در روزگاری که انسانها در پناه دیوارهای بلند فردیت، از یکدیگر فاصله گرفتهاند و واژهها در هیاهوی بیحاصل رسانهها گم شدهاند، بیایید صدایی تازه بیافرینیم؛ صدایی که نه از جنس شعار، بلکه از ژرفای دلهای مضطرب برخیزد. دلهایی که همزمان برای یک سرزمین میتپند، برای نامی که هنوز میتواند ما را گرد هم آورد:
ایران.
در زمانی که تحلیلگران از واپاشی اجتماعی و بیتفاوتی سخن میگویند، ما میتوانیم بازگشت شکوهمند میهن به جانِ جمعی خود را ممکن سازیم. بیایید این عشق تازهجوشیده را، نه به قدرت، که به خاک گره بزنیم؛ نه به ساختار، بلکه به مردم.
اجازه دهیم « ایران » بدل شود به دعایی بیصدا؛ نجوایی برای ماندن، برای نجات.
پیشنهاد میکنم واژهی «به نام ایران» را تنها در آغاز سخن به کار نبریم، بلکه آن را به نیتی درونی و جمعی تبدیل کنیم. عبارتی که نه فقط یک شعار، بلکه مهر هویت ما بر دلنگرانیها و بیمهای مشترک مان باشد.
نسلی که سالها از درون نظامهای رسمی، بیاعتنا به معنای وطندوستی تربیت شد، اکنون میتواند از دل رنج و ویرانی، دوباره چراغ وطن را در سینهاش روشن کند - نه از بیرون، که از درون.
اجازه دهید گفت و شنود پناهمان باشد. بیایید ترسهای فراگیرمان را انکار نکنیم:
ترس از فروپاشی، فقر، خشونت؛
ترس از افراط، از تکهتکه شدنِ خانهای به نام ایران.
اما این ترسها را به پیوند بدل کنیم، نه به انزوا.
اکنون زمان آن است که از درون این تاریکی، واکنش جمعیِ روشنایی بخش پدید آوریم.
بیایید به هم نزدیک شویم، دیوارها را فرو بریزیم، و دوباره به واژهها معنا ببخشیم.
«با هم بودن» را از نو تجربه کنیم، نه به عنوان شعار، بلکه به عنوان راهی برای التیام.
اجازه دهید گفت و شنود پناهمان باشد؛
اشکها، لبخندها، مهربانیهای کوچک و احوالپرسیهای ساده را به مناسکی مقدس بدل کنیم.
بیایید آرامش را در خود و دیگری بدمیم، با نفسهای عمیق، با سکوتهایی پر از اندیشه، با امیدی که دوباره افروخته میشود.
پیشنهاد میکنم، عاطفه را با اندیشه همراه کنیم.
تفکر انتقادی، آن گوهر خاموششده در دل کتابهای درسی، اکنون میتواند از میان ما برخیزد.
اجازه ندهیم روایتها، ما را فریب دهند.
بیایید پرسشگری را زنده کنیم:
چه کسی حقیقت را در مشت دارد؟
کدام روایت ؛ ما را به فهم بهتر، به زندگی بهتر، نزدیکتر میکند؟
و بیش از آن:
از خود بپرسیم چگونه میتوانیم سهمی بهتر ایفا کنیم؟
چه نقشی داریم؟
چه مسئولیتی بر دوش ماست؟
بیایید دستهایمان را برای ساختن، برای یاری، برای مهربانی باز کنیم. کدام روایت ؛ ما را به فهم بهتر، به زندگی بهتر، نزدیکتر میکند؟
در جهانی که هر لحظهاش بیمی تازه در دل دارد، این بیداری آرام اما عمیق، میتواند نشانی باشد از آنکه رگهای حیات در جان این سرزمین هنوز میتپد.
و شاید همین دلنگرانیهای مشترک، سرآغاز شکلگیری فهمی نوین از وطن باشد؛ وطنی نه تنها بر پایه خاک، بلکه بر پایه دلهایی که نگرانِ هماند.
پس بیایید، زمانی که همه چیز تیره میشود،ما خود آن نور باشیم که از دل اضطراب، راه را به سوی آینده روشن میسازد - به نام ایران.
در دل تاریکی،
نوری هست
که نه از خورشید
که از دلهای نگران برمیخیزد.
و این،
معنای تازهی وطن است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
شهری آرام در کنار دریا مامنِ زنان و مردان هنرمندی بود ، آنها دیر زمانی در کنار هم به راحتی می زیستند.
لیلا گلیم می بافت ، شبنم خانم با چوب نی هایی که از برکه ی کنار دریا جمع می کرد ، کلاه لبه دار برای گردش گرها می بافت و با درآمد آن آسوده در کنار شوهر و فرزندانش به سر می بُرد چرا که شوهرش هم پشم گوسفند های دام دارها را می خرید ، نمد می بافت و به مسافرانی که برای تماشا یا به آفتاب گرفتن روی ماسه های ساحل دریا آنجا می آمدند ، می فروخت و به مخارج خانه کمک می کرد .
دیگر ساکنان شهر نیز مانند لیلا و شبنم و شوهرش کارهایی داشتند که در آمدش برای گذران زندگی شان کافی بود .
در این شهر « عطا » نامی هم می زیست که عقلش پاره سنگ بر می داشت به گونه ای که همه می گفتند توهّم دارد ؛ مثلاً می گفت خدا شب را قبل از روز آفریده است !
کِشت بذر مزارع باید در زمستان باشد نه بهار تا دانه ها بتوانند آب ذوب شدن برف ها را در خود ذخیره کنند و در بهار نیازمند آب باران نباشند ، یا می گفت در آسمان دریایِ بزرگی می باشد که توری روی آن کشیده شده است که گاهی طوفانی می شود ، آبش از توریِ روی دریا می گذرد و به صورت باران بر زمین می بارد .
مردم شهر دلشان به حال او می سوخت و به بهانه های گوناگون کمکش می کردند تا او هم مانندِ دیگران راحت زندگی کند .
عطا پسری داشت به نام عبدالرّحمن که به لات بی رقیبی در شهر تبدیل شده بود .
او بر آن شد افکار پدرش را باورِ عمومیِ شهر کند . از هر کاسبی به زور باج می گرفت و به بهای آن هر شب به خانه ی خود یک سخنران دعوت می کرد که با سفسطه نه با استدلال ، درستیِ اندیشه های عطاءالله را اثبات کند و پس از پایان سخنرانی به همه شام می داد .
دیری نپایید کسب و کار مردم با باجی که به عبدالرّحمن می دادند از رونق افتاد .
عطا مُرد ؛ خودش هم نه ، توانست باج بگیرد ، نه ، به مردم شام دهد . بیشتر شهر نشینان هم مهاجرت کردند .
عبدالرحمن نیز هر روز در کنار ساحل به این امید می نشست تا شاید کشتی هایِ عبوری از دور دست های دریا غذایِ اضافی خدمه یِ خود را به دریا بیاندازند بلکه امواج به ساحل بیآورَد تا بتواند شکمی سیر کُنَد .
مگر پرنده های ماهی خوار می گذاشتند او به آرزویش برسد ؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
طبق آمار منتشر شده کسب میانگین معدل ۹.۵ در امتحانات نهایی پایه دوازدهم را یک زنگ خطر جدی و نشانهای از چالشهای عمیق و چندلایه در نظام آموزشی و اجتماعی کشور میدانیم. این نمره صرفاً یک عدد نیست، بلکه آینهای است که تصویری نگرانکننده از وضعیت تحصیلی، روانی و انگیزشی نسل جوان و همچنین کارآمدی سیستم آموزشی ما را بازتاب میدهد.
تحلیل این پدیده نیازمند نگاهی جامع و پرهیز از سادهسازی است.
ریشهیابی علل افت تحصیلی
در وهله اول، باید به پیامدهای دوران پساکرونا به عنوان یک عامل تسریعکننده و آشکارساز ضعفها اشاره کرد.
دو سال آموزش مجازی ناکارآمد، گسست عمیقی در فرآیند یادگیری ایجاد کرد.
زیرساختهای ضعیف اینترنتی، عدم دسترسی همگانی به ابزارهای هوشمند، عدم آمادگی معلمان برای تدریس آنلاین و نبود سازوکارهای نظارتی مؤثر باعث شد تا بسیاری از مفاهیم درسی بهصورت سطحی و ناقص به دانشآموزان منتقل شود.
بازگشت ناگهانی به آموزش حضوری و برگزاری امتحانات نهایی با همان استانداردهای پیش از کرونا، این شکاف یادگیری را به شکل یک افت نمره شدید نمایان ساخت.
در سطح دوم، چالشهای ساختاری نظام آموزشی نقشی بنیادین در این بحران ایفا میکنند.
نظام آموزشی ما دهههاست که محتوامحور، حافظهمدار و کنکورزده است. به جای پرورش تفکر انتقادی، مهارت حل مسئله و خلاقیت، تمام تمرکز سیستم بر انباشت اطلاعات برای موفقیت در یک آزمون چند ساعته (کنکور) بوده است.
محتوای درسی حجیم و گاه غیرکاربردی، روشهای تدریس سنتی و یکسویه و عدم توجه به تفاوتهای فردی دانشآموزان، همگی دست به دست هم دادهاند تا یادگیری عمیق جای خود را به یادگیری سطحی و کوتاهمدت بدهد که در مواجهه با سؤالات مفهومی امتحانات نهایی، ناکارآمدی خود را نشان میدهد.
