
برخی به من انتقاد میکنند که چرا شمای گیاهشناس در مورد آتشسوزیها چیزی نمیگویی. من که تجربیات جهانی را میشناسم خوب میدانم که آتش وقتی شعلهور شد چاره ندارد، درست عین هاری؛ شما باید مانع آن شوی. حتی پیشرفتهترین اقتصادهای جهان مانند آمریکا، کانادا و استرالیا در مقابل آتشسوزی جنگل (Wildfire) ناتواناند.
سؤال این است که تا کی باید این فاجعه ادامه داشته باشد؟
ایران خشک که آسمان و زمین و رود و تالاب و آبخوانش خشک شده، اگر این لکههای سبز را از دست بدهد، چه از آن میماند؟
حاکمیت خودش را غرق مشکلاتی کرده که آتش و زباله و موتورسیکلت و حوادث رانندگی و آلودگی و هاری و سگ ولگرد در اولویتهایش نیست.
حتی اگر بخواهد کاری کند نه متخصص دلسوزی در بدنه دارد و نه نهاد قانونگذاری و یا قضایی و پلیس قادر به پیشگیری و ارائه راه حل اند.
همین نیمه اول امسال تعداد کشتههای حوادث رانندگی در تهران ۴۰ درصد افزایش داشته است؛ این یک فاجعه انسانی است. شهرهای بزرگ در قرق موتورسیکلت و اطراف و داخل بقیه شهرها در قرق سگ است و کسی نیست به داد مردم برسد.
مسائل پیچیده راه علمی و چندوجهی میخواهد. باید بین دولت و مردم رابطه سالمی باشد که بتوان مسائل پیچیده را حل کرد.

سالها تقابل و بی اعتمادی بین حاکمیت و مردم و چندقطبی باعث شکل گیری بی اعتمادی در جامعه شده است. مجلس و دولت یا با هم در تقابل بودهاند و یا اگر هم راستا بودهاند فقط منافع اقلیتی را رهبری و تأمین میکردند. اقتدار حاکمیت حتی در مرکز از بین رفته است. میلیونها موتور و خودرو خلاف میکنند و پلیس عملاً از کنترل این بی نظمی دست کشیده است. خودشان هم میدانند مردم از سیاستهای اقتصادی و تورم عصبانیاند و اگر سر به سرشان بگذاری خشمگین میشوند.
مدیرانی سر کارند که اغلب یا از متوسط هوش جامعه پایینترند و یا به دلیل آن که پیگیر منافع اقتصادی و جناحی هستند، نیازهای بقیه مردم را کتمان میکنند و همه را رها گذاشتهاند. هر که زورش و پولش بیش، راهش بازتر. گزینشها و دخالت نهادهای امنیتی به حدی بدنه دستگاههای اجرایی و قانونگذاری و نظارتی را ضعیف و نفوذپذیر کرده که نمونه تأثیرات وحشتناک آن را در جنگ ۱۲ روزه دیدیم.
جنس مسائل ایجاد آتش در طبیعت و جنگل از مسائل پیچیده است که حل آن هم اراده جدی میخواهد، هم دانش و هم همراهی مردم.

آیا مجلس حاضر است که برای آتشسوزی در جنگل جریمههای ۱۰ هزار دلاری مانند کالیفرنیا وضع کند؟
آیا مجلس حاضر است ایجاد آتش در طبیعت را ممنوع کند؟
آیا دستگاه قضایی حاضر است دنبال آتشافروزان برود و آنها را مجازات کند؟
آیا سازمان منابع طبیعی که بودجه آبخیزداریاش را ۱۹ برابر کرده است حاضر است از فساد آبخیزداری دست بکشد و ناوگان مجهز اطفای حریق درست کند؟
آیا رئیس سازمان حفاظت محیط زیست حاضر است برای حفاظت از مناطق حفاظت شده از محل خارج از شمول درخواست پول بکند؟
آیا کسی هست جلوی آفرودبازان را بگیرد که تا نوک کوه و وسط لوت را خلوتگاه خود کردهاند؟
آیا کسی هست قانون منع زبالهریزی را تصویب و اجرا کند؟
آیا کسی هست جلوی کسانی را بگیرد که گونههای مهاجم را وارد کرده و یا به اسم حمایت از حیوان و یا کاشت درخت به جان ایران انداختهاند؟
دهها سؤال از این دست وجود دارد که ما میدانیم در این شرایط هیچکدام دغدغه حاکمیت نیست.
اغلب دوستان محیط زیستی فریادشان هلیکوپتر است. اگرچه وجود امکانات میتواند در مواردی به کنترل آتش کمک کند ولی آتشسوزی در جنگل شبیه هاری است. یا باید در همان چند ساعت اول عمل کرد و یا اگر آتش از کنترل خارج شد، باید نظارهگر بود تا موانع طبیعی و یا بارشها کاری کنند.

بارها نوشتهام که ما باید قوانین محکمی در ممنوعیت آتشافروزی داشته باشیم، باید آموزش را جدی بگیریم، باید منابع طبیعی بهجای ساخت و ساز در طبیعت با آموزش و استفاده از نیروهای اجتماعی سطح آگاهی مردم را بالا ببرد.
باید دارای یک سیستم نظارتی قوی و اطلاعاتی باشد که افرادی که عمدی و یا سهوی آتش میکنند به مجازاتهای سنگین شامل جریمه و حبس محکوم شوند.

از همه مهمتر حاکمیت باید به داخل مرزها برگردد و برای درمان دردهای کهنه اقتصاد، اعتماد و اقتدار ملی تلاش کند. رابطه حاکمیت با مردم باید به گونهای باشد که همه هر سانتی متر ایران را از آن خود بدانند و خود حافظ سرزمینشان باشند، نه آنکه حتی افراد خانواده بالاترین مقامات هم درصدد رفتن و فرار از کشور باشند. آتش وطن گریزی را باید درمان کرد.
شک نکنید احدی نخواهد توانست آتش برپا کند. اگر هم برپا شد سیستم ایمنی و فنی بلافاصله آن را خاموش کرده و خطاکار را به دست قانون میدهد.
( خبر آنلاین )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه استان ها و شهرستان ها/
تنها به فاصله یک روز پس از انتشار یادداشتی در « صدای معلم » با عنوان : « چرا در استان البرز مدرسه ویژه اوتیسم نداریم » به قلم احمد کریمی (رئیس انجمن و اولیای مدرسه اوتیسم کرج) ( این جا ) ؛ مسئولان مرتبط در این مدرسه حضور یافته و قول ها و وعده هایی را برای عمل کردن ارائه نمودند .
« صدای معلم » ضمن سپاس و قدردانی از توجه این مسئولان و مسئولیت پذیری مشاهده شده ؛ بر اساس آن چه گفته شده است تا پایان پی گیر تحقق این قول ها و حمایت از دانش آموزان اوتیسمی خواهد بود .
گروه گزارش/

عبدالرضا فولادوند، معاون وزیر و رئیس سازمان نهضت سوادآموزی در اظهاراتی جدید از تغییر رویکرد و ماموریت سازمان متبوعش گفته است .
پرتال وزارت آموزش و پرورش نوشت : ( این جا )
« به گزارش مرکز اطلاعرسانی و روابطعمومی وزارت آموزش و پرورش، عبدالرضا فولادوند، معاون وزیر و رئیس سازمان نهضت سوادآموزی در آیین افتتاح پایگاههای سوادآموزی در مدارس اظهار کرد: با اجرای تفاهم نامه بین نهضت سوادآموزی و معاونت آموزش ابتدایی، فعالیت این پایگاهها در مدارس ابتدایی آغاز شده است.
فولادوند با اشاره به تاریخچهی نهضت سوادآموزی گفت: ۴۵ سال پیش، زمانی که حضرت امام خمینی (ره) دستور تشکیل این سازمان را صادر کردند، کسی تصور نمیکرد به چنین موفقیتی دست یابد؛ در آن زمان نرخ باسوادی ۴۷.۵ درصد بود و امروز به ۹۷.۵ درصد رسیدهایم.

وی دربارهی مفهوم سواد توضیح داد: تعریف اولیهی سواد شامل توانایی خواندن و نوشتن زبان مادری و انجام چهار عمل اصلی ریاضی بود که در سال ۱۹۰۵ در یونسکو ثبت شد، اما امروزه مفهوم سواد گستردهتر شده و شامل ۱۲ مهارت اساسی است که بدون آنها فرد بیسواد محسوب میشود.
معاون وزیر با انتقاد از تمرکز صرف آموزش بر آمادگی کنکور اظهار کرد: نظام آموزشی ما باید علاوه بر سواد تحصیلی، به تعلیم مهارتهای زندگی نیز بپردازد. ساحتهای ششگانه سند تحول بنیادین کاملاً با این ۱۲ مهارت هم راستا هستند و بازگشت نهضت سوادآموزی به مدارس میتواند این هدف را محقق کند.
فولادوند مأموریت جدید سازمان نهضت سوادآموزی را آموزش مهارتهای فردی و اجتماعی به شهروندان عنوان کرد و افزود: آمارهای این سازمان کاملاً واقعی است و تلاش میکنیم از هدر رفت منابع جلوگیری کنیم.
او در پایان با اشاره به همکاری بین سازمانی گفت: بر اساس توافق با وزارتخانههای دادگستری و بهداشت، آموزشهای لازم به مربیان منتقل میشود تا آنان مهارتها را به سوادآموزان آموزش دهند.
فولادوند ابراز امیدواری کرد: با اجرای این طرح و همافزایی میان دستگاهها، گام مؤثری در مسیر توسعه و آبادانی ایران برداشته شود » .
فولادوند می گوید که در حال حاضر نرخ باسوادی 5 / 97 درصد است اما چه کسی باید پاسخ گوی حداقل 44 درصد فقریادگیری در میان دانش آموزان ایرانی باشد ؟ ( این جا )
وقتی 50 درصد دانش آموزان ایرانی قادر به همان سواد اولیه یعنی « خواندن و نوشتن » هم نیستند ؛ چگونه رئیس سازمان نهضت سوادآموزی سخن از آموزش سوادهای دیگر به دانش آموزان می دهد ؟ ( این جا )

رئیس سازمان نهضت سوادآموزی باید بداند که ارائه تعاریف و رویکردهای جدید اما در عین حال غیر مستند و نامرتبط نمی تواند مشروعیت و یا مقبولیتی برای استمرار نهادهایی مانند نهضت سواد آموزی باشد .
اگر قرار است سازمان نهضت سوادآموزی در معاونت آموزش ابتدایی در راستای چابک سازی سازمانی که مورد تایید و تاکید رئیس جمهور هم می باشد ادغام شوند ؛ این امری کاملا منطقی و گامی به پیش است اما اگر منظور ایجاد واحدهای جدید و شبکه سازی های زائد و دخالت و تزاحم و موازی کاری در امور و کارکرد « سازمان مدرسه » باشد به هیچ وجه قابل تایید و اعتنا نبوده و باید به این رویکرد خاتمه داده شود .

پرسش « صدای معلم » از آقای فولادوند آن است که اساسا و حتی در صورت آماده بودن شرایط چنین پتانسیلی در سازمان نهضت سوادآموزی وجود دارد ؟ سازمانی که 46 سال پیش و بر اساس یک فرمان و بر اساس شرایط و ضرورت شکل گرفت و اکنون از نظر این « رسانه ی مستقل و منتقد در حوزه ی عمومی آموزش ایران » فایده و یا فلسفه ای برای ادامه کار آن مشاهده نمی شود و باید که منحل شود .
« صدای معلم » در گزارش پیشین خود به تاریخ 22 فروردین 1401 ادامه فعالیت سازمان نهضت سوادآموزی را فاقد منطق کارشناسی دانسته و بر آن تاکید دارد . ( این جا )
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در بین دانش آموزان استثنایی کشور بچه های اوتیسم مشکلات بیشتری را متحمل می شوند.
در سایر شاخه های استثنایی دانش آموزان یکی از بیماری های زیر را دارند :
ناشنوایی ، کم شنوایی ، نابینایی ، کم بینایی ، سندرم نقص عضو عدم تکلم ، اختلالات یادگیری و ....اما کودکان اوتیسم همزمان چندین مشکل دارند و بزرگترین مشکل آنها زود رنجی و عدم ارتباط با دیگران هست.
بعضی از بچه های اوتیسم تعادل راه رفتن ندارند . بعضی ها گفتار ندارند . اکثر آنها حرکات کلیشه ای دارند . بعضی از آنها خودزنی می کنند ، وسایل منزل را می شکنند . بعضی ها با مسافرت و جابه جایی به هم می ریزند.
اکثر آنها صبر و تحمل انجام کار را ندارند .
همه بچه های اوتیسم داروهای روان گردان و قرص های اعصاب به تعداد بالا مصرف می کنند. به دلیل طیف گسترده اوتیسم و ناشناخته بودن این بیماری هنوز هیچ داروی مخصوصی ساخته نشده است .

کودکان اوتیسم موش آزمایشگاهی روان پزشکان و متخصصان مغز و اعصاب شدند .
متاسفانه سال به سال تعداد کودکان اوتیسم بیشتر می شوند و افزایش چشم گیری دارند .
در سال تحصیلی جدید فقط در پیش دبستانی و آمادگی در مدرسه اوتیسم نزدیک به 30 نفر ثبت نام کردند و حداقل همین تعداد به دلیل نبود فضا ثبت نام نشدند. این آمار فقط مختص مدرسه دولتی اوتیسم هست اما در مدارس غیر دولتی پذیرش بیشتر است.

تنها مدرسه اوتیسم استان در خوش بینانه ترین حالت فقط برای انباری مدارس کاربرد دارد نه برای آموزش آن . از این تیپ مدارس حداقل 20 مورد در استان البرز دیده می شوند که تخلیه می باشد و متاسفانه در چنین مدرسه ای چند سال است که بچه های اوتیسم در حال تحصیل هستند .
هیچ کس در استان البرز بچه ی اوتیسم را گردن نمی گیرد ؛ به عنوان مثال اگر صد میلیون تومان بودجه برای مدارس استثنایی باشد از این مبلغ فقط میزان بسیار اندکی را به مدرسه اوتیسم می دهند.
در سراسر جهان ؛ بچه های اوتیسم مدارس مخصوص به خود را دارند . در بعضی از استان های ایران هم مدرسه مخصوص اوتیسم ساخته اند اما در استان البرز و شهر کرج نه تنها مدرسه ویژه ی اوتیسم نداریم بلکه بدترین و بدفرم ترین و ناامن ترین محیط آموزشی را به اوتیسم اختصاص داده اند .
در این چند سال من به عنوان مسئول انجمن اولیای اوتیسم بارها و بارها با مسئولان استان ارتباط گرفتم . جز چشم چشم الکی چیز دیگری نصیب مان نشد !

در اواخر بهمن سال گذشته به کمک رسانه و خبر استان البرز ؛ آقای قاسم پور و خانم ختایی از موج نو و همکارانشان در جلوی مدرسه گفت و گویی انجام شد و در گروه ها و رسانه موج نو پخش شد .
خوشبختانه در آن زمان با کمک این دوستان از آموزش پرورش استثنایی کشور این مصاحبه دیده شد و در مدرسه تشکیل جلسه دادند . من و آقای قاسم پور و مدیر آموزش و پرورش استثنایی کرج خانم سلیمانی زحمتکش و فعال و مسئولان ناحیه سه کرج هم حضور داشتند .
آقای دکتر خصالی از آموزش و پرورش استثنایی کشور خیلی خوب و طوفانی شروع کردند و برای تجهیز مدرسه به فاصله سه روز صد میلیون تومان واریز کردند و برای ساخت مدرسه اقداماتی را با مدیران استان و نوسازی مدارس انجام دادند و قرار شد تا در خرداد کلنگ زنی انجام شود . بعد اعلام کردند مرداد ماه بعداً شد آخر شهریور بعداً اعلام کردند نیمه ی اول آبان و این داستان کلنگ زنی مدرسه و جا به جا شدن تاریخ کلنگ زنی هنوز ادامه دارد .
تا کی این کلنگ به زمین بخورد خدا داند و بس .

در همان جلسه ای که در مدرسه برگزار شد کف پوش حیاط مدرسه خیلی بسیار خراب و فرسوده بود . از اسفند ماه تا حالا در مدت بیش از 9 ماه ، عالی جنابان مسئول در کرج نتوانستند 270 متر چمن مصنوعی نصب کنند . این را همه می دانند ....
سایر مسئولان مانند شهرداری کرج دفتر آقای شیرین زاد ؛ اداره ی استثنایی اداره کل آموزش و پرورش و از چند هفته پیش جناب فرماندار هم در جریان نصب چمن مصنوعی قرار گرفتند !

خواسته های اولیای دانش آموزان اوتیسم عبارتند از :
1- ساخت مدارس مخصوص اوتیسم برای دوره های مختلف تحصیلی : در حال حاضر ، فقط بچه های اوتیسم تا پایان سال ششم مدرسه دارند بعد از آن اکثرا ترک تحصیل می کنند یا تعداد کمی به مدارس دیگر استثنایی میشوند
2- انجام حمایت های مالی و دارویی و کار درمانی و گفتار درمانی از بچه های اوتیسم (هر بچه اوتیسم ماهیانه حداقل 20 میلیون هزینه دارد)
خواسته های کوتاه مدت :
- نصب چمن مصنوعی
- نصب دوربین مدار بسته که اولیا از منزل بچه ها را ببینند
- معرفی خیّر برای حمایت
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

«چه کم تجربه است آن کس که گمان می کند نشان دادنِ عقل و هوش موجب محبوبیت در جامعه می شود .
برعکس، این دو خصوصیت نزد اکثریتِ غالبِ مردم خشم و نفرت ایجاد میکند. هر اندازه که نتوانند این خشم و نفرت را ابراز کنند و حتی آن را از خود هم پنهان کنند این احساس شدیدتر می شود ... »
شوپنهاور از کتاب: در باب حکمت زندگی
***
«کوچ فواد شمس، نمونه کوچکی است از رنجهایی که روزنامهنگاران و نویسندگان و نخبگان این سرزمین میبرند! ناامیدی مفرط از آینده، معیارها و گزینشهای ناروا برای تامین لقمهای نان، هراس از فردا و پوچی زمان و زمانه است. ما همگی مردهایم؛ بدن مان سرد نشده ...»
پیام فیاض زاهد، رئیس انجمن صنفی روزنامهنگاران تهران به مناسبت خودکشی و در گذشت " فواد شمس "
..................................................................................................................................................................
جمعه 23 آبان – پارک جنگلی سرخه حصار ؛ پیست دوچرخه سواری ؛ بلوار گل یخ – ساعت 8 صبح
حین دوچرخه سواری تعدادی دختر و پسر در انتهای مسیر ( بلوار گل یخ ) جمع شده و قرار است آتشی بیفروزند و به قول خودشان عشق و حال کنند .
کلی چوب و تخته آورده و قرار است در کنار درختان بی زبان آتشی بر پا کنند . این که عده ای در جهت فرافکنی ؛ مقصر را زمین خواران و برخی نهادهای حکومتی و... معرفی کنند ؛ تغییری در وضعیت سندرم فراگیر مغزهای کوچک شده در ایران رخ نخواهد داد .
جالب آن که با اتومبیل خود آمده و در کنار آن چند موتور سیکلت هم مشاهده می شوند .
در گیت ( ورودی ) پیست هم اثری از انتظامات ، پلیس و... مشاهده نمی شود .
ابتدا به آن ها و البته دوستانه می گویم که پیست دوچرخه سواری جای آوردن اتومبیل و موتور و این گونه کارها نیست . ممکن است که این محوطه آتش بگیرد کما آن که بارها قبلا دچار حریق شده و اکنون فقط جسد آن درختان بر جای مانده است ....
مطابق روال و انتظار ؛ اما کسی جدی نمی گیرد .

گویی در این مملکت تا زور و تهدید و ارعاب نباشد ؛ کاری از پیش نمی رود .
به آنان گفتم که به پلیس اطلاع می دهم .
شروع به خنده و مسخره بازی می کنند .
همین اقتدار پلیس را در جامعه نشان می دهد .

دو بار با 110 تماس می گیرم .
پس از تماس ؛ این پیامک ها ارسال می شوند :
« شهروند گرامی
تماس شما با کد پیگیری 6000153946141 و کد شناسایی 22638 در سامانه پلیس 110 ثبت گردید . آیا اگر در ایران قوانین سخت گیرانه و جدی در مورد « محیط زیست » تدوین شده و در کنار آن ضابطان و پلیس های حساس ، مسئولیت پذیر و دلسوز می داشتیم باز هم شاهد چنین فجایعی بودیم ؟
در صورت نیاز به اطلاع از وضعیت پرونده به آدرس اینترنتی زیر مراجعه فرمایید » .
« شهروند گرامی
تماس شما با کد پیگیری 6000153946701 و کد شناسایی 46326 در سامانه پلیس 110 ثبت گردید .
در صورت نیاز به اطلاع از وضعیت پرونده به آدرس اینترنتی زیر مراجعه فرمایید » .
در مدت دو ساعتی که در آن جا بودم ؛ هیچ اثری از پلیس مشاهده نشد . موقع رفتن همین را به اپراتور مستقر در پلیس 110 اطلاع می دهم .
با دوچرخه به سمت انتظامات درب وروی چهارم رفتم و مساله را به افراد مستقر در آن جا اطلاع دادم .
از آن جا که مرا می شناختند ؛ سریعا آمده و اتومبیل را به بیرون از پیست هدایت کردند .
اما بقیه با موتورسیکلت های خود به چند ده متر آن سوتر رفته و بساط آتش و عیش و عیاشی را برگزار کردند .
نکته ی دیگر آن که یکی دو موتورسوار با راکب پسر همراه با دختری کم سن و سال دائما از رو به روی من رد می شدند تا شاید در عالم خودشان نشان دهند که کم نیاورده اند و از چیزی نترسیده اند .
این ها همان نسل زدی هستند که گفته می شود نماد جسارت و تهور و آگاهی هستند و قرار است این مملکت بحران زده را نجات دهند . اما یک لحظه فکر نمی کنند آیا کاری که انجام می دهند اصلا با « عقل » و « اخلاق » سازگاری دارد یا نه ؟
لجبازی های کودکانه و واکنش های بی مایه در غیبت آموزش « تفکر انتقادی » در نظام آموزشی بی خاصیت ما متاسفانه در رفتار بسیاری از ایرانی ها نهادینه شده اما با این حال و بر خلاف ظاهری که به دیگران نشان می دهند بسیار ترسو ، بی مایه و پوشالی هستند .
نکته ی قابل تامل و البته بسیار تاسف آن که آن قدر فضای عمومی و اجتماعی ایران آغشته به این گونه ولنگاری ها و پایمال کردن حقوق شهروندی و قانونی دیگران شده که به صورت یک نرم و هنجار عمومی درآمده و چون مقاومت مدنی در برابر آنان صورت نگرفته ؛ در این وضعیت اگر کسی چنان چه بخواهد از حقوق قانونی خود و یا حقوق عمومی دفاع کند با ذهنیت منجمد شده و متصلب با چاشنی پرخاشگرانه « دخالت » از سوی ناقضان و متخلفان رو به رو شده و در نهایت « منزوی » می شود .

این پرسشی اساسی است که چرا پلیس که باید وظیفه ی خود را انجام دهد و مسئول برقراری « امنیت » است حضور نمی یابد ؟ پس وظیفه ذاتی پلیس چیست ؟
و چرا باید بودجه کشور صرف نیرو وافرادی شود که به مسئولیت های خود عمل نمی کنند ؟
گویی در این مملکت تا زور و تهدید و ارعاب نباشد ؛ کاری از پیش نمی رود . اگر پلیس و نیروی انتظامی مانند سایر کشورهای ( توسعه یافته ) اقتدار داشته باشند ؛ آیا همان افراد متخلف و متجاوز به حقوق شهروندی دیگران به خود اجازه می دهند که طلبکارانه بر سر حماقت و خریَّت خویش بایستند ؟ و دیگران را دست مایه تمسخر خویش قرار دهند ؟
آیا اگر افراد متخلف از قانون در کنار جریمه های بازدارنده و موثر و البته بدون تبعیض و در صورت تکرار تخلف از « حقوق اجتماعی » خود محروم شوند – همان کاری که در کشورهای توسعه یافته انجام می شود – آیا کسی باز هم جرات تکرار کار غلط و غیر قانونی را به خود خواهد داد ؟
مشکل این است که همه چیز در تعارف و روزمرگی و بی خیالی و مسئولیت گریزی خلاصه شده و متاسفانه کسی چیزی را جدی نمی گیرد .
در کنار کنترل های بیرونی که در کشور ما به درستی انجام نمی شوند اما خبری از کنترل های درونی و مردمی هم نیست .
در همین پارک جنگلی سرخه حصار و با وجود تابلوی ممنوعیت برافروختن آتش اما اکثریت این کار را بدون ترس انجام می دهند .

به کرات مشاهده شده که همین اکثریت ، تنه ی درختان را برای فراهم کردن هیزم برای آتش می کَنند و همین مساله باعث خشک شدن و جان دادن درختان می شود .
بسیار بسیار کم دیده ام که از این جماعت کثیر ؛ فردی معترض دیگران شود و البته در کمال « بی تفاوتی » و به راحتی از کنار این ناهنجاری ها و تجاوزها می گذرند و البته بعدا برای تسکین وجدان فردی و اجتماعی استحاله شده به نوعی آن را ماستمالی و توجیه می کنند .
نظیر همین وضعیت در جاهای دیگر هم رخ می دهد .

چیزی که اکنون در جنگل های هیرکانی الیت چالوس رخ داده و همان پیکر نحیف محیط زیست ایران را دچار فروپاشی و انحطاط کرده است ؛ بر اساس همان وضعیت و نمونه های کوچک نباید چیز عجیب و غریبی تصور شود .
اکنون از کسانی که خود را عزادار محیط زیست نشان می دهند باید این پرسش جدی را مطرح کرد که آیا تاکنون و قبلا تذکری به همان زامبی های طبیعت خوار داده اند و یا آن که خود را همواره همرنگ محیط کرده و با بی تفاوتی از کنارش رد شده اند ؟

آیا اگر در ایران قوانین سخت گیرانه و جدی در مورد « محیط زیست » تدوین شده و در کنار آن ضابطان و پلیس های حساس ، مسئولیت پذیر و دلسوز می داشتیم باز هم شاهد چنین فجایعی بودیم ؟
این که عده ای در جهت فرافکنی ؛ مقصر را زمین خواران و برخی نهادهای حکومتی و... معرفی کنند ؛ تغییری در وضعیت سندرم فراگیر مغزهای کوچک شده در ایران رخ نخواهد داد .
کلیپ زیر مرتبط با اظهارات دکتر علیرضا طبیب خویی را مشاهده نمایید .
( نکته ی مهم این که منبع استرس در بسیاری اوقات همان هایی هستند که در یادداشت به آن اشاره شد )
در شرایطی که یک نهاد آموزشی – حتی برای مدت کوتاه – بدون مدیریت مؤثر و مسئولیتپذیر رها شود، آسیبهای آن بسیار فراتر از یک دوره اداری خواهد بود. امروز شاهد هستیم که آموزش و پرورش منطقه ی کیش در حالی با خلأ مدیریت صحیح مواجه شده که در چندین دورهی مدیریتی پیشین نیز مدیران به جای تمرکز بر اصلاح زیرساختها، کیفیتبخشی و پاسخگویی به نیازهای واقعی مدارس، فرهنگیان و دانشآموزان، اولویت خود را جلب رضایت مدیران بالادستی قرار دادهاند.
این رویکرد سالهاست که اصلِ مأموریت آموزش و پرورش را نه تنها در کیش بلکه در خیلی از نقاط کشور تحتالشعاع قرار داده است.
زیرساختهای آموزشی در هر واحد آموزشی، شالوده کیفیت یادگیری و تربیت دانشآموزان است. نپرداختن به این بنیانها مانند آموزش آنلاین تجهیز آزمایشگاهها، توانمندسازی نیروی انسانی، رفع نگرانیهای معیشتی و ... تأثیری فوری ندارد، اما پیامدهای آن بهتدریج انباشته شده و امروز چهره خود را نشان میدهد.
این غفلت مزمن اکنون با کفالت اداره توسط فردی که چهرهی محبوب و قابل اعتمادی در بین فرهنگیان نیست تشدید شده و امکان برنامهریزی میانمدت و بلندمدت را گرفته است.
فرهنگیان به یاد دارند در دورانی که نامبرده معاون آموزشی منطقه بود بخش قابلتوجهی از تصمیمات مدیریتی نه بر مبنای نیازهای واقعی میدان آموزش، بلکه بر اساس غرایض شخصی، حب و بغض با همکاران ، ملاحظات اداری و رضایت مقامات مافوق اتخاذ شده است.در چنین وضعیتی کیفیت یادگیری و عدالت آموزشی قربانی اهداف شخصی شد؛ تصمیمات کوتاهمدت جایگزین برنامهریزی پایدار گردید و فضای مدرسه از سطح اولویت خارج شده بود.

آسیبهایی که فقط «امروز» را مختل نمیکنند
آموزش و پرورش ذاتاً دستگاهی است که آثار تصمیمات آن با چند سال تأخیر آشکار میشود.این بدان معناست که آسیبهای امروز، فردای آموزش را نیز خدشه دار میسازند. دانشآموزان، فرهنگیان و اولیا – سه ضلع اصلی نظام تربیتی – در برابر نبود مدیریت مؤثر و توجه ناکافی به زیرساختها نه تنها کاملاً بیدفاع هستند، بلکه در آینده نیز آسیب دیده از پیامدهای ناگوار آن میشوند؛ پیامدهایی که ممکن است:
خود را در افت کیفیت آموزشی،
کاهش انگیزه معلمان،
بینظمی سازمانی،
بیاعتمادی خانوادهها،
و افزایش شکافهای یادگیری ؛
نشان دهد.
ضرورت اخذ تصمیمات صحیح توسط سازمان منطقه آزاد کیش و توجه ویژه به مدیریت حرفهای و مأموریتمحور با دعوت از افراد خوشنام، خلاق و صاحب نظر چه از افراد شاغل در جزیره و چه از افراد خارج از جزیره یک ضرورت اجتناب ناپذیر است .
نبود مدیریت صحیح امروز، تنها یک خلأ اداری نیست؛ ادامه یک روند طولانی غفلت از زیرساختها و فاصله گرفتن از مأموریت اصلی آموزش است. دانشآموزان، فرهنگیان و اولیا امروز با آثار این وضعیت مواجهاند و آموزش و پرورش آینده نیز ناگزیر همین پیامدها را با خود حمل خواهد کرد.
در چنین شرایطی، بازگشت به مدیریت حرفهای با نگاه بلندمدت و متکی بر نیازهای واقعی میدان و فارغ از ملاحظات صرفاً اداری تنها راه جلوگیری از تعمیق آسیبهاست.
https://t.me/eshterake_hale_khoob
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/

« مدیر صدای معلم از فرهادی سخنگوی وزارت آموزش و پرورش پرسید که چرا به بهانه های مختلف مانند آلودگی هوا ، برودت هوا و... مدارس را تعطیل می کنند ؟ با این که می دانند این تعطیلی ها تاثیر چندانی در کاهش و یا تعدیل آلودگی هوا ندارد ؟
این وضعیت قرار است تا کی ادامه داشته باشد ؟
پورسلیمان تصریح کرد که چرا وزارت آموزش و پرورش در چنین مواردی کاملا منفعلانه عمل می کند و مسئولیت را کاملا به دست کسانی سپرده که سر رشته ای در آموزش و تربیت ندارند ؟

فرهادی ضمن تایید مواضع مدیر صدای معلم گفت : یک روز تعطیلی مدارس هزار میلیارد تومان هزینه دارد و آموزش مجازی جای آموزش حضوری را نمیگیرد و روی این موضوع باید برنامهریزی کنیم .
سخنگوی وزارت آموزش و پرورش عنوان کرد که در جلسات به صورت مکرر پیامدهای تعطیلی مدارس را به مسئولان تصمیم گیر در این زمینه گوشزد کرده اند . بارها و بارها در « صدای معلم » نوشته و گفته ایم که مدارس منبع و یا مولد آلودگی هوا نیستند که تصمیم به تعطیلی آن ها گرفته می شود .
مدیر صدای معلم گفت که آیا تاکنون جز نشست های پشت درهای بسته ؛ تذکری در فضای عمومی و یا رسانه ها بیان کرده اند ؟
آیا شما و وزیر آموزش و پرورش و سایر مسئولان در این وزارتخانه تاکنون نسبت به عدم اجرای « قانون هوای پاک » اشاره ای داشته اید ؟
پاسخ سخنگوی وزارت آموزش و پرورش به این پرسش « صدای معلم » منفی بود .

این پرسش و نیز تذکری بود که « صدای معلم » پیش تر و در نشست خبری علی فرهادی سخنگوی وزارت آموزش و پرورش در میان خبرنگاران بیان کرده بود . ( این جا )
و البته می توان گفت ؛
صدای معلم « تنها رسانه » ای است که با خط مشی مشخص و دلایل متقن ، علمی و کارشناسی شده همواره با تعطیلی مدارس به هر دلیلی مخالف بوده و آن را به صورت صریح و شفاف بیان کرده است .
امروز یکم آذر 1404 در خبری چنین آمده بود : ( این جا )
« دبیر کارگروه کاهش آلودگی هوای استان تهران در پاسخ به این سوال که چرا با وجود شدت آلودگی هوا و قرمز شدن شرایط باز هم ادارات و مدارس تهران تعطیل نشد؟ گفت: براساس استاندارهای موجود عملا باید تهران هم تعطیل میشد، اما آموزش و پرورش در جلسه روز گذشته کارگروه کاهش آلودگی هوای استان به شدت مخالف تعطیلی مدارس بود برای همین بعد از کمی بحث و تبادل نظر تصمیم گرفته شد که پایتخت تعطیل نشود!
حسن عباس نژاد دبیر کارگروه کاهش آلودگی هوای استان تهران در گفتوگو با خبرنگار اجتماعی برنا، در پاسخ به این سوال که چرا با وجود شدت آلودگی هوا و قرمز شدن شرایط باز هم ادارات و مدارس تهران تعطیل نشد گفت: براساس استاندارهای موجود عملا باید تهران هم تعطیل میشد، اما آموزش و پرورش در جلسه روز گذشته کارگروه کاهش آلودگی هوای استان به شدت مخالف تعطیلی مدارس بود برای همین بعد از کمی بحث و تبادل نظر تصمیم گرفته شد که پایتخت تعطیل نشود!
هر چند علامت تعجب های این خبرگزاری می تواند نشان از نارضایتی و یا خشم تلویحی در برابر این اقدام مناسب و منطقی وزارت آموزش و پرورش در تعطیل نکردن مدارس داشته باشد اما « صدای معلم » در این مورد وظیفه ی حرفه ای و اخلاقی خود می داند که از این تصمیم وزارت آموزش و پرورش در مورد حفاظت از حریم و شان مدرسه و جایگاه آن تشکر و قدردانی نماید .
بارها و بارها در « صدای معلم » نوشته و گفته ایم که مدارس منبع و یا مولد آلودگی هوا نیستند که تصمیم به تعطیلی آن ها گرفته می شود .

تعطیل کردن مدارس در این موارد به نوعی تحقیر و تخفیف جایگاه راهبردی مدرسه در جامعه و آینده ی آن است و به نوعی پاک کردن صورت مساله است .
این که بودن و یا نبودن مدارس تفاوت چندانی ندارد .
و مدارس باید همیشه آخرین جایی باشند که تعطیل می شوند .
نکته ی قابل تامل آن که در جلسه مدیریت بحران کشور برای اولین بار استاندار تهران اعلام کرده با دستگاههای متولی اجرای قانون هوای پاک که کم کاری یا ترک فعل کرده باشند برخورد خواهد شد و از محیط زیست خواسته است تا این دستگاها را معرفی کند.

این گامی رو به جلو است .
اجرای قانون هوای پاک باید فصل الخطاب همه دستگاه ها و مقامات در توجه به سلامتی شهروندان و حقوق قانونی آنان باشد .
این رسانه مستقل و منتقد در حوزه ی عمومی آموزش ایران از وزارت آموزش و پرورش انتظار دارد تا از تعطیلی مدارس در سایر نقاط کشور هم جلوگیری شده و همچنان این رویه ی صحیح با جدیت و قاطعیت و به دور از هر گونه مسامحه و تعارف دنبال شده و مشمول « روزمرگی » نگردد .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
بازنشسته را تا نهایت درجه ممکن به استضعاف کشانده و آن گاه ؛ طرح استثمارش در همان جا که مو سپید کرده است، به اجرا گذاشتهاند. سابق بر این که هنوز قانون حرمت داشت و اصول انسانی و ملاحظات وجدانی در ساختار و رفتار سازمانی رعایت میشد، نحوه محاسبه و پرداخت حقالتدریس این گونه بود:
مجموع مبلغ بندهای حق شغل + حق شاغل+ چند بند دیگر، تقسیم بر عدد ١٠٠.
مشابه این رویه در مورد بازنشستههای محترم فرهنگی که به دلیل فشارهای کمرشکن گرانی و تورم و فاصلهی نجومی دخل و خرچ، دوباره به مدرسه بازمیگشتند، وجود داشت. یعنی مجموع مبلغ زیر حکمشان تقسیم بر ۱۰۰.
اما چندیست که با یک ترفند ناجوانمردانه و ظالمانه، کمتر از نصف آنچه حقشان است، به آنها پرداخت میشود. اکنون که واقعاً استخوان های این پیرمعلمان زیر خط فقر خرد شده و در دوره پیری و بیماری لنگلنگان، بار چند ساعت تدریس را بر دوش میکشند و بیش از هر زمان دیگری نیازمند تکریم و حمایتاند، نوعی استثمار اهانتآمیز را تجربه میکنند!
اما در این میان، درددل معلمان شاغل نیز دود از کلّهی آدم بلند میکند؛ آن ها با حقوقهای ۱۳-۱۴ میلیونی - در حالی که خط فقر در سال ۱۴۰۴ برای هر نفر ۱۸ میلیون برآورد شده است- مجبورند قبل و بعد از حضور در مدرسه با اسنپ کار کنند، در رستورانها ظرف بشویند، در فستفودها کارگری کنند، راه پله تمیز کنند، ضایعات جمع کنند، پرستار خانگی شوند،...!

اما نومعلمان عزیز در یأس و نا امیدی عجیبی به سر میبرند؛ آنها هیچ امیدی به تشکیل خانواده و فرزندآوری ندارند. خانهدار شدن، برایشان رویاییست دست نیافتنی! حتی فکر خرید ارّابههای سایپا و ایران خودرو را هم از سر بیرون کردهاند! آنان این نیازهای اولیه را چنان غیرقایل دسترس میدانند که میگویند:
« اصلاً به آنها فکر نمیکنند» !
و این، سیاهنمایی نیست بلکه سیمای سیاه فقر و استثمار است که در بیش از ۱۰۰ هزار مدرسه نمایان است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
شاید بتوان آگاهی داشتن را توانایی دانا شدن و درک کردن عنوان کرد. انسان با یک میل ناخواسته به نام کنجکاوی گرایش به دانستن دارد. برای تحقق آگاهی؛ لزوما باید قابلیت مشاهده کردن و مهارت تجزیه و تحلیل یک رخداد، پدیده و شیء به اجزای کوچک تشکیل دهنده آن را داشته باشیم . قدم به قدم با کسب شناخت از ماهیت آن چیز به مرحله حصول آگاهی می رسیم. عده ای این مسیر را با ذوق و شوق و اراده خود به دست می آورند و گروهی نیز از مجموع دانسته ها یا آگاهی کسب شده توسط دیگران و فقط با خواندن و فهمیدن به دست می آورند. نهایتِ هر دو مسیر رسیدن به آگاهی است. هر چند نتیجه هر دو طریق یکی است اما ارزش ماهوی آن ها نسبت به هم متفاوت است.
حال عده ای از افراد در روال عادی و بسیار ساده زندگی، عمر خود را سپری می کنند و در چهار شِق قرار می گیرند:
فراتر از آن را نمی فهمند، از آن واهمه دارند، از اساس آن را نمی بینند و یا دسترسی به آن را از حقوق حتمی خویش نمی دانند. در جریانی فراتر از زندگی عادی، اصلی به نام « آزادی بیان » وجود دارد که برخی از افراد آن را می فهمند و همانند هوا بدان محتاجند و بدون آن زندگی را پوچ و بی معنی می دانند. آنان آزادی بیان را پیش اصل آگاهی خود و دیگران می دانند.
اختیار ما تا جایی است که باعث سلب آزادی و آسایش دیگری نشود. آزادی بیان؛ ابزاری است برای رساندن اندیشه و عقیدهای بدون سانسور به دیگران حتی اگر عقیده دیگری را زیر سئوال ببرد. اما آیا یک فرد به نام آزادی بیان اجازه توهین به عقاید دیگران را نیز دارد؟ این توهین در برابر ناشایستگی و قلدری دیگری است یا در جهت استهزا و تحقیر او؟ در هر دو حال و یا به هر دلیل دیگر، قانون و انسانیت، چنین حکمی را برای هیچ کس مجاز نشمرده است.
در شرایط کلی ؛ فرد در روابط اجتماعی سالم ترجیح می دهد به جای هر نوع اهانتی تحت عنوان آزادی بیان، از عکس العمل های برخاسته از شعور فردی یا جمعی سود برد که در بیشتر اوقات فضای مجازی کمتر از این مهم بهره می برد. باید قبول کرد که آزادی بیان در قید و بند ضرورت و مصلحت است پس نظام های سیاسی برای تعیین حد و ثغور آن خصوصا در فضای مجازی تمهیداتی می اندیشند که به قصد برقراری نظم اجتماعی یا تحدید هر نوع سواستفاده از بی مرزی در این فضا تعقیب و اجرا می شود.
آزادی بیان فقط یک نیاز یا تلاش فردی نیست، بلکه مجموعه فعالیت، دغدغه و فهم گروهی از افراد برای ارتقای آگاهی عمومی است. افرادی که به دنبال آزادی بیان هستند از جمله خبرنگاران متعهدِ ریسک پذیر، کنش گری فعالان زیست محیطی آنجا که تصمیمات سیاسی مخرب آن است، مخالفان جنگ و... فقط به دنبال کسب لذت یا رضایت خاطر خود نیستند. آنان با تمام توان، عشق، ایمان و وفاداری به رسالت انسانی خود به دنبال ارتقای آگاهی عمومی جامعه نیز هستند. تا همه ببینند، همه بفهمند، همه دریابند و مهم تر از همه با یاری مجموع افرادی که در سایه تلاش او به آگاهی عمومی می رسند موفق به افشاگری و بازدارندگی قاطعی برای پیشگیری از خطاها، لرزش ها و ظلم های افراد یا گروه هایی شوند که ثبات و پایداری جامعه را به خطر می اندازند.
هر چقدر تعداد افرادی که آگاهی دارند بیشتر شود جهان هستی برای زندگی بشر، مطمئن تر و زیبنده تر خواهد بود. افراد قدرت تحمل دیگران را بیشتر خواهند داشت و انگیزش ها و هیجانات منفی چون خشم، نفرت و کینه از همدیگر و سایر قومیت ها و نژادها کمتر خواهد شد.

مثلا اگر به مجموع حقوق آپارتمان نشینی واقف باشیم بهتر می توانیم حافظ منافع و آسایش خود باشیم یا با بی اطلاعی از آن؟ فرض کنید یک باب آپارتمان به کسی اجاره داده اید و مستأجر هر ماه به طور مرتب اجاره خود را نمی پردازد و یا با وجود به پایان رسیدن مدت قید شده در قرارداد اجاره، آپارتمان شما را خالی نمی کند . حال شما با آگاهی از قانون، قدم به قدم و با حکم مراجع قضایی پیش می روید و یا بدون استفاده از آن و با زور، تهدید و ارعاب، مستقیما عمل می کنید؟ در این صورت اگر هم حق با شما بوده به دلیل ناآگاهی از قانون و نقض آن خود شما نیز مجرم شناخته می شوید.
یا به عنوان یک معلم تذکر شفاهی و سپس با فاصله ای کم از آن تذکر کتبی از سوی اداره متبوع خود دریافت می کنید. اگر یقین دارید خطایی انجام نداده اید و این فقط یک برداشت اشتباه بدون هر نوع سند موجهی است، بدان حکم اعتراض می کنید و یا از ترس و یا احتمال آبروریزی در بین همکاران و حتی اولیا و دانش آموزان، سکوت اختیار می کنید و پیگیر اجحاف و سو برداشت نمی شوید؟
جسارت آزادی بیان برای دفاع از حق خود را دارید؟
جلسات شورای معلمان ؛ بهترین مصداق برای خودسانسوری بیشتر ماست. کمتر معلمی از آزادی بیان برای طرح مسائل یا روابط نامتعارف در مدارس سخن می گوید. هر چند آنانی هم که از این حق خود استفاده می کنند زیر نظارت اجتماعی مدیر، معاونان و سایر همکاران، شاهد انزوا و طرد خود در جمع هستند. سلام ها کمتر و سردتر می شود. در کنار شما کمتر کسی می نشیند و جرأت گفت و گو با شما را کمتر کسی خواهد داشت تا مبادا در نگاه کادر دفتر، همراه و هم فکر با شما محسوب شود. مجموع آنان به شما برچسب نامتعارف زده اند اما خود آنان از خوردن همان برچسب واهمه دارند. ظاهرا آزادی بیان گاه به منزله تابویی است که بدون اراده و دخالت نظام سیاسی یا حاکمیت، خود ما نسبت به یکدیگر آن را عَلَم می کنیم و علاوه بر خودسانسوری به دگرسانسوری نیز می پردازیم.

اما در این مثال ها اگر فردی با رعایت چارچوب قانون به حق و حقوق خود برسد مسیری برای ارتقای آگاهی عمومی باز خواهد شد. مشاهده چنین برخوردهایی و شنیدن محتوای موضوع از ابزارهای کسب آگاهی است که با تکرار در دفعات بیشتر نام « تجربه » به خود می گیرد.
در هر جامعه ای عده ای مخالف هر نوع حرکت تنش زا یا تحریک آمیز توسط قشر روشنفکرند چون معتقدند در نهایت چنین حرکتی به زندان و محاکمه ختم می شود و فعالیت روشن گرایانه آنان را حماقت محض می دانند. قشر روشنفکر اصولا انگشت شمار و بیشتر تنهایند. اما باید باور داشته باشیم که این افراد چون بیشتر می فهمند و یا شجاعت و جسارت بیان مسأله را بیشتر از ما دارند پس مکافات فهم خود را می پردازند و این نه تنها رفتاری خودخواهانه نیست بلکه هموار کردن مسیری است که در نهایت به آگاهی عمومی منتهی می شود. چون مدافعان آزادی بیان در اقلیت قرار دارند پس اکثریت برهم خوردن آنچه را که آرامش و امنیت می پندارند، عقلانی نمی دانند.
عده ای دیگر از افراد برای بیان افکار، عقاید، منافع و علایق خود به تشکیل احزاب و انجمن ها همّت می گمارند که نتایج و آثار آن در جامعه عبارتست از:
* خواست ها و علایق گروه ها و مردم را مطرح و برای مشکلات راه حل هایی یافته از تحولات ناگهانی جلوگیری می کنند.
* سیاست گذاران از آنچه که در جامعه می گذرد بیشتر اطلاع می یابند.
* احزاب و انجمن ها با اطلاعاتی که در مورد عملکرد سیاست گذران در اختیار مردم قرار می دهند به انتخاب فرد شایسته در هر نوع انتخاباتی کمک می کنند.
منتهی مراتب با دسترسی به آگاهی می باید قدرت تشخیص سره از ناسره و یا تبعیت این احزاب و انجمن ها از منافع فردی یا جمعی نیز بود. متأسفانه چون همه افراد جامعه نمی توانند به آگاهی لازم از وضعیت جاری در جامعه دسترسی یابند پس تعدادی از احزاب و انجمن ها با نهایت استفاده از خاصیت « شور و هیجان جمعی » به اهداف خود دست می یابند.
و باز جای تأسف دارد که همیشه این اهداف در جهت نیل به رفاه، آسایش و آگاهی مردم نیست و منافع شخصی در تبلیغات یا عملکرد آنان بیشتر تعقیب می شود. روی این اصل به مرور اعتماد مردم خدشه دار شده و ترک برمی دارد و مابین رجل سیاسی و مردم شکاف و فاصله ایجاد می شود. در نهایت حزب گرایی عده ای که روزگاری با بیانی آزاد، زلال و شفاف همراه بود به مرور رنگ و لعاب تعقیب منافع فردی جهت رسیدن به موقعیت و قدرت اجتماعی و سیاسی به خود می گیرد.

با آزادی بیان می توان به اهدافی چون ارتقای آگاهی عمومی، امکان گفت وگوی منطقی، پاسخ گو کردن قدرت و حفظ پویایی اجتماعی رسید. اما این اصل مهم فقط تا زمانی جواب می دهد که از آن به عنوان « وسیله » استفاده شود نه « هدف ». چون اگر به عنوان هدف به کار رود ارزشهایی را که قرار بود از آن ها محافظت کند تضعیف می کند و ابزار روشنگری به سلاح تحریف، نفرتپراکنی یا حتی سرکوب بدل می شود.
پس علاوه بر آزادی بیان به سازوکارهایی نیز نیاز داریم که مرز میان حقیقت و دروغ را تفسیر کند. بدین منظور سئوالاتی را باید پاسخ یافت از جمله:
- آیا تعیین این حدود امروز در عصر دیجیتالی به سادگی ممکن است؟
- همه افراد قدرت تمیز و تشخیص بین حقیقت و دروغ را دارند؟
- جهت گیری های افراد برای پیگیری حقیقت یا دروغ، چگونه تعیین می شوند؟
- ملاک های این جهت گیری ها، فاکتورهایی چون سطح سواد و مدرک تحصیلی هستند یا پایگاه اجتماعی؟
- چه کسانی قادر هستند تا مرز واقعی آزادی بیان را به عنوان مبنای آگاهی با پنداشت های شخصی یا غرض ورزی های سیاسی تشخیص دهند؟
من و شما بر حسب عادت و انتخاب، به تدریج و هم زمان با رشد عقلی و جسمی تابعی از قالب های فکری ثابتی می شویم که مسیر حرکت ما را به سوی حقیقت یا دروغ مشخص می سازد. اگر اراده، توجه، کنترل و تسلط بر انتخاب های خود نداشته باشیم از داشتن اختیار در گزینش های خود محروم و متأسفانه بیشتر هدایت و مدیریت خواهیم شد.
آزادی بیان در ماده های 25 تا 29 قانون اساسی ایران آورده شده است و نکته قابل توجه و تأمل در آن سال تصویب این ماده هاست یعنی سال 1395 که ابتدا جای تعجب دارد به دلیل تأخیر در توجه نسبت بدان و بعد جای خوشوقتی دارد که در نهایت چنین حقی برای مردم از طرف قانون ( منشور حقوق شهروندی ) پذیرفته شده است.

از پنج ماده، سه مورد ذکر می کنم:
ماده 26 : «هر شهروندی از حق آزادی بیان برخوردار است. این حق باید در چارچوب حدود مقرّر در قانون اِعمال شود....»
ماده 27: «شهروندان حق دارند اندیشه، خلاقیت و احساسِ خود را از طُرق مختلف با آفرینش فکری، ادبی و هنری و با رعایت قوانین و حقوق دیگران بیان کنند.»
ماده 28 : «شهروندان از حق نقد، ابراز نارضایتی، دعوت به خیر، نصیحت در مورد عملکرد حکومت و نهادهای عمومی برخوردارند. دولت موظف به ترویج و گسترش فرهنگ انتقادپذیری، تحمل و مداراست.»
بیشتر جامعه شناسان نیز برای داشتن آزادی بیان، قائل به حد و مرز هستند و آن را حیطه ای بدون حدود نمی شناسند. اختیار ما تا جایی است که باعث سلب آزادی و آسایش دیگری نشود. یعنی تصور چاردیواری اختیاری، بی اعتبار است و اگر در جمع و با دیگران زندگی می کنید مکلّف هستید علاوه بر توجه به امیال و خواسته های خود به حریم خصوصی دیگران نیز احترام بگذارید.
آزادی بیان در هیچ کاتاگوری category حتی در فضای نسبتا آزاد دیجیتالی نیز به معنای تجاوز به حقوق دیگران نیست. من در این جامعه زمانی محترم شمرده می شوم که از چارچوب های ارزشی، انسانی و قانونی مرسوم تبعیت کنم و ابزارها و شاخص های نظارتی نیز زمانی ارزشمند هستند که بدین حریم احترام بگذارند و به تفتیش عقاید یا تحدید افکار نپردازند.
اما آزادی بیان نیز همانند بسیاری از امتیازات زندگی اجتماعی امری اکتسابی است که به آموزش نیاز دارد:
* ابتدا در نخستین نهاد اجتماعی یعنی خانواده پدران و مادران موظف هستند که چنین حقی را به یکدیگر هدیه بخشند و با کارکرد خود آن را به کودکان خود نیز تزریق کنند. زورگیری یا ایجاد خوف در خودسانسوری از سوی هیچ یک از زوجین پسندیده نیست. از دوران مردسالاری بیش از دو قرن است که عبور کرده ایم و گرایش به زن سالاری فقط یک طرح فمنیستی شبه روشنفکری است که در همه جوامع خصوصا در کشورهای توسعه نیافته ابتر مانده است.
اکنون مدیریت در خانواده و جامعه در دست کسی است که بیشتر می فهمد و قابلیت مدیریت گروه های کوچک و بزرگ را دارد. امروز زن و مرد در مقابل هم نیستند تا زورآزمایی کنند بلکه در کنار هم سعی بر تثبیت آسایش و آرامش دارند و همراه هم هستند.

*سپس تقویت این مهم برای روشنگری و روشن اندیشی برعهده نقش های موجود در دومین نهاد اجتماعی یعنی معلمان، مدیران و معاونان در مدارس می باشد. یک معلم با گوش دادن به نکته نظرات دانش آموزان جسور یا توانمند خود، در همه آنان توجه به آزادی بیان توأم با تفکر انتقادی را آموزش می دهد. جریانی که جامعه ما بدان بسیار زیاد نیاز دارد تا فردا افرادی آگاه مشاغل گوناگون را برعهده بگیرند.
شایسته سالاری فقط انتخاب افرادی با تحصیلات عالی تر نیست، بلکه ارجحیت قائل شدن به استخدام و انتصاب کسانی است که قدرت آزادی بیان و تفکر انتقادی دارند. در هر دو نهاد اجتماعی، می بایست به رواج چنین تفکری میدان داده شود. فردی که این مسیر را تا سن تحصیل طی نکند غیرممکن است بعدها در بزرگسالی بدان برسد. این یک نوع مهارت زندگی است که به طور اکتسابی آموزش داده می شود و کودکان و نوجوانان آن را سرلوحه مرام خویش قرار می دهند. عاری بودن نحوه آموزش ما در این دو نهاد از این نوع تربیت، مهم ترین دلیل ناکارآمدی با رسوب سنت در تعلیم و تربیت و درجا زدن تمامی بخش ها در غفلت از چنین تفکری است. برای همین قادر به خروج از دور باطل عقب ماندگی و عقب نگه داشته شدگی خود نیستیم.
ترجیح می دهم به جای استناد به دو کلمه تکراری تفکر انتقادی، تعریفی ذکر کنم تا معنای آن را دقیق تر درک کنیم.
در ویکی پدیا تفکر انتقادی یا تفکر نقّادانه چنین تعریف شده است:
«فرایند تحلیل حقایق، شواهد، مشاهدات و استدلالهای موجود به منظور رسیدن به نتیجهگیریهای منطقی یا انتخابهای آگاهانه است. این فرایند شامل شناسایی فرضیات پنهان، ارائه دلایل برای ایدهها و اقدامات، ارزیابی این دلایل با مقایسه دیدگاههای مختلف، و بررسی منطقی بودن و پیامدهای احتمالی آنهاست. هدف تفکر انتقادی، رسیدن به قضاوتی بر پایه تحلیل و ارزیابی منطقی، شکگرایانه و بیطرفانه است.»
پس از تفکر انتقادی نهراسیم که روشی برای اندیشیدن است نه سلاحی برای تخریب. آزادی هم همانند دیگر مسایل اجتماعی دارای فاز مثبت و منفی است که با تعریف حد و حدود آن تعیین می شود. اگر فراتر از آن رود اثرات منفی خواهد داشت. هر چند بی اعتنایی کثیری از جمعیت یک کشور نسبت به اهمیت آن نیز در باورم جامعه را وارد فاز منفی می کند که به صلاح هیچ جامعه ای نیست.
به عنوان یک معلم که صفات ارزشمندی برازنده آن است، جسارت و شجاعت توجه و عمل به پنج اصل قانون اساسی را داشته باشیم و آن را با احتیاط و با شفافیت هر چه تمام، به فرزندان و دانش آموزان خود آموزش دهیم تا ارزش ذاتی انقلاب را معنا بخشیم. این اصول را با جذابیتی خاص به نوجوانان و جوانان انتقال دهیم تا بفهمند. این پنج ماده در سال 1395 به نسبت شرایط سیاسی - اجتماعی روز و یا پیش از آن وضع شده است پس قدر و اهمیت آن را عملا پاس بداریم تا شاید بی تفاوتی رنگ بازد و از جست و جوی مقصر در گذریم.
بیایید همه با هم با آزادی بیان به آگاهی برسیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
جناب آقای کاظمی،
وزیر محترم آموزش و پرورش
بهعنوان معلمی که سالهاست در کلاس درس ابتدایی تلاش کردهام و آینده کودکان این سرزمین را دغدغه خود میدانم، احساس وظیفه میکنم وضعیت نگرانکنندهای را که امروز بر مدارس سایه افکنده، صریح و شفاف بیان کنم.
این روزها معلمان زیر بار انبوهی از طرحهای خلقالساعه، موازیکاریهای آموزشی، فعالیتهای همپوشان و گاه تکراری، و دستورالعملهای متناقض قرار گرفتهاند.
موازیکاری یعنی زمانی که معلم وظیفه اصلی خود — یعنی آموزش درست، روشن و قابل فهمِ محتوای کتابهای درسی — را بهخوبی انجام میدهد، اما همان کار درست را با نام و عنوان تازهای دوباره به او تحمیل میکنید؛ طرحهایی که تنها نام دارند و هیچ پشتوانه کارشناسی ندارند، و نتیجهاش کاهش کیفیت آموزش و سردرگمی معلم است.
در کنار اینها، الزام دائمی به مستندسازی، عکس برداری از کوچکترین فعالیتها، تهیه گزارشهای هفتگی و ماهانه، ثبت مستندات مربوط به طرحهای مختلف، و برنامهریزی برای احیای مناسبتهای ملی و مذهبی، بخش بزرگی از توان و زمان معلم را از مأموریت اصلیاش دور کرده است. آنچنان که گاهی بخش عمده روز کاری معلم صرف گردآوری مدارک، بارگذاری عکس و انجام امور اداری میشود، نه آموزش و تربیت.
پرسشی جدی مطرح است، جناب آقای وزیر: چرا وقت ارزشمند آموزش ابتدایی صرف مستندسازیهای بیفایده میشود؟
مگر محتوای آموزشی چه نقصی دارد که هر روز شاهد تولد طرح، پویش و فعالیت تازه هستیم؟
اگر محتوا نیاز به اصلاح دارد، اصلاح کنید.
اگر مشکل ندارد، چرا این همه کارِ اضافی و فرساینده به مدارس روانه میشود؟
در همین وضعیت، حجم محتوای درسی نسبت به زمان آموزش آن قدر زیاد و گاه برای سن دانشآموز سنگین و خستهکننده است که نتیجهاش چیزی جز فرسودگی ذهنی، کاهش انگیزه و دلزدگی از یادگیری نیست.

به همین دلیل بسیاری از خانوادهها امروز کلاسهای زبان، ورزشی و هنری خارج از مدرسه را مهمتر میدانند؛ چون حس میکنند مدرسه زیر بار طرحها و بخشنامههای بیوقفه، فرصت تمرکز بر کیفیت یادگیری را از دست داده است.
جناب آقای کاظمی،
مسئلهای اساسی در میان است:
شما یا به معلمی که خود برگزیدهاید اعتماد دارید یا ندارید.
اگر اعتماد دارید - که باید داشته باشید - چرا او را از آموزش، تحلیل، خلاقیت و تربیت دور کرده و در قالب عکاس، فیلم بردار، مستندساز و گزارش دهنده محبوس میکنید؟

و اگر اعتماد ندارید، این دیگر یک مشکل کوچک نیست؛ بلکه نشانه بحرانی عمیق در مدیریت نظام آموزشی است.
حتی پرسشی ساده وجود دارد:
اگر قرار است از هر لحظه کلاس گزارش تصویری تهیه شود، چرا دوربین مداربسته نصب نمیکنید تا تکلیف همه روشن شود؟
چرا سازوکاری واحد و کارشناسی شده طراحی نمیشود تا بار مستندسازی و پیگیری طرحها از دوش معلم ابتدایی برداشته شود؟
امروز متأسفانه معلم علی الخصوص معلم ابتدایی در ساختار آموزشی به کارگری ارزان و همیشه در دسترس تبدیل شده است در حالی که در دنیای امروز عرصه اثرگذاری نهایی، رسانه است - و طبق فرمایش مقام معظم رهبری «جنگ امروز، جنگ رسانهای است و این رسانهها هستند که بر دلها و ذهنها اثر میگذارند»- بسیاری از نهادها بهجای تولید محتوای حرفهای و تقویت جایگاه فرهنگی، آسانترین مسیر را انتخاب کردهاند:
تحمیل وظایف زائد و تولید طرح های هجو و بی خود و بیپشتوانه بر معلم.
این رفتار فقط بیاحترامی به جایگاه معلم نیست؛ بلکه آینده کودکان این سرزمین را تهدید میکند.
و این متن صرفاً گلایه نیست؛ مطالبهای روشن، منطقی و مبتنی بر حق است.

و جناب آقای وزیر،
این مطالبه مادی نیست که بتوان آن را با جمله تکراری «بودجه نداریم» از سر گذراند.
سخن از پول نیست؛ سخن از اصلاح یک خطای مدیریتی است؛ خطایی که پس لرزههای آن امروز معلمان و دانشآموزان را خسته، فرسوده و گاه از کلاس درس متواری کرده است.
حق داریم بپرسیم و پاسخ بخواهیم:
- مسئول این طرحهای بی پشتوانه کیست؟
- چه نهادی پاسخگوی فرسودگی معلمان است؟
- چرا وقت ارزشمند آموزش ابتدایی صرف مستندسازیهای بیفایده میشود؟
- چرا شأن حرفهای معلم هر روز در معرض خدشه قرار میگیرد؟

و مهمتر از همه:
چه کسی یا کسانی، و با چه پشتوانهای، وظایف بدیهی و روتین کاری معلم را دستهبندی میکنند، برای آن اسم و عنوان تازه میسازند، و آن را بهعنوان طرحی جدید بر معلم تحمیل میکنند؟ آیا این تولید بیوقفه طرحها، چیزی جز نادیده گرفتن تلاش معلم و افزودن بار اضافی بر دوش اوست؟
ما تنها یک خواسته داریم:
اجازه دهید معلم، معلم بماند. نه کارگر ارزان، نه مستندساز و نه دوربین به دست.
اگر قرار است آموزش کشور سامان یابد، مسیر آغازش روشن است:
کاهش فشارهای بیهوده، حمایت واقعی از معلمان، و بازگرداندن شأن حرفهای معلم به جایگاه شایسته و حقیقی خود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید