشرو بدون عزم جدی در حل تناقضات برای برون رفت از وضعیت پارادوکسی است . چون از لحاظ علم منطق « جمع نقیضین محال است » ، لذا هر گونه ادعای اصلاح و توسعه همه جانبه در آموزش و پرورش نیز بدون حل تناقضات پارادوکسی محال است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
پرتال « موسسه صندوق ذخیره فرهنگیان » نوشت : ( این جا )
« علیرضا کاظمی وزیر آموزش و پرورش در آیین افتتاح هتل فرهنگی «جنت اصفهان» که با حضور مدیران کل آموزش و پرورش، مدیران کل نوسازی مدارس، اعضای جامعه خیرین مدرسهساز کشور و مسئولان استانی برگزار شد، اظهار کرد: بسیار خرسندیم که در آستانه سفر ریاست محترم جمهوری، جناب آقای دکتر پزشکیان به استان اصفهان، شاهد بهرهبرداری از یکی از پروژههای فاخر و ارزشمند حوزه فرهنگیان هستیم. پروژهای که در شأن و منزلت معلمان کشور طراحی، ساخته و تجهیز شده است و پس از سالها تلاش، امروز به بهرهبرداری رسیده است.
کاظمی با اشاره به نقش مؤثر صندوق ذخیره فرهنگیان در اجرای پروژه گفت: صندوق ذخیره فرهنگیان بیشترین سهم را در تکمیل و تجهیز این مجموعه داشته و امروز بهرهبرداری از آن بهعنوان یکی از دستاوردهای مهم صندوق به شمار میرود. امیدواریم معلمان عزیز که شایسته بهترین خدمات هستند، بتوانند از امکانات این هتل استفاده کنند و انشاءالله در سایر استانهای کشور نیز شاهد ایجاد و توسعه چنین فضاهای فرهنگی و رفاهی باشیم » . شان و منزلت فرهنگیان این نیست که در موقع اعتراض و تجمع در میان خیابان « سفره » پهن کنند و معیشت خویش طلب کنند .
زمین هتل جنت متعلق به وزارت آموزش و پرورش است که سال ۱۳۹۵ در اختیار شرکت تدبیرگران اطلس قرار گرفته است تا هتل جنت را بسازد .
طی توافق شرکت تدبیرگران اطلس با وزارت قرار شده است شرکت تدبیرگران ، هتل جنت را بسازد و پس از ساخت تا سال ۱۴۱۵ از هتل بهره برداری کند و سال ۱۴۱۵ هتل را به وزارت واگذار کند .
در واقع این هتل تا سال ۱۴۱۵ در اختیار صندوق ذخیره فرهنگیان خواهد بود .
هتل جنت اصفهان و به قرار شنیده ها، هتلی در مشهد ، بیمارستانی در زاهدان و ... جزء قراردادهای بی او تی ( 1 ) صندوق ذخیره فرهنگیان ( یک موسسه کاملا خصوصی) با وزارت آموزش و پرورش می باشند .
اگر به فرض فردا صندوق ذخیره فرهنگیان منحل شود ؛ تمامی هتل جنت و بقیه قرار داد های بی او تی فی مابین بدون هیچ عایدی برای یک میلیون و هشتصد هزار عضو به وزارت آموزش و پرورش واگذار می شود .
نکته ی مهم و قابل تامل آن که صندوق ذخیره فرهنگیان در عمر 30 ساله ی خود تعداد بسیار زیادی شرکت ، هلدینگ ، ساختمان و... تاسیس کرده است .
در واقع ؛ مسئولان مختلف در صندوق ذخیره فرهنگیان در این مدت به جای « مدیریت برنامه مند و پاسخ گوی سرمایه » فقط « بنگاه داری » کرده اند .
حاصل و جمع جبری این نوع مدیریت غیرعلمی و نمایشی فقط به شکل گیری انواع فساد و اختلاس و پرداخت حقوق های نجومی و غیرمتعارف به مدیران در این صندوق انجامیده بی آن که توجه کنند که فرهنگیان عضو از وضعیت موجود به شدت ناراضی بوده و مسئولان هم بدون توجه به مطالبات و هشدارهای اعضای کنش گر همچنان مسیر خود را طی می کنند .
در حال حاضر ؛ مطالبه ی مهم فرهنگیان عضو صندوق ذخیره فرهنگیان تحقق ارزش مالکانه بر اساس اساسنامه مصوب 1400 و 1403 بوده که محقق نشده است و با روندی که مشاهده می شود بعید است که به واقعیت بپیوندد .
شان و منزلت فرهنگیان این نیست که در موقع اعتراض و تجمع در میان خیابان « سفره » پهن کنند و معیشت خویش طلب کنند .
و یا پس از گذشت سه دهه هنوز دعوا و نزاع میان این باشد که آیا موسسه عمومی است و یا خصوصی در حالی که هنوز از نظارت به معنای واقعی از نوع « اتاق شیشه ای » توسط صاحبان اصلی در آن خبری نیست .
( 1 )
در این نوع قرارداد، شرکت بخش خصوصی متعهد میشود که سرمایهگذاری لازم برای انجام یک پروژه (معمولاً بزرگ و زیرساختی) را انجام داده، سپس به مدت محدودی از آن در عوض سرمایهگذاری انجام داده بهرهبرداری نماید، و در نهایت آن را به شکل کامل و فعال به طرف مقابل (معمولاً دولت) تحویل دهد.
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
شاد بودن هنری است که نسبت مستقیمی با سطح فرهنگ و شعور اجتماعی افراد یک جامعه دارد. برای شاد زیستن و شاد بودن ابتدا باید خود را دوست بداریم تا حدی که برای او زمان و سرمایه ویژه ای قائل شویم. ما برای خود نیز باید زندگی کنیم. به خود نیز باید احترام بگذاریم. زیستن را باید حق حیاتی خود نیز بدانیم. این « من » فقط برای اثبات خود به دیگران متولد نشده است. این « من » ارزش های ضمنی بسیاری برای توجه و بها دادن دارد که متأسفانه ما یا آن را گم می کنیم و یا فراموش.
« من » اگر قادر به شاد کردن یا جلب رضایت خاطر خود نیستم چگونه برای دیگران اثر مفیدی خواهم داشت؟
با خویشتنِ خویش مهربان باشیم و ابتدا او را دوست بداریم تا قادر به دوست داشتن همنوعان خود نیز باشیم. انسانی که خود را دوست ندارد قادر به دوست داشتن دیگران نیست. انسانی که برای خود احترام نمی گذارد به جای احترام گذاشتن به دیگران به چاپلوسی، تملق و پاچه خواری یا مجیزگویی پناه می برد.
به تعبیری سه عنصر حیاتی شاد بودن موارد زیر است:
داشتن کسی برای دوست داشتن؛ داشتن کاری برای انجام دادن؛ داشتن امید برای فردایی بهتر.
در یک نگاه از آنچه که باعث شادی می شود حداقل یک مورد را بیشتر ما داریم. یعنی « وجود کسی برای دوست داشتن » . پدر، مادر، همسر، فرزند، دوست، همکار، همسایه و یا حتی یک یا چهره سلبریتی ورزشی، هنری و سیاسی. اما ایراد آن نیز در افراط ما در این حیطه نهفته است که ما را به گرداب دوست داشتن با بار عاطفی شدید و بیشتر مرضی سوق می دهد تا حدی که اهمیت خود و سلامتی وجود خود را فراموش می کنیم و در حقیقت پیش مرگ کسی می شویم که او را دوست داریم. پیش مرگ گاه در معنای حقیقی و گاه در معنای مجازی و با قربانی کردن زندگی خود. اگر در مقابل این همه مهر بی ادّعا، دوست داشته نشویم تبدیل به پیچ مهره های بی روحی می شویم که چارلی چاپلین در فیلم عصر جدید آن را به تصویر کشانده بود.
خلق یک اثر با تمامی پتانسیل و توانایی خود یعنی هنر. لذت بردن و شاد شدن از حاصل کاری که با میل، ذوق و علاقه خود انجام می دهید. بیشتر ما یکی از بندهای لازم برای شاد بودن را یعنی « کاری برای انجام دادن » را نداریم. حتی بیشتر شاغلان نیز در جامعه ما کاری برای انجام دادن ندارند. شاغل هستید اما دل مشغولی خاص برای خود ندارید. ساعاتی که فقط برای خود شما تعریف شود. کتاب خواندن، موسیقی گوش دادن، نقاشی کشیدن، حس هنری خود را بر روی تکه ای چوب طراحی کردن و....
همه ما نیاز به مدت زمانی متفاوت داریم تا آن را با میل و حال خود سپری سازیم تا دلخوش شویم. آرام بگیریم. از انجام و حاصل کار خود لذت ببریم. در اصطلاح جامعه شناسی به این هنر « اوقات فراغت » می گویند. زمانی که فقط به شخص شما اختصاص دارد تا آن را مدیریت کنید. آرامش حاصل از انجام کار دلخواه را در هیچ عنصری دیگر نمی توان جست و جو کرد.
بیشتر ما شاد نیستیم چون یا در حال فرمان بری از دیگری هستیم یا فرمان رانی به دیگری. خصلت سلطه جویی فقط ویژه سلاطین ظالم نیست. هر یک از ما نیز به نسبت وسعِ خود ظالم هستیم. نسبت به خود و دیگران. کانون زندگی بیشتر ما دستوردهی یا اطاعت از دستورات است. در چنین شرایطی این « من » فرصتی برای نمایش خود نمی یابد و برای همین او شاد نیست. و صد البته بیکاران که لزوما کاری برای انجام دادن ندارند و یا با انجام مشاغل کاذب در پی برآوردسازی نیازهای خود هستند اما حاصل این تلاش بیهوده نه کافی است و نه درخور زندگی انسانی است. چون زباله گردان در هر سن و جنسی.
انسان در چنین شرایطی از دیگر حق حیاتی خود که از عوامل شادی محسوب می شود نیز محروم می گردد ؛ یعنی :
« داشتن امید به فردایی بهتر » .
امید باور داشتن به نتیجه مثبت اتفاقها یا شرایط در زندگی است. امید احساسی است درباره این که میتوانیم آنچه را که میخواهیم، داشته باشیم یا یک اتفاق، بهترین نتیجه را برای ما خواهد داشت. امیدوار بودن با خوشبین بودن متفاوت است.
ما بیشتر از امیدواری یا خوش بینی، دلخوش به بنیان های سست و ناپایدار هستیم. حرکت برای داشتن یا رسیدن به امید، جای خود را به وابستگی مطلق به خیالات واهی داده است. از جمله وعده پوشالی جوایز و هدایایی در جذب نگاه ما برای تماشای مسابقه ای یا خرید کالایی یا سپرده گذاری در بانکی با احتمال برنده شدن خانه یا شمش طلایی که پشتوانه پول محسوب می شود! یعنی حراج کردن اعتبار پولی یک کشور.
یعنی برهم زدن امنیت اقتصادی و سیاسی کشوری.
موضوع ظاهرا ساده و پیش و پا افتاده است اما عمق تأثیر آن یعنی فاجعه. یا واجب الشرایط شدن دریافت وامی. امید های ما حباب هایی هستند که بیشتر می شکنند و محو می شوند و کمتر تحقق می یابند. برای همین ما ملتی کمتر شادیم.
ریزش بلای بیشتر و ناخواسته در زندگی ما به دلیل همان فکر نکردن است. قدرت تشخیص سره از ناسره را از دست داده ایم و همانند خواب گردی در پی گفته های واهی، بدون تأمل و تفکر می رویم.
می خواهم بگویم تورم را فقط دولت شدت نمی بخشد ؛ من نیز با بی خیالی خود، مسخ و الینه پول گردیدن، بدان دامن می زنم. اما متأسفانه قادر به دیدن سهم خود در این ویرانی نیستم.
معتقدم انسان ها وقتی روح ندارند و یا مردگانی متحرک هستند فضای سبز و محیط زیست نیز می میرد. حیوانات پیرامون نیز دلمرده اند. جامعه نیز اوضاع مساعدی ندارد. مدارس و دانشگاه ها که با حضور کودکان، نوجوانان و جوانان می باید سرمنشأ نشاط و سرزندگی و جنب و جوش باشند، بی روح و سرد و نومیدند.
من اگر شاد نیستم پیرامون من نیز با آن بیگانه خواهد بود. تمام انسان هایی که بار سنگین مشکلات زندگی خود را با حذف میم آن شیرین نمی سازید، در غمباری محیط اجتماعی سهیم هستید.
در چنین شرایطی:
دوست داشتن دیگران با بار عاطفی شدید، مرا بیشتر در گذشته محبوس می سازد.
انجام کار برای ما نوعی شکنجه محسوب می شود که در یک کانال جبر، خویشتن را به استحاله تدریجی یا همان فرسودگی روح و جسم محکوم می کنیم.
امیدواری ما نیز نه در سایه تلاش و کوشش یک عمر که بیشتر بر محور وعده های حباب گونه دلالان اقتصادی با تبلیغات واهی استوار می گردد.
حال به نظر شما من در این شهر، استان و کشور چرا شاد نیستم؟!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
ابوحامد محمد غزالی فقیه و متکلم نامدار که علم کلام را از نقلی به عقلی بدل کرد و تقریباً در ثلث پایانی زندگی اش فیلسوف و عارفی بلند آوازه شد در نیمۀ دوم سدۀ پنجم هجری قمری می زیست. او در عمر نسبتاً کوتاه خود ( 54 یا 55 سال ) در فقه، اصول، کلام، فلسفه، اخلاق و عرفان تبحر بی همتایی یافت. دکتر منوچهر مرتضوی در کتاب « مکتب حافظ » او را در کنار حافظ و مولوی گذاشته و دربارۀ آنها چنین می نویسد: « . . . از نظرِ مرتبۀ دانش و بینش و ژرف نگری و شکوهمندی مفاهیم ذهنی و شیوۀ بیان در رأس هرم بزرگان جا دارند. »
مقصود این متن نگاهی گذرا به یکی از فصل های کتاب فوق العاده ارزشمند « میزان العمل » غزالی است.
پیش از آن لازم است به سه نکتۀ بسیار مهم تأکید کنم.
نکتۀ نخست : اندیشه های غزالی در عمر نسبتاً کوتاهش مراحل پر نشیب و فرازی را طی کرده است. بر پژوهشگر واجب است که این مراحل را دریافته و زان پس وارد گود شده و به مصارعه بپردازد. غزالی در نیمۀ دهۀ چهارم زندگی خود تدریس در نظامیۀ بغداد را ترک کرد. کمتر از چهل سال داشت که با نوعی توبه از تفاخر و تظاهرِ علمی، سوی تصوف و عرفان گرفت.
ما جامه نماز بر سر خم کردیم وز خاک خرابات تیمم کردیم
شاید که در این میکده ها دریابیم آن عمر که در مدرسه ها گم کردیم
به قول اندیشمند معاصر جلال الدین همایی، این نکته را باید بدانیم که ابن رشد اندلسی هنگامی به مقابله و مصارعه با غزالی پرداخت که غزالی خود از سر آن سودا گذشته و دیدگاه خود را در ذهن خویشتن ابطال کرده بود.
نکتۀ دوم :
دکتر منوچهر مرتضوی در کتاب « مکتب حافظ » می نویسد: « . . . علم و ایمان و عرفان، سه مقولۀ مستقل از « معرفت و نیروی بالفعل و بالقوۀ ادراک انسان » هستند. »
مشکلی که از ذهن ماشینی نشأت می گیرد اینست که با ابزار و مختصات علم ؛ ایمان و عرفان، تجزیه و تحلیل شده و حکم صادر می شود و يا بر عكس. حلاجی کردن هر کدام از این سه مقوله با ابزار دیگری، جهل نشأت گرفته از راحت طلبی و سطحی نگری است که دریغا عادت شده. به نظرم ادراک استقلال سه مقولۀ علم و ایمان و عرفان، طلبیدن کام از « خلاف آمدِ عادت » را تقویت می کند.
حکیم نظامی گنجوی کمتر از یک سده پس از غزالی، قافله سالار سعادت را خلاف آمد عادت می داند.
هر چه خلاف آمد عادت بود قافله سالار سعادت بود
حافظ نیز با او هم رأی است و کام جهان را از خلاف آمد عادت که آن را به زلف پریشان تشبیه می کند، می طلبد.
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
نکتۀ سوم :
وقتی آثار غزالی را به توالی خلق آنها مطالعه می کنیم به این نکته می رسیم که او به درستی دریافته بود که انسان دو بار متولد می شود؛ بار نخست از مادر و بار دوم هنگامی که مسئولیت پذیری را درک کند. به عبارت دیگر با مسئولیت پذیری، انسان زندگی خود را می آفریند و زان پس چون می اندیشد، خطا می کند؛ چرا که هر کنشی دارای ضریب خطا است. کنش انسان بر پایۀ آزمودن و تجربه اندوختن است. هر چه بنیادهای تجربه مستحکم تر باشد، ضریب خطا کاهش می یابد. اما انسانی که موانع اندیشه را کنار نزده و بر خویشتن تاریخی خود چیره نگشته بلکه اسیر و بندۀ آن است، هیچ گاه مسئولیت پذیری را درک نخواهد کرد و از او جز تقلید و سرسپردگی و دنباله روی کاری ساخته نیست.
در یک کلام ؛ نیندیشیدن بزرگترین بزه و گناه است. مبنای احترام به انسان دو چیز است، انسان بودن اش و زندگی اش. به عبارت معروف انسان هم به ماهو انسان محترم است و هم به ماهو حی.
البته احترام به انسان ها آنها را محق نمی کند که لزوماً اعقایدشان محترم شمرده شود و محدودیت هایی که در ظاهر به خود قائل می شوند به جامعه نیز تسری بخشند.
ببینید یازده سده پیش غزالی دربارۀ « توبه » چگونه می اندیشید. او « توبه » را به عنوان یک تجربۀ عام انسانی و نتیجۀ ضروری خودشناسی می خواند. او می گوید: « توبه، شناخت تنهایی خویش است که مسئولیت در برابر کارهای گذشته را در خود دارد. »
به بیان دیگر تغییر صرفاً به معنی دگرگونی ایدئولوژی و نگرش نیست، تغییر یعنی فروتنی و مسئولیت پذیری در قبال بشریت، محیط زیست و میهن.
امروز یکی از آموزه های ما از غزالی باید این باشد که سیاست بی بخشایش، امکان تغییر و راه گشایی به آینده ای روشن را می بندد. در اینجا « بخشایش » یک موضوع شخصی یا حکم دینی و یا حتی اخلاقی نیست. « بخشایش » در تحول اجتماعی و سیاسی و ساخت جامعه یک امر کلیدی است. به این معنا که جنایت کار چون آسیب های جبران ناپذیر به افراد و خانواده ها و به روح جامعه زده است و در یک کلام جنایت علیه انسان و انسانیت کرده، باید دادگاه های آزاد و عادلانه و حقیقت یاب ( بدون شکنجه و حکم اعدام ) او را پاسخ گو کنند، صرفاً برای حقیقت یابی و بسط عدالت نه به قصد انتقام. این فرق دادخواهی با انتقام است.
اکنون با بینشی ژرف می توان به هدف این متن که همانا اندیشۀ غزالی دربارۀ وظایف متعلّم است پرداخت. غزالی در کتاب فوق العاده ارزشمند « میزان العمل » فصلی با عنوان « بیان وظایف متعلّم و معلم در علوم سعادت بخش » دارد که به اختصار و با برداشت امروز خود، نخست به هشت وظیفه از ده وظیفۀ متعلّم می پردازیم.
وظیفۀ نخست آن است که پاکی نفس را بر خوی بد برتری نهد. علم عبادت نفس است و در دل تثبیت نمی گردد جز با پاکی قلب از خباثت اخلاق و صفات پلید. غزالی حدیثی از پیامبر نقل می کند. ببینید چه برداشت عارفانه ای از آن ارائه می دهد و مقایسه کنید با برداشت متحجران و ظاهر بینان.
پیامبر (ص) می فرماید: « فرشتگان به خانه ای که در آن سگ باشد، نمی روند. » غزالی می نویسد: « دل خانۀ فرشتگان و محل نظر و مَصَبّ اثر آنان است و صفات بد همچون سگانی هستند که بر درِ دل نشسته اند و ورود فرشتگان یعنی صفات نیک را مانع می شوند. » این مصداقی از نگاه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی است به عرفان که آن را دید هنری به دین می داند.
غزالی تأکید می کند: خانۀ دین، دل است و بر دل، گاه فرشتگان و گاه سگان چیره می شوند. اگر بگویی چه بسیار طالب علم که با خوی نکوهیده تحصیل علوم کرده اند، در واقع نمی دانی، دارندۀ خوی نکوهیده با تحصیل، دل و زبانش یکی نخواهد شد و به عبارت دیگر عالم بی عمل می شود و اگر بگویی من جماعتی از فقیه های فاضل را دیده ام که با وجود سوء اخلاق در فقه تبحر یافته اند به تو گفته می شود اگر مراتب علوم و نسبت آن را با رفتار در راه سعادت بازشناسی، خواهی دانست که آنچه این فقها می دانند، وافی به مقصود نیست.
وظیفۀ دوم این است که متعلّم جز علم چیزی بر دل راه ندهد. خداوند دو قلب در سینۀ شخص نگذاشته است. باید علایق دنیوی و کارهای روزمره جدا از دل منزل گزینند. هر چه اندیشه پراکنده گردد، از درک حقایق باز ماند. از این رو گفته شده است که علم بخشی از خود را به تو نمی دهد مگر آن که تو همۀ خود را به او بدهی. اگر اندیشه به امور مختلف بپردازد، همچون جویبارِ سرگشادۀ دور و درازی است که آب آن را زمین و هوا جذب می کنند و چیزی از آن باقی نمی ماند تا جمع شده و به کشتزار رسد و بدان سود رساند.
وظیفۀ سوم آن است که متعلّم بر علم و اهل آن تکبر روا ندارد و شکیبا باشد. تکبر بر علم که موجب روی گرداندن در استفاده از اهل علم می شود، عین حماقت است. معلم چیزهایی را می داند که عقل و وهم متعلّم به آن نمی رسد. ( این جا منظور از معلم ، عالم بی عمل نیست. اقتدار معلم به پشتوانۀ اخلاق و سواد اوست. ) گرچه این متناقض منع متعلّم از پرسش گری نیست.
وظیفۀ چهارم آن است که متعلّم تا زمانی که از تمهید قوانین علوم نظری آگاه نشده و اصول را به خوبی فرا نگرفته نباید به شبهه های شک برانگیز حیرت بخش توجه کند. چرا که این موجب سستی عزم او در اصل علم می شود و او را از حقیقت درک، مأیوس می کند.
وظیفۀ پنجم آن است که متعلّم هیچ یک از فنون علم و هیچ نوع از انواع آن را بی نگاهی فرو نگذارد؛ نگاهی که با آن بتواند بر غایت و مقصد و روش آن آگاهی یابد. آن گاه اگر عمر یاری کرد و موجبات فراهم آمد، تبحر در آن را بطلبد چرا که علوم همه با یکدیگر یاری دهنده و پیوند خورده اند و باید از آنها بهره ور گردد تا دشمن علمی به سبب جهل نسبت به آن نشود. مردم دشمنان چیزهایی هستند که آنها را نمی شناسند. بیماری که دهان تلخ داشته باشد، آب زلال را تلخ می یابد. نباید گونه ای از گونه های علوم را ناچیز انگاشت.
وظیفۀ ششم آن است که متعلّم فنون علم را به توالی و ترتیب بیاموزد و در فنی وارد نشود که فن پیش از آن را به خوبی نیاموخته باشد؛ چرا که علوم را ترتیب ضروری است. قصد متعلّم از علمی که بر آن تبحر یافته باید این باشد که برتر از آن فرا رود و به خاطر اختلاف میان اصحاب یک علم و خطای کسانی در آن، نباید به فساد آن علم حکم کند. اگر به ذات حقیقت رسیدی، اهل حقیقت را هم خواهی شناخت. رسیدن به حقیقت یک علم، شناخت ذات آن علم است نه شناخت اشخاص وابسته به آن. باید علم را برای خود علم آموخت و تنها قید آن حفظ حرمت زندگی همگان باشد.
وظیفۀ هفتم آن است که متعلّم به آفریدگار و پروردگار جهان ایمان راسخ داشته باشد و همۀ علوم را خادم این ایمان بداند.
وظیفۀ هشتم آن است که متعلّم بداند شرف علم به دو چیز دانسته می شود، یکی به شرف ثمرۀ آن و دیگری به استحکام دلالت آن. اگر علم حساب را با علم طب مقایسه کنی، حساب به اعتبار استحکام دلالت آن، شریف تر از طب است و علم به آن ضرورتی غیر متوقف بر تجربه است بر خلاف علم طب؛ ولی علم طب به اعتبار ثمره اش، شریف تر از علم حساب است؛ چرا که صحت بدن شریف تر از شناخت کمیت مقدارها است. نظر به شرف ثمره باید مقدم بر نظر به استحکام دلیل باشد. اما ثمرۀ ایمان به پروردگار جهان، حیات ابدی ( جاودانگی ) است. در نتیجه شریف تر از علم طب است که ثمرۀ آن حیات بدن است تا سر منزل مرگ.
غزالی در کتاب « میزان العمل » وظایف معلم مرشد را هشت مورد برمی شمارد. که خوانندۀ این مقال را جهت تشریح و تفصیل آنها به این کتاب ارجاع می دهم و به عنوان یک معلم، تجربیات بیست و شش سالۀ خویش را با تلفیقی از این کتاب اجمالاً بیان می نمایم. راه نجات، راه مسئولیت پذیری است نه منتظر بروز و ظهور قهرمان؛ مسئولیت در قبال بشریت، محیط زیست و ایران.
غزالی می گوید: « علم مخدوم و مال خادم است و گمراهی را معنی دیگری جز عکس این نیست. کسی که عکس آن عمل کند بی مانند نیست بر کسی که کف کفش خود را با چهره و ریش خویش پاک کند. »
مادی گرا شدن که یکی از خروجی های سیاست های مافیایی است برای همۀ جامعه خطرناک است.
به گفتۀ سعدی :
چون سگ درنده گوشت یافت نپرسد کین شتر صالحست یا خر دجّال
لذا استیفای حقوق مادی و معنوی معلم باید متوجه دولت باشد، نه متوجه دانش آموزان و خانوادۀ آنها.
توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود
معلمان باید سیستم آموزشی را مکلف کنند تا برای ارتقای هوش اکتسابی و بسط بصیرت برنامه ریزی کند.
غزالی در تفکیک هوش و عقل می گوید: « هوش، دقت در بصر را بالا می برد و عقل دقت در بصیرت را. » این بزرگان امر مهمی را گوشزد می کنند که آموزش و پرورش در تدوین برنامه های خود به گفتۀ سعدی « یا چشم نمی بیند یا راه نمی داند. »
فرانسیس بیکن شش سده پس از فردوسی می گوید: « قدرت انسان به اندازۀ دانایی اوست و دانستن حقیقی عبارتست از علم به علل. »
این چهارده مورد تجربۀ شخصی اینجانب در بیست و شش سال معلمی و مطالعه در زمینۀ آموزش است. در این مدت دانستم کسی که با سیاست به مثابۀ علم برخورد نکرده و به آن نپردازد، شهروند بی خاصیتی است گر چه ممکن است بی آزار باشد.
راه نجات، راه مسئولیت پذیری است نه منتظر بروز و ظهور قهرمان؛ مسئولیت در قبال بشریت، محیط زیست و ایران.
( این یادداشت پیش تر در ماهنامه « خواندنی » شماره 135 / سال بیست و چهارم - شهریور و مهر ماه 1404 منتشر گردیده است )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
تجسم کنید که شما در ۱۰ سالگی هستید و یک روز به والدین خود می گویید: «من یک گجت (ابزار یا دستگاه الکترونیکی کوچک) ۱۰۰۰ دلاری می خواهم، به اضافه ماهانه ۴۰ دلار برای هزینه نگهداری و استفاده از آن.
با این گجت می توانم در تمام طول روز با دوستان و آدم های بزرگسالی که رو در رو هرگز آنها را ملاقات نکردهام چت کنم. و راستی یک چیز دیگر، سرم را هرگز از روی گجت بلند نخواهم کرد.
جواب والدین شما به این درخواست «نه» میبود.
یا این حالت را در ۱۲ سالگی تان تصور کنید که به والدین خود میگویید: «میخواهم صدها عکس از خودم بگیرم و به جایی پست و آپلود کنم که تمام همکلاسی هایم و همه کسانی که آنلاین هستند بتوانند آنها را ببینند و به ظاهر و قیافه من نمره و ستاره بدهند.» در اصل محل آپلود همان اینستاگرام است. دوباره والدین شما احتمالا به سرعت آن را می بستند.
اما بیاییم به زمان حال، امروزه چی؟
بیشتر والدین به این درخواستها جواب مثبت می دهند، بدون اینکه تشخیص دهند موافقت با این درخواستها یعنی دادن یک گوشی هوشمند به فرزندشان. تسلیم شدن در برابر این نوع درخواست های فرزندان به این معنی نیست که آنها والدین بی مبالات و بدی هستند. بیشتر این والدین همان مادران و پدرانی هستند که ساعت خواب فرزندانشان را تعیین می کنند، آنها را ملزم به بستن کمربند ایمنی می کنند و انتظار رفتار پسندیده و مودبانه از فرزندان خود دارند. با این وجود ، کشش و جاذبه تکنولوژی و رسانه ها و شبکه های اجتماعی آن قدر پرقدرت و عادیسازی شده است که حتی والدین دقیق و محتاط هم در چیزی که همه آن را انجام می دهند درگیر و غرق می شوند.
آمارها نگرانکننده هستند: در حال حاضر کودکان اولین گوشی هوشمند خود را تقریبا در ۱۱ سالگی به دست میآورند. حدودا ۴۰ درصد کودکان بین ۱۰ تا ۱۲ سال از قبل در شبکه های اجتماعی حضور دارند. نتایج و عواقب آن بر اساس پژوهش هایی که به طور فزاینده ای در حال افزایش است رضایت بخش نبوده است.
پس، از یک والد توقع داریم چه کاری انجام دهد؟ جواب به طرز گمراه کننده ای ساده است: مسئول فرزند خود باشد.
سبکهای تربیت فرزندان و سبکی که بهتر جواب می دهد
سبک ها و شیوه های تربیت فرزندان (فرزندپروری) مدتهاست که به موضوعی داغ تبدیل شده است. شاید درباره والدین هلیکوپتری (والدین در حال پرواز و معلق بر بالای سر فرزندان)، والدین ماشین برفروب (برداشتن و پاک کردن موانع و مشکلات از سر راه فرزندان) یا والدین ملایم (اجتناب از نه گفتن به فرزند) شنیده باشید.
با این وجود اساتید دانشگاه معمولا فرزندپروری را به چهار سبک تقسیم می کنند. برای اینکه آنها را راحتتر به خاطر بسپاریم بگذارید آنها را به جانوران اقیانوس مرتبط و تشبیه کنیم.
نتایج دهها سال پژوهش و مطالعه روشنگر و واضح است:
سبک فرزندپروری مقتدرانه (یا سبک دلفینی) سالم ترین و تاب آورترین کودکان را به جامعه تحویل می دهد.
چرا سبک های دیگر توقعات و انتظارات والدین را برآورده نمیکنند؟
فرزندپروری به سبک اسفنج دریایی و ماهی حد و مرز برای کودک تعیین و مشخص نمیکند. کودکانی که به این شیوه پرورش می یابند اغلب انتخاب های ناسالم و اشتباه دارند (به این مورد فکر کنید: کاکائو پافس (نوعی از غلات برای صبحانه) برای شام، نگاه کردن به صفحات الکترونیکی تا نصف شب) و وقتی بالاخره دنیای واقعی به آنها «نه» می گوید به ستیزهجویی می پردازند.
والدین کوسه ببری فرزندان را مجبور و ملزم به اطاعت از قوانین و مقررات می کنند اما بدون اینکه با آنها مهربان باشند یا قوانین را به آنها توضیح دهند. فرزندان آنها ممکن است زمانی که تحت نظارت هستند از قوانین و مقررات پیروی کنند اما وقتی زیر نظر نیستند ممکن است رفتارهای ناپسند نشان دهند. بیشتر این کودکان به بزرگسالانی تبدیل می شوند که فقط زیر فشار، مسئولانه رفتار و عمل می کنند و فاقد انگیزههای درونی هستند.
برعکس، والدین دلفینی نظم و انضباط را با همدلی (توانایی فهم احساسات و مشکلات دیگران) می آمیزند. آنها در حالی که تاکید بر حد و مرزها میکنند به احساسات اهمیت و اعتبار می دهند.
بکی کندی که یک روانشناس است این شیوه را «رهبری قاطع» می نامد یعنی اتخاذ تصمیماتی که به تشخیص شما برای فرزندتان خوب است، حتی اگر این تصمیم ها آنها را در آن لحظه ناراحت و دلخور کند.
والدین دلفینی در برابر تکنولوژی چگونه عمل می کنند
در خصوص شبکه های اجتماعی و استفاده از وسایل و دستگاه ها، فرزندپروری به سبک دلفینی یعنی وضع قوانین و مقررات روشن و شفاف (برای مثال استفاده از موبایل در رختخواب در شب ممنوع است، وارد شدن در شبکه های اجتماعی قبل از سن خاصی ممنوع است، محدودیت برای اسکرین تایم روزانه یعنی تعیین مدت زمان نگاه کردن به صفحات الکترونیکی) و اصرار و اجبار بر رعایت آنها به طور مداوم و پیوسته.
اما این به معنی توضیح چرایی آنها نیز هست، اینکه مثلا علت وارد نشدن به شبکه های اجتماعی تا سن خاصی چیست. به جای گفتن «چون من این طوری می گویم یا میخواهم» شاید بهتر است این طوری بگویید: «وظیفه من این است که تصمیماتی اتخاذ کنم که سلامتی تو را تضمین کند، حتی اگر تو الان آنها را دوست نداشته باشی. متوجه هستم که تو ناراحت شدی، اما این یکی از آن اوقات است.»
این رویکرد تعادل درست را برقرار می کند و به کودکان کمک می کند این نکته را درک کنند که حد و مرزها و محدودیت ها تنبیه نیست، حد و مرز قائل شدن حمایت و محافظت از آنهاست. و این، رابطه والد-فرزندی را به عنوان رابطه ای که بر اساس اعتماد و مراقبت شکل گرفته و نه بر اساس ترس و اجتناب حفظ می کند.
هدف خوشحالی کوتاهمدت آنها نیست
گفتن بله یا اشکالی ندارد به اسکرین تایم نامحدود کودک ممکن است آرامش را امروز به خانه بیاورد اما می تواند توانایی کودک شما در تمرکز، برقراری ارتباط و رشد استقلال در او را پایین آورد. وظیفه واقعی شما این نیست که هر لحظه کودکتان را خوشحال کنید، وظیفه شما بار آوردن بزرگسالانی لایق و شایسته و دارای اعتماد به نفس است که می توانند به خوبی روی پای خود بایستند.
فرزندپروری شراکت با سهم های مساوی طرفین نیست. درست است ما می خواهیم به فرزندانمان نزدیک باشیم. اما ما والدین آنها هستیم نه دوستانشان. فرزندان هنوز به سطحی از رشد مغزی نرسیده اند یا هنوز تجربه زندگی ندارند که دست به بهترین انتخاب های بلندمدت بزنند. اینجا همان جایی است که رهبری قاطعانه وارد صحنه میشود: دادن آنچه که فرزندان به آن نیاز دارند نه دادن فقط چیزی را که میخواهند.
دفعه بعد که وسوسه می شوید تسلیم خواسته کودک شوید به خاطر داشته باشید که: شما فقط کودکان را تربیت نمی کنید. شما بزرگسالان آینده را تربیت می کنید. تربیت دلفینی یعنی قاطع، منعطف، با محبت و استوار و ثابت قدم بودن بهترین فرصت برای تبدیل شدن به فردی سالم و مستقل در یک دنیای تکنولوژٰی پیشرفته (هایتک) به آنها می دهد.
درباره نویسنده:
خانم جین ام. تونگی استاد روانشناسی در دانشگاه سندیهگو است. پروفسور تونگی بیش از ۱۹۰ مقاله علمی و چندین کتاب بر اساس مطالعات خود منتشر کرده است. از جمله کتاب های او می توان به «۱۰ قانون برای پرورش فرزندان در جهان هایتک»، «نسلها»، «نسل اینترنت (iGen)»، و «نسل من» اشاره کرد. پژوهش های او در روزنامه ها و مجلات تایم، آتلانتیک، نیوزویک، نیویورک تایمز، یو اس ای تودی و واشنگتن پست پوشش داده میشود.
منبع:
CNBC Make it
برگردان : علیرضا طالب زاده
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
« دو چیز طَیرهٔ عقل است، دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی »
سعدی
12 مهر 1404 ؛ سایت تابناک خبری را با عنوان : « فلاسکهای خبرساز آموزش و پرورش از کجا آمدهاند؟ » منتشر کرد . ( این جا )
در خبر آمده بود :
« با یک خبر ویژه، این بار از آموزش و پرورش و از مراسم تقدیر از دانش آموزان نخبه هنری، فرهنگی و علمی سال تحصیلی گذشته در استان البرز مواجه خواهید بود که همین دو سه روز پیش رخ داده است.
به گزارش تابناک پادکست نسل z سرویس اجتماعی به سراغ مراسم تقدیر از دانش آموزان نخبه استان البرز رفته که در آن، بعد از کلی سخنرانی پرطمطراق مسئولان، با اهدای فلاسک چای بیکیفیت چینی از دانش آموزان تقدیر به عمل آمده است!
این فلاسکها سالیان سال است در استان البرز به دانش آموزان برتر در حوزههای متعدد اهدا میشود و معلوم نیست از کجا آمده و قرار است داستان تا کی ادامه داشته باشد » .
البته تابناک در یک فایل صوتی و در همین لینک از اقدام « یک دانش آموز » آن هم پس از این مراسم خبر داده است .
لحن و محتوای این فایل بیشتر طنز و کنایه است تا این که بخواهد این اقدام را به صورت جدی مورد تقبیح و یا نقد قرار دهد .
نکته ی قابل تامل و البته تاسف آن است که « این رویه ی تحقیر آمیز » به استناد این سایت سال هاست که در این استان مرسوم بوده و ظاهرا کسی هم نسبت به آن معترض نبوده است .
بسیاری اوقات با خود می اندیشم که منظور از « نخبه » به معنای دقیق و واقعی کلمه چیست و مهم تر از آن که بر اساس همین تعریف که از دل آن دایره نخبگان وسعتی فراگیر و خیره کننده پیدا می کند ؛ چرا این نخبگان مدعی ، شهامت و جسارت اعتراض را در همان زمانی که در حق آنان اجحاف می شود و یا به انحای مختلف مورد « تحقیر » قرار می گیرند ؛ به واقع ندارند و از آن « بی بهره » هستند ؟
نخبه ای که قادر نیست از حقوق مدنی و یا شهروندی خود به موقع دفاع کند و یا در بهترین حالت و از میان آن همه « جمعیت نخبه » مستقر در سالن فقط یک دانش آموز آن هم به آن سبک اعتراض می کند و بقیه ترجیح می دهند که راه سکوت را در پیش گیرند ؟
پرسش اساسی این است که قرار است موتور محرکه تحولات بنیادین در این جامعه چه کسانی باشند وقتی که دانش آموزان نخبه از نوع نسل زد حتی توان اعتراض مدنی به یک تحقیر نهادینه شده در دل یک نهاد آموزشی و تربیتی را ندارند ؟
این همه مصلحت سنجی و این همه محافظه کاری از کجا نشات می گیرد آن هم از نسلی که ادعایش در « متفاوت بودن » از نسل قبلی ها گوش فلک را کرده است ؟
چرا ما « هنوز » یاد نگرفته ایم وقتی فردی و با سرمایه ی خودش معترض و منتقد یک مساله جمعی می شود و به انحرافات و اجحافات تثبیت شده ی جمعی اعتراض می کند ؛ از او حمایت کنیم و پشت او بایستیم ؟
سخنان و مواضع درست و منطقی او را تایید کنیم هر چند ممکن است با آن فرد اختلاف نظر و یا افتراق سلیقه و نگرش داشته باشیم .
واقعا چه زمانی قرار است که ما در توازی و بهتر بگوییم : تعارض دو مسیر « مصالح جمعی » و « منافع فردی » ؛ اولی را فدای دومی کنیم و برای تسلی درون خویش که عمقی هم ندارد شروع کنیم به بافتن توجیهات و انواع فرافکنی ها و جا به جایی که نشانی از خرد و عقلانیت در آن نیست ؟
این جامعه ی ما - به ویژه کسانی که ادعای نخبگی و برتر بودن نسبت به دیگران را دارند – دقیقا کی و کجا قرار است این رویه ی غلط فرهنگی خود را کنار گذاشته و با « تغییر » کنار بیایند ؟
پرسش من این است :
چرا قاطبه ی جامعه ایرانی به همان راحتی که سبک زندگی و الگوهای ظاهری خود را تغییر می دهد و سعی می کند خود را مطابق آخرین ورژن های مد رایج در شبکه های اجتماعی ؛ « استحاله » کند اما به هیچ وجه حاضر نیست که تکانشی هر چند کوچک در الگوهای فکری خود ایجاد کند و مسیر غلط و پر هزینه پیشین را ادامه ندهد ؟
***
عکس زیر اندکی پس از بمباران اتمی ناگازاکی در ژاپن، در سال ۱۹۴۵ توسط عکاس آمریکایی جو اُدانل ثبت شده، تصویری که بنام «پسر ایستادهی ناگازاکی» مشهور شد.
در تصویر، پسربچهای دیده میشود که استوار و مصمم ایستاده و برادر کوچکترِ جانباختهاش را بر پشت خود حمل میکند. او برادرش را به محل جسدسوزی آورده و بیصدا منتظر نوبت خود ایستاده است.
وقتی نوبتش فرا میرسد، میایستد و نظاره میکند که چگونه پیکر برادرش را بر تودهٔ آتش میگذارند. لبانش را چنان محکم میگزد که خون میآید، اما گریه نمیکند.
این تصویر، به نمادی جهانی از قدرت، استقامت و کرامت انسانی در برابر رنجی غیرقابل تصور تبدیل شد.
گاه زندگی ما را با دردهایی میآزماید که هرگز گمان نمیکردیم تابِ آنها را داشته باشیم. آن پسر ایستاد و گریه نکرد، نه از سر بیاحساسی، بلکه چون شجاعت را خیلی زود آموخته بود.
هرگاه زندگی برایت تحملناپذیر شد، این پسر را به خاطر بیاور. قدرت واقعی، تظاهر به خوببودن نیست؛ بلکه ایستادن است، آنگاه که همهچیز در اطرافت فرو ریخته است.
استوار بمان. ایمان داشته باش. نیروی امروز تو، شاید امیدبخش فردای دیگری باشد.
t.me/sasanhabibvand