در نهایت، بستر اجتماعی-اقتصادی و فرهنگی کنونی را نمیتوان نادیده گرفت. فشارهای شدید اقتصادی بر خانوادهها، بسیاری از دانشآموزان را مجبور به کار کردن همزمان با تحصیل کرده و توان و تمرکز آنها را برای درس خواندن کاهش داده است. از سوی دیگر، جو عمومی ناامیدی نسبت به آینده شغلی و اجتماعی، انگیزه برای تلاش تحصیلی را به شدت تضعیف کرده است. این بیانگیزگی، با گسترش استفاده از شبکههای اجتماعی و سرگرمیهای دیجیتال که منجر به کاهش تمرکز و حوصله دانشآموزان برای مطالعه عمیق و زمانبر میشود، تشدید شده است.
سلامت روان دانشآموزان نیز در این میان یک قربانی بزرگ است؛ افزایش اضطراب، افسردگی و استرس، توانایی شناختی و یادگیری آنها را مستقیماً مختل میکند.
ارائه راهکارهای عملیاتی
برای برونرفت از این وضعیت، نیازمند یک برنامه جامع و چندوجهی هستیم که هم اقدامات فوری و هم اصلاحات بلندمدت را شامل شود. به جای پرورش تفکر انتقادی، مهارت حل مسئله و خلاقیت، تمام تمرکز سیستم بر انباشت اطلاعات برای موفقیت در یک آزمون چند ساعته (کنکور) بوده است.
- تقویت خدمات مشاوره و حمایت روانی: مدارس باید به شکل فوری به مراکز مشاوره تحصیلی و روانشناختی مجهز و فعال شوند. مشاوران باید با برگزاری کارگاههای مدیریت استرس، افزایش انگیزه و مهارتهای مطالعه، به دانشآموزان کمک کنند تا با فشار امتحانات و چالشهای روحی خود بهتر کنار بیایند.
- توانمندسازی اضطراری معلمان: برگزاری دورههای آموزشی فشرده برای معلمان با موضوع « روشهای تدریس مفهومی » ، « طراحی سؤالات استاندارد » و « نحوه مواجهه با دانشآموزان بیانگیزه و مضطرب » میتواند در کوتاهمدت به بهبود کیفیت آموزش در کلاسهای درس کمک کند.
- بازنگری و بهروزرسانی محتوای درسی: حجم کتب درسی باید منطقی شده و محتوای آن به سمت کاربردی شدن، پرورش مهارتهای زندگی و تفکر نقاد حرکت کند. باید از انباشت اطلاعات غیرضروری پرهیز کرد و فضا را برای فعالیتهای عملی و پروژههای تحقیقی دانشآموزان باز نمود.
- اصلاح نظام ارزشیابی: باید از تکیه صرف بر امتحانات نهایی کتبی فاصله گرفت. ارزشیابی مستمر کلاسی، پروژههای عملی، فعالیتهای گروهی و آزمونهای عملکردی باید به عنوان بخشی از نمره نهایی دانشآموز در نظر گرفته شوند تا فشار از روی یک آزمون واحد برداشته شود و یادگیری در طول سال تحصیلی معنا پیدا کند.
- سرمایهگذاری برای معلمان: بهبود وضعیت معیشتی و افزایش منزلت اجتماعی معلمان یک سرمایهگذاری استراتژیک برای آینده کشور است. معلمی که دغدغه مالی نداشته باشد و از جایگاه شغلی خود رضایت داشته باشد، با انگیزه و انرژی بیشتری در کلاس درس حاضر خواهد شد.
- استفاده هوشمندانه از فن آوری: به جای حذف تکنولوژی، باید نحوه استفاده صحیح از آن را آموزش داد. میتوان از پلتفرمهای آموزشی تعاملی، آزمایشگاههای مجازی و محتواهای چندرسانهای برای جذابسازی و تعمیق فرآیند یادگیری استفاده کرد.
- اصلاح ساختار سنجش و پذیرش دانشجو: تا زمانی که « غول کنکور » با این شکل و شمایل بر نظام آموزشی سایه افکنده باشد، هرگونه اصلاحی در سطح مدارس، ناقص خواهد بود.
- پیوند آموزش با نیازهای جامعه و بازار کار: نظام آموزشی باید با نیازهای واقعی کشور و تحولات جهانی هماهنگ شود. تقویت رشتههای فنی و حرفهای و کاردانش، آموزش مهارتهای نرم و ایجاد ارتباطی ارگانیک بین مدارس، دانشگاهها و صنایع، میتواند امید و انگیزه را به دانشآموزان بازگرداند.
- نقشآفرینی خانوادهها و رسانهها: خانوادهها باید از فشار بیش از حد بر فرزندان برای کسب نمرات بالا پرهیز کرده و به جای آن، بر سلامت روان، رشد شخصیتی و پرورش استعدادهای آنها تمرکز کنند.
میانگین نمره ۹.۵ یک فریاد کمکخواهی از سوی یک نسل و یک سیستم است. این عدد به ما میگوید که روشهای گذشته دیگر کارآمد نیستند. این یک بحران است، اما هر بحرانی فرصتی برای بازاندیشی و تحول نیز هست.
اگر این زنگ خطر را جدی بگیریم و با یک رویکرد علمی، جامع و دلسوزانه، اقدامات اصلاحی را در تمام سطوح ذکر شده آغاز کنیم، میتوانیم امیدوار باشیم که در سالهای آینده شاهد رشد و شکوفایی نسلی باشیم که نه تنها نمرات بهتری کسب میکنند، بلکه شهروندانی متفکر، ماهر، امیدوار و مسئولیتپذیر برای آینده ایران خواهند بود.
مسیر پیش رو دشوار و طولانی است، اما نخستین گام ، پذیرش عمق مشکل و داشتن اراده ی جمعی برای حل آن است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
پیش گفتار
استراتژی هر دولت برخاسته از سطح دانش، خرد، مهارت، افق دید، اعتقاد و باور اجتماعی رئیس دولت است. اولویتبندی بودجه تحت تاثیر عوامل مختلفی از جمله شرایط اقتصادی، تحولات اجتماعی و سیاسی برای دولت ها متفاوت است. اما بیشتر بودن بودجه یک وزارتخانه نیز هیچ تضمینی برای کارکرد برجسته یا کارآیی برتر شمرده نمی شود. هر وزارتخانه به عنوان جزئی از کل سیستم و در ضمن به تنهایی و به عنوان یک سیستم جداگانه و مستقل، باید قابلیت و پتانسیل مدیریت علمی را هم داشته باشد. یعنی به بهبود کارایی و بهرهوری در محیط کار از طریق تجزیه و تحلیل علمی وظایف، استانداردسازی روشها و آموزش کارکنان نیز بپردازد.
با توجه به این که تاکنون وزارت آموزش و پرورش در طی این طریق، کارکرد مناسبی نداشته است پس در سیستم تلقی کردن آن باید تردید داشت. آموزش و پرورش ما فقط یک نظام اجتماعی است که به انجام ناقص یا ناقض برخی از امور مربوط به انسان و اجتماع می پردازد.
در کنار تمامی ضعف های وزارت آموزش و پرورش، غفلت بزرگی وجود دارد که گویای ناتوانی بیشتر آن در انجام رسالت خود است. ضعف در عدم پوشش جمعیت لازم التعلیم در هر سال تحصیلی و ناتوانی در تطابق آمار دانش آموزی ثبت نام کننده آغاز سال تحصیلی با تعداد دانش آموزانی که در خرداد ماه در امتحانات شرکت می کنند و در نهایت کارنامه دریافت می کنند.
به جز آموزش و پرورش ؛ مسایل فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی نیز در کاهش جمعیت دانش آموزی طی یک سال دخیل هستند.
ظاهرا آموزش و پرورش دغدغه تجزیه و تحلیل و بررسی دلایل مؤثر بر ترک تحصیل یا بازماندگی از تحصیل دانش آموزان را ندارد. چون تحقیقات و پژوهش های بی شماری توسط برخی از مدعیان در این حیطه انجام شده است اما یا نتایج آنها کاربردی نبوده و یا اجرای نتایج آن خارج از روال رایج در ساختار آموزش و پرورش بوده است. و گرنه آمار این دانش آموزان به جای افزایش خصوصا برای پسران که بیشتر از دختران است، حتما کاهش می یافت.
دلایل افزایش ترک تحصیل و بازماندگی از تحصیل پسران در چند دهه اخیر
حال لازم است علاوه بر نیاز به مهارت افزایی پسران در انجام کار به دلایل دیگر از واقعیت های موجود اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی مؤثر بر بالا بودن ترک تحصیل یا بازماندگی از تحصیل پسران در مدارس اشاره شود:
1) خواست یک پسر در دوره ابتدایی با توجه به قابلیت های سنی، اجازه کنار کشیدن از درس را به او نمی دهد، چون بیشتر زیر نظارت خانواده عمل می نماید. اما امروز او نوجوانی است که تا حدودی برخی از واقعیت ها را می فهمد. واقعیتی چون نداشتن کشش به مدرسه آمدن و کلاس درس نشستن. بنا به مقتضای رشد و بلوغ، او نمی تواند اتوریته معلم را به عنوان دومین قدرت مسلط بعد از پدر در خانواده تحمل نماید.
2) ثابت نگه داشتن انرژی جنبشی یک پسر نوجوان در سنین نزدیک به بلوغ در قالبی بی روح، خشک و منقبض در کلاس درسی غیرمنعطف، بسیار دشوار و حتی ناممکن است. پسران نوجوان واکنش پذیری یا تأثیر پذیری یکسانی برای قرار گرفتن در چنین فضاهایی را از خود نشان نمی دهند.
تفاوت های فردی از یک سو و تفاوت های موجود در خانواده ها، عده ای را مطیع و هم سو با شرایط و موقعیت متفاوت یا جدید می نماید، برخی نیز با اعمال سخت گیری های شدید و غیراصولی تربیتی، سرکش بار می آید. عواملی دیگر چون فقر، داشتن والدین یا والد بیسواد، اعتیاد در خانواده و یا مسایل قضایی و زندانی بودن پدر، طلاق، وجود ناپدری یا نامادری در خانواده و زندگی در خانوارهای پرجمعیت، به قدر کافی به این نوجوان فشار خارج از حد توان سنی و جسمی وارد می کند، پس فشار دستورات خشک و سرد عاری از مهربانی را در کلاس و مدرسه، تحمل نمی کند و اقدام به ترک تحصیل می کند.
آنان نیازمند دریافت محبت نادیده از خانواده در مدرسه هستند اما مدرسه نیاز عاطفی او را ارضا یا پاسخ نمی دهد.
3) ترک تحصیل پسران همیشه به دلیل ورود زودهنگام به بازار کار نیست. گاه برخورد معلم یا معلمان، معاون یا معاونان و مدیر مدرسه، ماهیت شبه نظامی دارد که سرکشی و لجبازی پسر نوجوان را بیشتر می کند.
یا برچسب هایی چون بی شعور، احمق، تنبل توسط هر یک از اولیای مدرسه خصوصا از سوی معلم کلاس، گه و بی گاه به نوازش گوش خراش این نوجوان منجر می شود و با از بین رفتن اعتماد به نفس و به وجود آمدن احساس حقارت و طردشدگی از جمع او را به ترک تحصیل تشویق می کند. اخراج از مدرسه به مدت سه روز تا یک هفته و یا اجبار به ثبت نام در مدرسه ای دیگر به دلیل هنجارشکنی او در محیط مدرسه، از دیگر دلایل ترک تحصیل چنین نوجوانان است.
4) ناتوانی در یادگیری یک نوجوان پسر با غفلت و عدم تلاش معلم در بالا بردن توان یادگیری او همگام با سایر دانش آموزان کلاس و باور این مهم توسط او به افت تحصیلی و ترک تحصیل منجر می شود. یک معلم وظیفه دارد تفاوت های فردی دانش آموزان را مدنظر داشته باشد و گرنه باعث رها شدگی دانش آموزان ضعیف از احساس نیاز به یادگیری خواهد شد.
کاظمی وزیر آموزش و پرورش در 16 تیر 1404؛ اصلاحیه تبصره ۲ بند ۸ دستورالعمل اجرایی ثبت نام دانش آموزان را برای سال تحصیلی ۱۴۰۵-۱۴۰۴ به ادارات کل آموزش و پرورش استان ها ابلاغ کرده است:
تبصره ۲: « ثبت نام دانش آموزان میان پایه هر مدرسه، بعد از برگزاری امتحانات نوبت دوم و اعلام نتایج در سامانه جامع دانش آموزی توسط مدیر مدرسه انجام می شود. به دلیل پیامدهای عاطفی _ روانی، عدم پذیرش دانش آموزان در همان مدرسه خود در میان پایه ها به بهانه های افت تحصیلی و کاهش معدل و عدم ثبت نام دانش آموزان مدارس غیر دولتی و خاص در پایه های بعدی همان دوره تحصیلی در مدرسه ممنوع است. بدیهی است، مسئولیت ارتقای یادگیری دانش آموزان از وظایف مدرسه است و به این بهانه نمی توان مانع تداوم حضور دانش آموزان در مدرسه شد » .
در کل ابلاغیه ها و دستورالعمل ها، بر اساس اصول و ضرورت، پیش بینی می شوند، اما آنچه که در این بین اهمیت دارد نحوه اجرا و تثبیت هر یک به عنوان قانونی لازم الاجراست.یقین در چند سال آتی اثرات این ممنوعیت قابل استناد خواهد بود. در یک سیستم سالم آموزشی با تفکر یا آموزش انتقادی، می توان موانع و معضلات را شناسایی و برطرف کرد.
5) برخی از پسران شرایط مساعدی برای درس خواندن ندارند پس مجبور به کار کردن هستند. هر چند استاندارد اشتغال برای سنین 15 سال به بالاست، اما آمار کودکان کار در ایران به دلیل فقر اقتصادی و فرهنگی، بسیار بالاست. به طور متوسط کودکان کار 15 درصد جمعیت کل کودکان ایران را تشکیل می دهند. خانواده های این کودکان مجبورند برای زنده ماندن فقط به تأمین نیازهای همان روز خود بیندیشند و تضمینی برای تأمین نیازهای فردا ندارند. اکثرا روزمزد کار می کنند و عمده نیاز روزانه آنان گاه فقط نان خشک و خالی و متأسفانه گاهی نان بیات و کپک زده است. توان مالی یا امکان ترجیح توجه به ارزش غذایی خود ندارند. عده ای از پدران که فقط فقیرند و خانواده دارای روابط عاطفی سالمی است دوراندیش ترند و پسر یا پسران خود را در پیش استادکار می گذارند تا مهارت و حرفه ای را یاد بگیرند. اما پدران خانواده های مشکل دار آنها را به انجام هر کاری که بتواند نانش را تأمین کند، وا می دارند. از جمله زباله گردی یا فروش مواد.
ساده ترین کار کودکان گذاشتن یک ترازو در معبر خیابان های پرتردد است تا شاید فردی او را با تمامی نیازها و مشکلاتش ببیند. بیش از 8 ساعت! که از طاقت و حوصله یک نوجوان 10 یا 12 ساله و شاید در سنی کمتر از این خارج است. بیشتر زباله گردها، پسران خود را نیز همراه می برند تا خیلی زود او نیز زیر برف و سرما، آفتاب و باران تبدیل به یک زباله گرد با تجربه ای شود و از شیطنت کودکانه یا بازی که برای این قشر بیهوده و غیرضروری بشمار می آید، دور بمانند.
6) کرونا و دوران تلخ محدودیت و رکود حرکتی انسان ها و شرایط نامساعد اقتصادی طی آن، واقعیت های ناگوار انکارناپذیری را بر حافظه هر یک از افراد در جهان حک کرد. خانواده برخی از دانش آموزان برای استفاده از آموزش مجازی یا قدرت خرید ملزومات را نداشتند و یا خود دانش آموز حوصله و تحمل بی تحرکی آموزشی را در زندان کرونایی نداشت. پس از شبه کلاس درسی که حداقل برای ما ایرانیان کارآمدی کلاس درس را نداشت، فرار را بر قرار ترجیح دادند. ( هر چند خود کلاس های درسی نیز عاری از کارآیی مفید و مناسب هستند) و به طور غیررسمی با عنوان نوجوان ترک تحصیل کرده در خانه بیکار ماندند یا سراغ کاری رفتند، گزینشی بود که آن را خانواده بر اساس شرایط فرهنگی و اقتصادی خود بدان مجبور می شد. ترک تحصیل این دانش آموزان، بعد از اتمام ایپدمی کرونا و شروع مجدد مدارس رسمی شد.
7) اگر در گذشته فقط در مناطق روستایی به دلیل عدم توانایی در تأمین ملزومات آموزشی از جمله یونیفورم، کتب درسی و لوازم التحریر، کودکان ترک تحصیل می کردند، دهه هاست که با حذف طبقه متوسط و در جرگه فقیر قرار دادن آنان، این درد کودکان زیادی از خانواده های محروم و فقیر شهری نیز هست.
8) ثروت و سرمایه پدر و جذابیت بازار و شغل آزاد، برای برخی از پسران، بهترین بهانه برای ترک تحصیل از مدرسه و یا عدم ادامه تحصیل در سطوح عالی است. پسرانی که با بستر آماده اقتصادی پدران از دغدغه یافتن سرمایه اولیه و کسب سابقه و مهارت برای پذیرش در کاری، معاف هستند. سرمایه ای که با ترجیح و موافقت پدر و با اجاره کردن یک مغازه شیک و گران در محله های مرفه نشین و با فروش هر جنس یا کالایی که با ترجیح پسر حتی گاه زیر 18 ساله، تبدیل به شغل آزاد می شود. آنان کمتر به سرمایه گذاری در تولید می اندیشند. چون فعالیت آنها با حساسیت سنسورهایی چون طلا و ارز ارزیابی می شود. پس در کوتاه مدت و بر اساس قانون نظام صنفی و سایر قوانین مرتبط، او واجد صلاحیت و شرایط قانونی است و می تواند از حق تغییر رسته پروانه کسب خود، برخوردار گردد. طی پنج سال او چندین بار خط فعالیت خود را تغییر می دهد تا بیشترین سود را داشته باشد یا حس تنوع گرایی خود را پاسخ داده باشد. احتمالا چون کم سن و سال هستند از کار ثابت خسته می شوند و به سراغ هیجان جدیدی می روند. تضاد طبقاتی یعنی همین. یکی برای بدست آوردن نان خالی ساعت ها به انجام کار غیرمفید و اغلب کاذب و کم درآمد مجبور است و دیگری به دنبال سود بیشتر و هیجان کار است.
9) دلیل آشکار دیگر افزایش ترک تحصیل پسران ، « ساختار نظام آموزشی » موجود در تمامی ابعاد است. مدارس ما عملا قادر نیستند تا جمعه ها، طفل گریز پای را به سوی خود فرا خوانند. شاید شما نیز کودکان زیر 6 ساله را دیده اید که برای خود یک کیف کوچک اغلب کارتونی دارند که داخل آن مداد و پاک کن و چند دفتر و کتاب پاره می گذارند و هوس و هیجان وصف ناپذیری برای مدرسه رفتن دارند. خصوصا اگر قبل از او خواهر یا برادری به عنوان الگوی رفتار، مدرسه رفته باشد. اما همان اشتیاق بعد از مدرسه رفتن و در چالش های غیرجذاب و کم ارزش مدرسه افتادن، بتدریج همانند بادکنک باد رفته، همه رؤیاهایش نقش بر زمین می شود. دختران اصولا مطیع شرایط موجود می گردند اما برخی از پسران، فرار را بر قرار ترجیح می دهند.
10) نقش پسر در خانواده به منزله یک مرد یا پدر در خانواده آتی، مسئولیت و تکلیف فعالیت اقتصادی زودهنگام را برای او در خانواده های فقیر رقم می زند. خصوصا در خانواده هایی که با فوت یا زندانی بودن پدر، درگیر هستند. در مقابل دردناک و رنج آور است که فرزندان خانواده های مرفه تا سی چهل سالگی نیز بچه خوانده شوند.
لابد شما هم در دوران خدمت خود در شهرستان های کوچک که روستاهای نزدیک بسیاری دارند و کمتر شبیه شهرند، هنگام سوار شدن به مینی بوس پسران نوجوان بسیاری را دیده اید که دست های پینه بسته و یا پیشانی پر از خطوط آنان بر اثر تابش آفتاب داغ فضای باز در انجام اموری چون دامداری، زراعت و باغبانی، همراه خود معصومیت، لطافت پوست و خنده های کودکانه را با بی رحمی و بی عدالتی از آنان ربوده بود.
برخی از آنان هم زمان با کار، تحصیل هم می کنند و با انگیزه ای قوی تا تحصیلات عالی نیز پیش می روند، اما برخی دیگر ضرورتی برای این همه تلاش و ایثار نامتعارف خارج از ظرفیت و پتانسیل سن خود نمی بینند. فراموش می کنیم که با بیان صرف " مرد شده ای" یک پسر مرد نمی شود.
11) کودکان کار هم معلول فقرند و هم علت فقر هستند. از فقر زائیده می شود و بر گستره فقر می افزایند. اما باید اندیشید که چرا فقط در معدود کشورهایی و فقط در قاره های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین وجود دارند؟ قاطعیت قانون چگونه اجازه چنین استثماری را به مردم اروپا و آمریکا نمی دهد؟
گرانی و تورم سرسام آور فزاینده، آموزش را از اولویت زندگی برخی از خانواده ها خارج کرده است. خانواده ها همزمان با گرانی، مجبور هستند از برخی نیازهای زندگی خود فاکتور بگیرند. و به دلیل عدم وجود « قانون ایجابی » و حاکمیت بیشتر « قانون سلبی » برای پوشش واقعی جمعیت لازم التعلیم، حذف نیاز آموزشی فرزندان از اولویت های زندگی خانواده های فقیر گردیده است. توسعه پایدار آموزشی یعنی فرایندی که هدف آن ایجاد سیستم آموزشی است که بتواند نیازهای حال و آینده را بدون به خطر انداختن منابع و محیط زیست برآورده کند.
رشد قیمت خوراکی ها و مواد غذایی، هزینههای خانوارهای کم درآمد را بالا برده که دیگر دلیل حذف آموزش از سبد مصرفی برخی از خانوارهای دهک پایین جامعه محسوب می شود. اسفند سال 1401 تورم آموزشی یا قیمت خدمات مربوط به آموزش 32.4 درصد ثبت شده و این درصد در بهار 1402 به بیش از 52 درصد افزایش یافته است. بالا رفتن تعرفه مدارس دولتی و غیردولتی بر این افزایش، بی تأثیر نبوده است.
هر چقدر فریاد کشیم که آموزش رایگان است، واقعیت ها خلاف آن را ثابت می کند. علیرغم تورم روزافزون، مگر امکان ثابت ماندن یک خدمت یا کالا در این جامعه، وجود دارد؟! قیمت کتب درسی، لوازم التحریر، لباس یا یونیفورم، خرید موبایل یا تبلت به دلیل تعطیلی ها و نیاز به آموزش آنلاین و... همگی در حال افزایش هستند. 19/6 درصد افزایش هزینه های آموزشی فقط طی یک سال، برای خانواده ها کمرشکن نیست؟
12) از عمده دلایل بازماندگی از تحصیل، عدم پوشش کافی آموزشی در یک منطقه است. جمعیت لازم التعلیم و جمعیت تحت پوشش آموزشی، دو مقوله جداگانه ای است که ارقام آنها با یکدیگر مطابقت ندارد. اگر کودکان پیش دبستانی را نیز مدنظر داشته باشیم طبق تعریف، سن تحصیل در مدارس ایران از پیشدبستانی یعنی 3 سالگی تا پایان دوره متوسطه یعنی 18 سالگی است. گذراندن دوره پیشدبستانی علیرغم رسمی بودن برای همه مناطق اجباری نیست و فقط برای مناطق دوزبانه و محروم، الزامی در ظاهر دارد. چون در این خصوص نیز مثل سایر موارد مربوط به آموزش، خانواده ها بر اساس شرایط اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی خود تصمیم می گیرند. پس در این دوره نیز بخش زیادی از کودکان از این آموزش محروم می مانند. در سایر دوره ها و سنین نیز بازماندگی از تحصیل یا ترک تحصیل، پوشش واقعی آموزشی را غیر ممکن می کند.
13) دشواری شرایط ثبت نام. ابهام در تهیه مدارک لازم و تفاوت ترجیح خانواده یا دانش آموز برای ثبت نام در مدرسه ای خاص با محدودیتی که آموزش و پرورش مشخص کرده است، به رفت و آمد بیشتری نیاز دارد. لذا دردسر ثبت نام اولیا و دانش آموزان را سردرگم، خسته و نومید می کند.
14) نبود مدرسه دولتی در محل زندگی و نداشتن توان مالی مساعد برای تحصیل در مدارس غیرانتفاعی یا غیردولتی . پراکندگی انواع مختلف مدارس در محل زندگی یک دانش آموز لزوما مطابق با توان مالی، نیاز یا شرایط آموزشی او نیست. استفاده از سرویس مدارس نیز هزینه ای اضافی را به این خانواده ها تحمیل می کند که از عهده توان آنان خارج است.
15) فقر فرهنگی یا بیسوادی والدین که تحصیل فرزند را واجب نمی بینند. در ایران تحصیل نکردن یک فرد، میل شخصی محسوب می شود و وزارت آموزش و پرورش یا دولت هیچ نوع قانون ایجابی در این خصوص ندارد!
16) بیکاری تحصیل کرده ها در جامعه، تابلوی نومید کننده ای به یک پسر یا خانواده او نشان می دهد. امروز یک نوجوان و جوان با مشاهده بیکاران تحصیل کرده پیرامون خود و با دقت در گفت و گوی بزرگ ترها، به این نتیجه می رسد که وقتی عاقبت درس خواندن و نخواندن عین هم است پس چرا وقت و عمر خودم را تلف کنم. حداقل از سنین پائین تر و با یادگیری مهارتی، آینده خود را تضمین کنم. گاه والدین نیز با تصمیم او موافق هستند. ترک تحصیل یا بازماندگی از تحصیل به افزایش بیکاری، افزایش مشاغل کاذب و کاهش دانش و تخصص علمی منجر می شود.
17) زمان فصل کشت و برداشت محصولات کشاورزی در روستاها، به نیروی کار کودکان نیاز مبرم هست و همه آنان توان استفاده از کارگر را ندارند. برای در امان ماندن از گرما، از بامداد و سپیده دم یک روز تا غروب به فعالیت می پردازند، لذا کودکان از زمان آموزش روزانه محروم می مانند. شرط اصلی استفاده از مدارس شبانه نیز وجود چنین مدارسی در همان روستاست چون در شب نمی توانند به مدارس همجوار بروند.
18) مهاجرت به شهرها و ایجاد هاله ای از فقر با پدیده حاشیه نشینی و ایجاد مناطق فقیرنشین در شهرهای بزرگ که از خدمات و امکانات زندگی شهری محروم می مانند. مهاجرت کننده ها اصولا از آنجا رانده و از اینجا مانده اند. تضاد طبقاتی از یک سو و بی عدالتی آموزشی از سوی دیگر عمده دلیل بازماندگی از تحصیل کودکان و نوجوانان در شهرهای مهاجر پذیر است.
بعد از بررسی دلایل ترک تحصیل و بازماندگی بیشتر پسران از تحصیل، جا دارد به مهم ترین نتیجه آن نیز نیم نگاهی داشته باشیم تا شاید صدای زنگ خطر را بشنویم و با راهکارهای مناسب، چاره اندیشی کنیم.
نتایج محرومیت از تحصیل پسران و اختصاص بیشترین درصد شرکت کننده و قبولی دختران در کنکور چه خواهد بود؟
یکی از مواردی که آینده ای نگران کننده را ترسیم می کند افزایش درصد شرکت کننده زن نسبت به مرد در کنکور است که دهه هاست ادامه دارد. در کنکور 1403؛ 63 درصد پذیرفتهشدگان دختر و 37 درصد پسر بودهاند.
از جمله دلایل این افزایش می توان به دو نکته اشاره کرد:
نکته اول: فشار اجتماع و خانواده بر روی پسران جهت جذب در بازار کار که بیشتر به مشاغل مهارت محور نیاز هست.
نکته دوم: افزایش گرایش دختران در رشتههای علوم انسانی و تجربی که برای اشتغال در این رشتهها داشتن مدرک دانشگاهی شرطی ضروری است.
نسبت جنسی یعنی به ازای هر 100 زن 103 مرد وجود داشته باشد. این نسبت در مناطق شهری 102 و در مناطق روستایی 105 است. اصولا در هر جامعه ای جمعیت مردان بیشتر از زنان است، مگر در شرایطی که مردان زیادی در جنگ کشته شوند و یا مردان بیشتری از روستا به شهر و از شهرها به دیگر کشورها یا قاره ها، مهاجرت کنند. با ترک تحصیل یا بازماندگی بیشتر پسران نسبت به دختران، تناسب جنسی در تحصیل و شغل برهم خواهد خورد.
در گذشته، به دلیل کلیشههای جنسیتی و موانع فرهنگی، برخی از مشاغل با عنوان « مردانه » یا « زنانه » در نظر گرفته میشدند. اما با پیشرفت جوامع و تغییر نگرشها، این کلیشهها در حال کمرنگ شدن هستند و زنان به طور فزایندهای در تمام زمینههای شغلی، از جمله مشاغل به اصطلاح سخت، موفقیتآمیز عمل میکنند. هر چند که در حال حاضر، هیچ شغل سختی وجود ندارد که به طور انحصاری برای مردان باشد و زنان نتوانند آن را انجام دهند، اما حداقل در جامعه ما برای برخی از مشاغل ترجیحا می بایست مردان وارد عمل شوند. مثلا تدریس در مدارس پسرانه، یا کار در معادن، پست های کلیدی مدیریتی و یا سیاسی چون رئیس جمهور، نمایندگی مجلس و... لذا نامتعادل شدن نسبت جنسی در شغل از مشکلات آتی کشور خواهد شد.
برخلاف شرایط عدم میل به ادامه تحصیل زنان در اروپا، زنان ایرانی با درصد بیشتری نسبت به مردان، مایلند تا تحصیلات عالی داشته باشند . زنان اروپایی، ادامه تحصیلات عالی تر را مانع خانه داری و بچه داری می بینند اما زنان ما شاید آن را برای رهایی از همین مسئولیت می خواهند. ( اشاره به یادداشت " کلیشه های اجتماعی نابرابری جنسی در تحصیلات عالی ؛ دشواری امروز برخی از کشورهای اروپایی ! " در همین سایت)
برعکس زنان ایرانی از برچسب شوهرداری، بچه داری و خانه داری سده ها، بیزار و خسته اند و امروز تلاش می کنند تا نگرش جامعه را نسبت به خود تغییر دهند.
گروهی از زنان با شبیه سازی تیپ و رفتار خود به پسران به این مهم می رسند و گروهی دیگر با دسترسی به تحصیلات عالی. این که درصد کدام گروه بیشتر است، نمی دانم اما چون برای گروه تحصیل کرده آمار وجود دارد، تفوق آنان ملموس تر است.
سخن آخر
چهره نزار و بیمار آموزش در جامعه ما، همه عناصر بازدارنده را دست به دست هم داده و کم کم به رانش جمعیت لازم التعلیم کشور از حیاتی ترین نیاز حقوق شهروندی یعنی تعلیم و تربیت وا داشته است. هیچ جامعه ای در شرایط امروزی، قادر نیست بدون آموزش زبان مادری یا ملی که واسطه فراگیری دانش و اطلاعات روز است، به حیات طیبه خود ادامه دهد.
آموزش فقط به یادگیری چند کتاب درسی و گرفتن دیپلم خلاصه نمی شود. آموزش یعنی اثبات توانمندی. آموزش یعنی فراگیری مهارت زندگی. آموزش یعنی یادگیری نحوه برقراری روابط اجتماعی. آموزش یعنی خارج شدن از لاک منیّت و رسیدن به جمع بی نهایت بشری جهت تسلسل زندگی توأم با رفاه و سلامتی. آموزش یعنی فرا گرفتن مهارت جنگیدن با دشمن. آموزش یعنی پیشتاز بودن در تمامی عرصه ها.
شعار و بیان بدون عمل هیچ جامعه ای را به ثبات سیاسی نمی رساند. جوامع برتر امروزی فقط در سایه پول یا ثروت و سرمایه به قدرت نرسیده اند، حتی همه این امکانات را نیز آموزش برای آنها فراهم ساخته است.
آموزش فرهنگ و تمدن می سازد و آن را به تعالی می رساند. شاید علت محرومیت ما از آموزش و توسعه پایدار، بیگانگی ما با آموزش تفکر انتقادی است. ما چون از تفکر یا آموزش انتقادی بیمناک هستیم و آن را سرآغازی برای اعتراض یا شورش می دانیم پس از آن پرهیز می کنیم. اما چنین آموزشی علت یاب و درمان گر است.
در یک سیستم سالم آموزشی با تفکر یا آموزش انتقادی، می توان موانع و معضلات را شناسایی و برطرف کرد. افزایش روزافزون مشکلات نظام آموزشی ما در سایه غفلت ها، نادیده انگاری ها و پنهان سازی
واقعیت ها و آمار و اطلاعات درست، بوجود آمده است. همان زمانی که به جای رسانه ای کردن مشکلات رفتاری یا آموزشی جدید در مدارس، آن را محرمانه و به طور کاملا خصوصی و حتی دور از نگاه معلمان، مابین چند محرم خودی پنهان ساختید.
رسانه ای کردن این تلخی ها یعنی تنویر افکار عمومی و افزایش آگاهی های اجتماعی. اما ترس از سرایت آگاهی، بازدارنده هر نوع عمل تسهیل گر و مفید است.
حال با محرومیت روزافزون جمعیت لازم التعلیم در جامعه ما، چگونه خواهیم توانست روی کره زمین جا پایی محکم برای خود و کشورمان داشته باشیم؟
اعتبار بین المللی در سایه آموزش، خردجمعی و شعور اجتماعی فراهم می شود. غفلت یا بی اعتنایی ما نسبت به تولد روزافزون آسیب های نظام آموزشی، کدام شرایط ناگوار دیگری را بر ما تحمیل خواهد کرد؟
آموزش که نباشد، فرهنگ نیست. فرهنگ که نباشد، تمدن نیست. تمدن که نباشد ملت نیست. ملت که نباشد دولت نیست. چرا رابطه تسلسل وار همه واقعیت های زندگی را نمی پذیریم؟
فقط داشتن رتبه برتر در حجم تولید و صادرات زعفران، فرش و پسته، جایگاه ممتازی برای ما فراهم نمی کند. آنها آمار و ارقام هستند که روزگاری وجود داشته و الان در حال سپردن رتبه برتر خود به دیگر کشورها از جمله افغانستان هستیم.
بلی رتبه نخست فرش و زعفران ایرانی با زیرکی و رندی اتباع قانونی و غیرقانونی افغانی ها از چنگال مان خارج شده است. اما اگر آموزش و پرورش ما حرفی برای زدن داشت، هرگز چنین اجازه ای را به آنان نمی داد.
توسعه پایدار آموزشی یعنی فرایندی که هدف آن ایجاد سیستم آموزشی است که بتواند نیازهای حال و آینده را بدون به خطر انداختن منابع و محیط زیست برآورده کند. توسعه پایدار یعنی حفظ و پیشتازی موقعیت فرهنگی، اقتصادی و آموزشی در جهان. بیایید این حقیقت تلخ را قبول کنیم که ما تاکنون یک کشور نخبه فرست بوده ایم و هرگز شرایط برتر و استاندارد آموزشی لازم جهت جذب نخبه از دیگر کشورها و قاره ها را نیافته ایم. نخبه پذیری کشورهایی چون آمریکا، کانادا و انگلیس تا حدی است که یک هندی، نخست وزیر انگلیس می شود و یا ایرانی های بسیاری در جابهجا کردن مرزهای علم و فن آوری نقش مؤثری به عنوان مشهورترین نخبگان ایرانی در جهان داشته اند.
اما دانشجویان خارجی در ایران عمدتاً از کشورهای همسایه و منطقه به ویژه افغانستان و عراق و از کشورهای آسیای میانه، پاکستان، هند، سوریه و لبنان هستند. همین تفاوت خود دلیل آشکاری بر ناکارآمدی نظام آموزشی کشور ما نیست؟
نمونه ای از اهمیت و نقش حیاتی آموزش در طول تاریخ به جمله ای از پوبلیوس سیروس ( Publilius Syrus) اختصاص دارد:
« نادان کسی است که آموزش را حقیر بشمارد » .
او یک نویسنده لاتین بود که در سده اول پیش از میلاد می زیست. در سوریه به دنیا آمد و سپس به ایتالیا به عنوان برده رفت و پس از آزادی توسط ارباب خود به تحصیل پرداخت و در نهایت به یک نویسنده و نمایشنامهنویس موفق تبدیل شد.
با دقت در زمان حیات او، اهمیت آموزش در زندگی او و جمله ارزشمندی که بیان کرده است، ضرورت توجه به جایگاه ممتاز آموزش را بیشتر درک کنیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
پرتال وزارت آموزش و پرورش از قول رضوان حکیم زاده معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش نوشت : ( این جا )
« معاون آموزش ابتدایی همچنین با اشاره به نتایج امیدوار کننده طرح «حامی»، بر آغاز یک مسیر ملی در جهت قطع چرخه فقر آموزشی و ارتقای سواد پایه تأکید کرد.
وی ضمن تقدیر از حمایتهای رئیس جمهور و وزیر آموزش و پرورش، بر نقش بیبدیل معلمان و مدیران مدارس بهعنوان پیشگامان تحول آموزشی کشور تأکید کرد و گفت: هدف اصلی از برگزاری این اجتماع، شکلگیری یک هویت جمعی و احساس تعلق به هسته تحولی کشوری است.
ما اطمینان داریم این حرکت منجر به آیندهای روشن تر و درخشان تر خواهد شد.
حکیم زاده با اشاره به اهمیت ارتقای سواد پایه در دانشآموزان اظهار داشت: زمانی که برای یک دانشآموز کلاس جبرانی برگزار میشود تا مهارتهای خواندن، نوشتن و حساب پایه را بیاموزد، این اقدام فقط به ارتقای وضعیت تحصیلی فرد محدود نمیشود، بلکه سرمایهگذاری برای آینده کشور و جامعهای توانمندتر است.
معاون آموزش ابتدایی با اشاره به نتایج طرح «حامی» اظهار داشت: بررسیها نشان میدهد که حمایت از دانشآموزان نیازمند توجه، تأثیر چشمگیری در بهبود یادگیری آنها داشته است. ما به نتایج این طرح در سطح کشور و به تفکیک استانها دست یافتهایم که بسیار امیدوارکننده و نویدبخش است » .
به نام ها و تنوع این طرح ها توجه کنید :
- طرح جابربن حیان
- طرح درس پژوهی
- طرح مدرسه خوانا
- طرح شهاب
- طرح مدارس سرآمد
- طرح شهید همت با هدف توانمندسازی معلمان دوره ابتدایی این که مسئولان در اتاق های دربسته بنشینند و هر روز انواع و اقسام طرح ها را برای نظام آموزشی « دیکته » کنند ؛ قرار است چه مشکلی از مدرسه و نظام آموزشی حل شود ؟
- طرح شهید محمودوند به منظور کاهش بازماندگان از تحصیل
- طرح کرامت
- طرح تشویقی مدارس ابتدایی
- طرح تثبیت یادگیری
- طرح ( برنامه ) بوم
- طرح پرسش مهر
- طرح مدرسه بدون کیف
- طرح تعالی مدیریت مدرسه
- طرح انس با قرآن
- طرح امین
- طرح مدارس مسجد محور
و...
پرسش مشخص « صدای معلم » از معاون آموزش ابتدایی و سایر مسئولان آن است که نتیجه و آورده ی این همه طرح با اسامی گوناگون برای نظام آموزشی تاکنون چه بوده است ؟
آیا نسلی « باسواد » ، « مسئولیت پذیر » و « مطالبه گر » برای حال و آینده تربیت شده است ؟
آیا واقعا نقش « آموزش ابتدایی » به آموزش پایه برای نظام آموزشی تعریف و تبیین شده است ؟
- آیا آن گونه که این مسئولان بیان می کنند ؛ واقعا افق و چشم انداز روشن و امیدبخشی برای جامعه و آینده ترسیم شده است ؟
حکیم زاده در آیین اختتامیه دوره کشوری توانمندسازی نیروی انسانی مدعی ایجاد یک روح جمعی تحولگرا، پیشرفتمحور و آیندهنگر است و عنوان می کند که این تحول از مهمترین مقطع آموزشی کشور یعنی دوره ابتدایی آغاز شده است .
مصادیق و نمودهای این روح و هویت جمعی کدام ها هستند در حالی که هنوز این جمعیت گرفتار حداقل 44 درصد در فقر یادگیری ( 2022 ) هستند ؟ ( این جا )
این که مسئولان در اتاق های دربسته بنشینند و هر روز انواع و اقسام طرح ها را برای نظام آموزشی « دیکته » کنند ؛ قرار است چه مشکلی از مدرسه و نظام آموزشی حل شود ؟
پرسش این است که وقتی طرح های رنگارنگ بر سر مدارس « آوار » می شوند ؛ آیا دیگر فرصتی برای « اندیشیدن » ، « خلاقیت » و « بازآفرینی » برای معلم که رکن مهم آموزش و تربیت است ؛ می ماند ؟
آیا کسی می پرسد که اختیارات معلم در این نظام آموزشی بسته و متمرکز چیست و آیا بهتر نیست به جای خلق این همه طرح های خلق الساعه ؛ به « معلم » اختیارات لازم و کافی بدهید تا خودش بر اساس شرایط ، موقعیت جغرافیایی ، استعداد دانش آموزان ، سطح کلاس و سایر مو لفه ها و مختصات ؛ فکر کند و تصمیم بگیرد ؟
معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش طرح «حامی» را سرمایهگذاری برای آینده کشور معرفی می کند اما آیا این مقام مسئول از خودش پرسیده که بودجه این « طرح رایگان » در مدارس باید از کجا و چگونه تامین شود ؟ مدرسه ای که در نوع « عادی دولتی » اش حتی در نیازهای نخستین اش مانده است ؟
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
در آستانه ی آغاز سال تحصیلی 1404 ؛ علی باقر زاده رئیس مرکز برنامهریزی منابع انسانی و امور اداری وزارت آموزش و پرورش خبر از کمبود 335 هزار نیرو می دهد .
باقر زاده می گوید : بارها در رسانه ی « صدای معلم » بیان شده که جایگاه « برنامه » و « مدیریت زمان » در محلی به نام مرکز برنامه ریزی منابع انسانی کجاست ؟
اگر همه انواع واحدهای سازمانی را کنار بگذاریم و فقط مدرسه را جهت تامین نیرو در نظر بگیریم با حدود ۳۳۵ هزار نفر کسری نیرو مواجه خواهیم شد.
البته رئیس مرکز برنامهریزی منابع انسانی و امور اداری وزارت آموزش و پرورش نمی گوید که به طور دقیق وزارت آموزش و پرورش با چه تعداد کمبود معلم رو به روست اما راهکارهایی ارائه می کند که در این سال ها و به کرات بیان شده اند .
باقرزاده می گوید :
از طریق تجمیع کلاسهای هم پایه و هم نام این موجودی و نیاز را میتوان مدیریت کرد .
استخدام بیش از۷۰ هزار نیرو (حدود ۳۰ هزار آزمون استخدامی، ۳۵ هزار متعهد خدمت و ۷ هزار نیروی خدماتی )، استمرار خدمت نیروهای در شرف بازنشستگی، اضافه تدریس و دعوت بازنشستهها باز جمله راه های جبران کمبود نیرو است . آیا کسانی که به عنوان « رئیس و کارشناس و... » در این مرکز مشغول به کارند در حوزه « مدیریت منابع انسانی » به معنای دقیق و علمی و به روز آن ؛ تخصص ، سواد کافی و دلسوزی لازم را دارند ؟
ابلاغ مدیران مدارس باید قبل از شروع شهریور زده شود تا در کلاس بندی و ایجاد گروه درسها و ضوابط تشکیل کلاس در شهر و روستا با مشکل مواجه نشود .
باید محدودههای نواحی و مناطق را اصلاح کنیم تا در توزیع نیرو و مدیریت نیاز و موجودی با مشکل مواجه نشویم ؛ به عنوان مثال در دو منطقه همجوار که فاصله بسیار کمی با هم دارند یکی مشکل کمبود نیرو دارد و دیگری مشکل مازاد باید سیاستی اندیشیده شود که این مسئله مدیریت شود » .
چیزی که رئیس مرکز برنامهریزی منابع انسانی و امور اداری وزارت آموزش و پرورش تحت عنوان تجمیع کلاسهای هم پایه و هم نام به آن اشاره می کند نتیجه ای جز « افزایش تراکم کلاسی » نخواهد بود .
در واقع ؛ سیاست بر این است که کلاس ها به هر ترتیبی با « معلم » پر شوند و این که تکلیف « کیفیت بخشی » در آموزش چه می شود فعلا در دستور کار نیست .
این که تکلیف قوانین و آیین نامه های شورای عالی آموزش و پرورش در مورد « تراکم کلاس » چه می شود هم مشخص و شفاف نیست .
و اکنون این پرسش مطرح می شود که نهاد شورای عالی آموزش و پرورش در برابر زیر پا گذاشتن « قانون » مصوب خود چه کار خواهد کرد و آیا هم چون گذشته سیاست « سکوت » را بر خواهد گزید و بعدا هنگامی که مورد پرسش قرار می گیرد توپ را حواله زمین این و آن خواهد کرد ؟
« صدای معلم » در گزارش و گفت و گوی خود با معاون پیشین شورای عالی آموزش و پرورش چنین آورده بود : ( این جا )
« بحث تراکم کلاسی و مصوبه هشتصد و هشتاد و ششمین جلسه شورای عالی آموزش و پرورش دوره ۱۵ مهر ۹۲ است که عنوان آن این است نشانگرهای ارزشیابی نظام آموزش و پرورش و استانداردهای آن.
بر اساس این مصوبه در تعریف شاخص تراکم آمده است:
بر اساس این مصوبه، تشکیل کلاس درس با تعداد بیشتر از «حداکثر تراکم» تعیین شده، تحت هر شرایطی ممنوع است و تلاش برای کاهش دامنه تغییر از سطح پایین یا بالای استاندارد و حرکت به سمت استاندارد، یکی از ملاکهای اصلی ارزیابی عملکرد استان در خصوص این استاندارد خواهد بود . ( این جا )
تبصره ۲ از این مصوبه تصریح می کند :
«دامنه این استاندارد در مناطق و مدارس خاص استثنائاً در دوره ابتدایی از ۱۴ تا ۲۶ و در دوره متوسطه اول و متوسطه دوم از ۱۶ تا ۲۸ و در هنرستانها از ۱۲ تا ۱۸ قابل تغییر خواهد بود ولی در هر صورت و تحت هیچ شرایطی تراکم دانشآموزان در کلاس درس نباید از حداکثر تعیین شده تجاوز کند . »
پرسش « صدای معلم » از وزارت آموزش و پرورش آن است که اگر سیاست جذب « معلمان بازنشسته » برای پر کردن کلاس ها کارآمد و علمی و مفید است ؛ چرا آن معلمان ( کارآمد ) را بازنشسته می کند و یا آن که اگر تشخیص بر این است که این معلم هنوز کارآمد است و می تواند در کلاس مفید باشد ؛ چرا اقدامی برای نگهداشت این معلمان باتجربه انجام نمی دهد و همه چیز در شعار و تبلیغات خلاصه می شود ؟
بیش از یک دهه است که با شروع سال جدید تحصیلی، فریاد کمبود معلم در کلاس های درس توسط این مسئولان سر داده میشود .
پرسش « صدای معلم » به ویژه از رئیس مرکز برنامهریزی منابع انسانی و امور اداری وزارت آموزش و پرورش که دائما از واژه « مدیریت » استفاده می کند آن است که آیا داشتن آمار دقیق داشتن آمار از نیرویانسانی در حوزه های اداری و آموزشی آن هم در عصر فن آوری ارتباطات کار شاق و دشواری است ؟
امروزه، زبان آمار، مهمترین زبان مدیریت روز دنیا می باشد که به نظر می رسد در آموزش و پرورش ایران فاقد جایگاه و شان برای فرآیندهای « تصمیم سازی » و « تصمیم گیری » است .
بارها در رسانه ی « صدای معلم » بیان شده که جایگاه « برنامه » و « مدیریت زمان » در محلی به نام مرکز برنامه ریزی منابع انسانی کجاست ؟
آیا کسانی که به عنوان « رئیس و کارشناس و... » در این مرکز مشغول به کارند در حوزه « مدیریت منابع انسانی » به معنای دقیق و علمی و به روز آن ؛ تخصص ، سواد کافی و دلسوزی لازم را دارند ؟
آیا پیش بینی تراز نیروی انسانی در یک بازه زمانی 5 ساله تا 20 ساله و برنامه ریزی بر اساس « نیاز » کار سختی است که هر ساله این بحران کمبود معلم به کرات تکرار می شود ؟
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
جناب آقای علی پورسلیمان
پایان فصل رسمی خدمتتان را نه پایان راه، که آغازی بر تداوم تأثیری میدانم که از قلبی به وسعت آموزش و قلمی به صلابت ایثار جاری ساختهاید.
سالهاست که نام شما در آموزش و پرورش این مرز و بوم، با « صداقت » و « مجاهدت فرهنگی » هممعناست و شخصیت یافته است.
هزینهکردن از جان و مال برای نگهداشت رسانه اثرگذار « صدای معلم » ، روایتی حماسی از عشق شما به آگاهیبخشی بود؛ فانوسی که با دستان خود برافراشتید تا راهی برای رشد جامعه باشد و قلم توانایتان، چراغی فروزان در این مسیر بوده است. این، سرمایهای بیبدیل برای نظام تعلیم و تربیت ایران ماندگار می ماند.
شما « پل ارتباطی آرزوها و توانمندیها » در افق روشن ترقی برای خیلی از افراد چون من بودید.
همواره با جملاتی چون اندیشه کن، حرکت کن و امید داشته باش، مسیرم را روشن کردید، که بالهای اعتماد به نفسم را گشودید.
امروز هر قدمی که برمیدارم، رنگی از آموزههای شما را نیز به همراه دارد.
بازنشستگیتان، سپیدیِ محبتی است بر صفحه سبز خدماتتان.
باشد که در فصل جدید زندگی، قلم تان همچنان جاری، حضورتان گرمابخشِ محافل فرهنگ و یادتان استوار در قلبهای ما باقی بماند.
این سپاسِ اندک، گواهِ دِینِ بیکرانِ من و جامعهای است که وامدار نورِ وجودتان است.
بیگمان، وجودِ چنین گوهری تابناک، برای « سیستم آموزش و پرورش کشور » نه تنها ارزشمند که « حیاتی » بود؛ گنجینهای که درِ صدفِ دستگاهِ تعلیم و تربیت را به روی خورشیدِ دانایی گشود.
باشد که از این سرمایه به نحو احسن تجربه اندوزی و مهارت آموزی شود.
ارادتمند
نرگس کارگری
خبرنگار صدای معلم
در خبرها آمده بود :
« از بین ۴۵۰ هزار داوطلب کنکور ۱۴۰۴ _۱۴۰۳، حدود ۴۲۰ هزار نفر نمره منفی گرفتهاند » .
یعنی نسلی که ۱۲ سال در مدارس درس خوانده، حالا حتی نتوانسته به چند سوال درست پاسخ دهد.
اما این فاجعه، تصادفی نیست. این، نتیجه همان نگاهی است که این روزها از زبان وزیر آموزش و پرورش شنیدیم.
وزیری که در جمع معلمان نمونه سراسر کشور گفت : « شأن معلم، مثل چوپان است. باید حواسش باشد کدام دانشآموز جدا شده، کجا رفته، چرا نیامده... مثل چوپانی که دنبال گوسفند گمشدهاش میگردد. »
وقتی بالاترین مقام آموزش، معلم را چوپان میبیند و دانشآموز را گوسفند، معلوم است که خروجی این سیستم، نمره مثبت نخواهد بود .
دردناکتر این است که در آن جلسه برگزیده شده از میان صدها معلم نمونه سراسر کشور، حتی یک نفر هم جرأت نکرد بگوید: «آقای وزیر، معلم راهنماست، نه چوپان دانشآموز انسان است، نه گوسفند!»
وقتی معلمِ نمونه هم زبانش بسته است، چطور دانشآموزش یاد بگیرد که بپرسد، فکر کند و پاسخ دهد؟
وقتی وزیر آموزش و پرورش مملکت می گوید :
«مهمترین وظیفه ما در آموزش و پرورش، نماز خوان کردن بچه ها و فرهنگ ایثار و فداکاری و شهادت در فضای تعلیم و تربیت است »
و باز جناب وزیر معتقد است که :
« اگر میخواهیم جامعه سعادتمندی داشته باشیم بنا بر سیاست های نظام مقدس ، راهی نداریم جز اقامه نماز و اقامه فرهنگ ایثار و شهادت...» دیگر نباید توقع آموختن علم و دانش به فرزندان این مملکت در این وزارتخانه را داشت.
هیچ کس مشکلی با این اهداف جناب وزیر ندارد ؛ بلکه مشکل با تناسب کارکرد نهاد آموزش و پرورش با این اهداف است. دیندار کردن مردم جزو وظایف و کارکردهای روحانیت و نهاد دین است و نه وظیفه دولت و نهادهای دیگر.
به علاوه این کارکرد بیش از آن که آموزشی باشد، تربیتی است. وقتی معلمِ نمونه هم زبانش بسته است، چطور دانشآموزش یاد بگیرد که بپرسد، فکر کند، پاسخ دهد؟
مگر آموزش و پرورش نیرو یا ساختار مناسب را برای این هدف دارد؟ پس روحانیت در جامعه چه کار باید بکند؟ مثل اینکه بگوییم ورزشگاه برای تربیت اخلاقی تماشاگران است!
جناب وزیر
مردم فرزندان خود را برای دیندار شدن و نمازخوان شدن به مدرسه نمیفرستند، بلکه بچه های خود را برای باسواد شدن و آموختن علم و دانش های بشری به مدرسه می فرستند . آن وزارتخانه وظایف دیگری دارد.
وظیفه نمازخوان و دیندار کردن جامعه بر عهده مسجد و روحانیت و خانواده است. به همین علت است که شکست خورده اید و این افتضاح بزرگ پیش آمده است .
در پیش از انقلاب نهاد اصلی متولی دینداری یعنی روحانیت و مسجد وظیفه خود را انجام میدادند و جامعه هم دیندار میشد اما حالا متأسفانه نهاد روحانیت به کارهای دیگری مشغول شده است و بار خود را میخواهند بیندازند روی دوش نهاد آموزش و رسانه های رسمی و این پاسخ نمیدهد .
۴۲۰ هزار نمره منفی، فقط یک آمار نیست؛ این آئینه تمامنمای آموزش ماست :
جایی که معلمش از اعتراض میترسد و دانشآموزش از پاسخ دادن...
تا وقتی این نگاه عوض نشود. تا وقتی شأن معلم، اندیشه ورزی و روشنگری نباشد ؛ باید هر سال منتظر همین آمارها باشیم.
شاید هم بدتر!
( کانال نویسنده )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
همکار گرامی، آقای پورسلیمان عزیز
وقتی قلم برداشتید و از «به پایان آمد این دفتر معلمی» نوشتید ( این جا ) ؛ گویی از دردی مشترک سخن گفتید؛ زخمی عمیق که سالهاست بر پیکر رنجور میلیونها معلم شاغل و بازنشسته در این سرزمین نشسته است. بغضی که هر روز گلویمان را میفشرد و فریادی است که سالها در سینهمان خفه شده است.
با خواندن هر جمله از نوشتهتان، گویی از اعماق روح ما سخن میگفتید :
از رؤیاهایی که خاکستر شدند، از آرمانهایی که زیر چرخ دندههای بی تدبیری له شدند.
ما نیز روزی با دلی سرشار از شور و شوق، گام در این مسیر مقدس نهادیم.
باور داشتیم که با هر حرف، با هر لبخند و با هر نگاه، آیندهای روشن برای این آبوخاک خواهیم ساخت. رؤیای تربیت نسلی آگاه، خلاق و پویا در تار و پود جانمان تنیده شده بود.
اما چه شد که این رؤیاها یکی یکی رنگ باختند؟
چه شد که آن اشتیاق جای خود را به دلسردی و فرسودگی داد؟
چه شد که آن اشتیاق جای خود را به دلسردی و فرسودگی داد؟ این قصهی پرغصه، داستان تازهای نیست؛ حکایت دیرینِ بیبصیرتی و کجسلیقگی مزمن در ادارهی مهمترین نهاد فرهنگساز کشور است. از زمانی که انتخاب مدیران و سیاستگذاران نه بر پایهی تخصص و تعهد به تعلیم و تربیت، بلکه با معیارهایی کاملاً بیربط گره خورد، آموزش و پرورش ما مسیر را گم کرد.
وقتی معیار انتخاب وزیر، به جای سالها تجربهی زیسته در کلاس و شناخت عمیق از نیازهای روانی و تربیتی دانشآموز، به «سوابق صعود به قله دماوند»، «توفیق حضور در راهپیمایی اربعین»، یا ادعای دروغین «تدریس در بیش از بیست کشور دنیا» تقلیل یافت، نتیجهای جز تخریب زیرساختهای آموزش و تقلیل جایگاه معلم نمیتوان انتظار داشت.
بارها شاهد بودهایم که چگونه مرجعیت علمی و اخلاقی معلم، به یک «مجری» بیاختیار تنزل یافته است.
وقتی مدارس به بهانههای پیدرپی تعطیل میشوند و از معلمان خواسته میشود آموزش را در فضای بیجان و بیروح مجازی (که جز رفع تکلیف چیزی نیست) ادامه دهند، چگونه میتوان از کیفیت آموزشی سخن گفت؟ چگونه میتوان از معنا و اثرگذاری یاد کرد، وقتی نقش ما ـ به تعبیر شما ـ صرفاً «نقاش باشی» است: سطحی، بیریشه و بیاثر.
این بیمهریها، این نادیدهانگاری زحمات بیوقفه، و این بیتوجهی به نقش حیاتی معلم، قامت معلمان را خم کرده است. وقتی حسادت جای همدلی را میگیرد، وقتی برخی والدین و دانشآموزان منزلت معلم را نادیده میگیرند و از سوی دیگر، ادارهی متبوع، کار معلم را بیاهمیت میانگارد، چگونه میتوان با انگیزه و معیارهای حرفهای ادامه داد؟
در همین فضای ملتهب، با تنوعی عجیب و حیرتانگیز از انواع مدارس – که به ۱۷ نوع رسیدهاند – و با نتایج نگرانکنندهای همچون میانگین پایین نمرات امتحانات نهایی، پرسشی بنیادین پیش روی ماست:
آیا کسی صدای زنگ خطر را میشنود؟ یا همچنان قرار است آموزش و پرورش قربانی آزمون و خطا، سیاستبازی و تظاهر باشد؟
با این همه ؛ هنوز روزنههایی از امید در دلهای معلمان این سرزمین زنده است.
امید به روزی که مدیران و تصمیمگیران، نه از بالا، که از دل کلاس و از جنس معلم برخیزند؛ کسانی که زندگیشان را پای تخته و کنار دانشآموزان صرف کردهاند.
ما به آیندهای روشن امید داریم؛ به روزی که کار به کاردان سپرده شود و نظام آموزش و پرورش از تکرار آزمونهای بیحاصل نجات یابد.
ما معلمان این آبوخاک، خستهایم؛ اما هنوز دلزندهایم.
هنوز فریادگر تغییری واقعی و بنیادین هستیم. تغییری که منزلت و معیشت معلم را به جایگاه شایستهاش بازگرداند، آموزش را از سطحینگری و نمایش نجات دهد، و به این دفتر پرغصه، پایانی آبرومند ببخشد؛ پایانی که آغاز فصلی تازه باشد:
فصل کرامت، احترام و پیشرفت برای معلمان، دانشآموزان و آیندهی این مرز پرگهر.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه اخبار/
در گرگ و میش جمعه ۲۰ تیرماه ۴۰۴ برای مساعدت در برگزاری آزمون سمپاد و نمونه دولتی دبیرستان امیرالمومنین (ع) فاز ۴ مهرشهر دعوت هستم. این دبیرستان به خاطر موقعیت سوق الجیشی خاص، بهرهمندی از امکانات نسبی و همچنین وجود کادر منسجم و مدیریت همدلانه، مرکز ثابتی برای برگزاری انواع و اقسام آزمونها و اجرای فوقبرنامههاست.
در بدو ورود ؛ نقطه انباشتگی شدیدی از اولیای مضطرب و دانشآموزان بیخیال مشاهده میشود. بچهها بر عکس اولیا به فکر عشق و حال و زندگی هستند. شاید درک چندانی از رقابت برای بقاء در سرزمین از ما بهتران در جوار مدارس تبعیضآمیز طبقاتی ندارند.
قطار زندگی منتظر کسی نمیماند
آزمون با رعایت پروتکلهای همیشگی آغاز میشود . حدود ده درصدی از صندلیها خالیست ولی قطار زندگی منتظر کسی نمانده و با ریتم بیرحمانه خود در سیکل ثابتش میچرخد. یواشکی دفترچهای را تورق میکنم سوالات ریاضیش برای منِ مدعی ریاضیخوان به غایت سخت و طاقت فرساست چه برسد به این دانشآموزان جنگزده و از کرونا قورخیده روزگار ما.
مدیریت بر مدارسی VIP
در کنار توفیقات غیر قابل انکاری که مدارس سمپاد و بعضا نمونه دولتی کسب نمودهاند، اشکالات اساسی نیز بر مدارس طبقاتی همچون سمپاد وارد است.
مدیران مدارس دولتی عمدتا بر این باورند که مدیریت بر مدرسهای که دانشآموز و معلم و ساختمان و خلاصه همه چیزش خاص و ممتاز بوده و حساب مدرسه گردش مالی میلیاردی دارد، خیلی راحتتر از راهبری مدارس دولتی عادی پاییندست جامعه با جیب خالی میباشد.
توهم دانایی در مدارس خاص
از طرفی توهم دانایی و ممتاز و متمایز بودنی که بر دانشآموزان و کارکنان سمپاد دمیده میشود نیز از عوارض این گونه مدارس میباشد. امروز در آزمون سمپاد این بزرگبینی و توهم دانایی در چهره برخی از شرکتکنندگان و حتی اولیای مضطربشان به وضوح قابل رصد بود.
سرخوردگی در دانشآموزن دوپینگی
از دیگر آسیبهای چنین مدارسی تهی کردن سایر مدارس دولتی از دانشآموزان ممتاز علمی و همچنین سرخورده کردن بخش قابلتوجهی از دانشآموزان سمپاد در چنین مدارسی است. به طوری که کسانی که پس از دوپینگ وارد چنین مراکزی میشوند، چون اصالتاً تیزهوش نیستند در میانه راه ترمز بریده و دچار مشکلات عدیده و افسردگیهای مزمن میشوند.
مدارس سمپاد و دومینوی فرار مغزها
به نظر می رسد مهمترین نقدی که بر مدارس خاص سمپاد وارد است، کشف و شناسایی نخبگان علمی در این مجموعهها و تحویل دو دستیشان به دنیای متمدنتر از ما میباشد. نگاهی بر خروجی فارغالتحصیلان سمپادها خبر از فرار سیستماتیک و تأسفبار مغزها و نخبگان ما دارد.
مرگ مغزی مدارس عادی دولتی
به هر حال به نظر میرسد که سیاست عمومی دولتها گسترش مراکز خاص آموزشی، دامن زدن و تشدید مدارس طبقاتی در قالب مدارس غیردولتی و توسعه سمپادها بوده و باقی مدارس دولتی تقریبا رها میباشند و دولت عملاً نیازمندیهای خود را از خروجی چنین مراکزی گلچین کرده و سرنوشت اکثریت در مدارس دولتی به امان خدا سپرده شده است.
سیکل معیوب و چرخه فلاکت
از طرف دیگر برنامههای مدارس خاص برای دانشآموزان مستعد از منظر عدالت آموزشی با چالشهای جدی فلسفی و عملی رو به روست.
حکومت با تأسیس و بالا بردن تب مدارس خاص و غیردولتی بیطرفی خود را نقض کرده و نقض این بیطرفی و نتیجتاً خالی شدن مدارس دولتی از استعدادهای برتر، منجر به تشدید چرخه فلاکت فرهنگی خواهد شد.
در مقابل عدهای نیز معتقدند که حضور دانشآموزان خاص در کلاسهای عادی باعث تلف شدن استعدادها و داراییهای معنوی مملکت خواهد شد.
سرند دانشآموزان و الک استعدادها
ولی آنچه مسلم است در ارزیابی توفیقات و کامیابیهای سمپاد باید پیامدها و نتایجی که برای ذینفعان و مهمتر از آن در توسعه ملی داشته، نقد عالمانه و کنکاش واقعگرایانه صورت گیرد.
به هر حال سرند دانسآموزان و الک استعدادهای برتر نتیجهای جز مرگ مغزی مدارس عادی دولتی و تشدید تبعیض نخواهد داشت.
توسعه بیرویه و قارچی مدارس غیرانتفاعی با شهریههای نجومی و تکثیر سرطانی مدارس خاص دو عارضهایست که آموزش و پرورش رسمی ما را از حیزانتفاع ساقط کرده است.
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید