نمی دانم چرا به ما هر چه می گویند از نصایح و پندهای شعرا، ادبا و اندیشمندان گذشته، بی کم و کاست همه را باور می کنیم و سال ها و قرن ها باید بگذرد تا بفهمیم که پندارشان نادرست، گفتارشان ناروا و کردارشان ناصواب بوده است!
واقعاً که ما هم انسان های ساده لوح و زودباوری هستیم. بدون اینکه در گفتار و توصیه های پیشینیان تأملی بکنیم، همه را عین صواب دانسته و خود را مقید به انجام آنها می دانیم. حتماً الآن حس کنجکاوی تان گل کرده و می پرسید: منظورت چیست و کدام پند، نصیحت و اندرز گذشتگان ناصواب بوده است؟ چرا حالا که آنان دست شان از دنیا کوتاه است و قادر به پاسخگویی به اهانت هایت نیستند، جرأت و جسارت پیدا کرده و تمامی درس ها، وصایا و اندرزهای شان را به یک باره زیر سؤال می بری؟ اصلاً؛ آیا می توانی ادعای خودت را ثابت کنی؟ و من در جواب تان می گویم صد البته که می توانم. سپس شما می گویید خوب این گوی و این میدان، و من این گونه آغاز میکنم:
ازبزرگان شعر و ادب فارسی سخنانی به شرح ذیل نقل شده است:
فردوسی: بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
سعدی: طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
مولوی: بر سر هر لقمه، بنوشته عیان
کز فلان بن فلان بن فلان
صائب تبریزی: سرمای قوس، تک تک دندان ندیدهای
پر عیال و سفره، بینان ندیدهای
سعدی: سعدیا گر چه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست
یازده قرن پیش، حماسه سرای نامی ایران، فردوسی؛ ادعا کرده است که:
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
متأسفانه این اندرز ناصواب صدها سال دیگر دوام آورده و در قرن هفتم به سعدی نیز رسیده و همان مضمون را که شاید بهتر است امروزه « مضموم» بخوانیم در انتهای قصیده ی « موعظه و نصیحت» خود این گونه آورده است:
سعدیا گر چه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست
غافل از این حقیقت که، فردوسی حماسه سرا بوده و شاید این ادعا را به عنوان یک حماسه، افسانه و یا داستان خیالی و رؤیا آورده است که مردمان عهد او و قرن ها بعد از او و شعرا، ادبا و اندیشمندان گذشته و معاصر با سوءبرداشت، آنها را سخنان نغز و موعظه و نصیحت پنداشته اند. که ما هم باید پند آنها را در گوش کنیم چون گوشوار و شما هم ممکن است از حقیر بپرسی که دلیل این همه بدبینی و اصرار بر برداشت صحیح خود و اشتباه ما چیست؟ و من به سؤال زیرکانه و به جای شما چنین پاسخ دهم:
مگر نه اینست که ما باید آنچه را که از بزرگان و اسلاف ادیب، با اخلاق و دانشمند خودآموخته ایم و بلاشک حاصل قرنها مطالعه، سیر و سلوک، تحقیق و تفحص آن بزرگواران بوده است و اکنون جزو آئین اجتماعی و فرهنگ ما شده است، احترام نموده و به عنوان یک ارزش مسلم و معیار و محک رفتار انسانی بدانیم؟
آنچه را که بدون تردید بسیاری از آموخته های آن در مراکز معتبر علمی و دانشگاهی آسیا و اروپا و آمریکا و ... سال ها تدریس شده و می شود، چگونه است که خود اجرا نمی کنیم؟
هر گاه بخواهیم، موقعیتی برای خود کسب کنیم، به مقام و منصبی چشم دوخته ایم و یا از فرد و افرادی حمایت کنیم به این امید ـ طمع ـ که آنها نیز پس از گذشتن خرشان از پل مراد، نیم نگاهی هم به ما داشته باشند و ... ، ساعت ها و روزها در متون ارزشمند ادبی و اخلاقی غور نموده و سخنانی نغز، لطیف، ارزشمند و برانگیزاننده را انتخاب کرده و با بیانی غرا ایراد می کنیم، نظر مردم ساده و بی آلایش را به سوی خود یا فرد مورد نظر خویش جلب می کنیم. از توان فوقالعاده و اراده ی اثرگذار آنها استفاده ـ و به بیانی دیگر ، سوء استفاده ـ می کنیم، موقعیت خود یا فرد مورد حمایت مان را تضمین می کنیم و پس از اینکه بر مسند مورد نظر تکیه زدیم، آنچنان در ناز و نعمت غوطه می خوریم و حلاوت طعام شاهانه، برق خیره کننده ی زیورآلات، زیبایی چشم نواز ویلاها و پنتهاوس ها و راحتی و خرامش اتومبیل های میلیاردی زیر پای خود و اعوان و انصارمان، چشم واقعیت بین مان را بسته، وعده هایی را که با بیانی زیبا و فریبنده به مردم داده ایم و در سایه ی همت و پشتیبانی آنان به این موقعیت نائل شده ایم؛ فراموش می کنیم و تقریباً هیچ کاری برایشان انجام نمی دهیم، تا وقتی که دوباره به یاری و پشتیبانی شان نیاز داشته باشیم، مجدداً بساط مداهنه را می گسترانیم و با بیانی زیبا و فریبنده عذر تقصیر می آوریم و دروغ و دونگ سر هم می کنیم و خلاصه؛ سرشان شیره می مالیم که این بار دیگر چنان نخواهد شد و برای تأیید گفتار و پذیرش عذرهایمان؛ گاهی بدون اجازه و اطلاع فرد یا افرادی شناخته شده؛ صاحب کمال و مورد وثوق عامه، از آبروی شان هزینه می کنیم تا نظر مردم را به خود جلب نماییم.
اگر روزشمارمان را ورقی بزنیم مناسبت های فراوانی را خواهیم یافت که در آن مناسبت ها جایگاه افرادی را مورد تکریم و بزرگداشت قرار می دهیم هزینه های هنگفتی را برای تمهید مقدمات و اجرای مراسم صرف می کنیم. آن را پوشش خبری کشوری و جهانی و وعده هایی برای ارتقاء منزلت دنیوی و معنوی آنان می دهیم، در مدح آنان چه سرودهها و چه آهنگها که نواخته نمیشود، همینکه آن روز یا هفته گذشت همهی وعده وعیدها به فراموشی سپرده میشوند، گویا توصیهی ارزشمند « الکریم اذا وعد وفی» جای خود را به « الکریم اذا وعد تنسی» داده است!
بعضی ها می گویند: ساعت ها و روزها سخن گفتن و وعده های آرمانی دادن که هزینه ای ندارد، کنتور هم نمی اندازد، کسی هم بعدها پیگیر موضوع نمی شود که چرا چنین و چنان گفتی، وعده وعید دادی اما وفای به عهد نکردی؟...؛ نهایتش اینه که گلایه ای شفاهی بکنند، یا شکایتی مکتوب به ارگانی ارائه دهند و یا در نشریه ای به چاپ برسانند؛ تا به حال چه کسی برای عدم وفای به عهد محاکمه و مجازات شده است؟ اینه که واعظان غیر متعظ فراوانند و متأسفانه روزبه روز هم تعدادشان فزونی می یابد.
شاید این سخن را شنیده اید که: « گفت :عالم بی عمل را به چه ماند؟ گفت: به زنبور بی عسل» این سخن نغز و بسیار زیبا بیانگر این مطلب است که: زنبور عسل اگر چه نیش دارد، نوش هم دارد. حلاوت و شیرینی عسل اش، آلام حاصل از نیش اش را کاسته و یا از بین می برد؛ لیکن کسی که علم و آگاهی دارد، حسن و قبح چیزی را می داند، به دیگران هم توصیه ی اکید می کند، اما خود بدان حسن عمل نمی کند و یا آن قبیح و منکر را انجام می دهد و در جامعه آشوب به پا میکند؛ مثال زنبوری است که فقط مردم باید خود را از نیشش بدور نگه دارند و گرنه انتظار نوشی از وی نمیرود. لذا باید خطابش قرار دهند که: « ما را به خیر تو امیدی نیست ، شر مرسان.»
در جامعه ای که این شیوه ی رفتار رواج یافته و بسیاری از افراد، از پاکی طینت و اعتماد مردم سوءاستفاده کرده، در قبال استفاده از حمایت آنها برای تکیه بر اریکه ی منصب و قدرت، وعده هایی داده و زیر بار تعهداتی می روند که بعدها اجرایی نمودن شان پر زحمت است و یا بعضاً ممکن است مقام و منصب شان را دچار مخاطره نماید، بنابراین به قول معروف پشت گوش انداخته و در واقع حامیان خود را فراموش می کنند ؛ مردم آن جامعه چگونه رفتاری خواهند داشت؟ آیا جز این است که به اغلب صاحب منصبان بدبین می شوند؟ جز این است که حس اعتماد از بین می رود؟ احساس یاری، همکاری و معاضدت دچار خلل می شود؟ و صداقت، دوستی و ی یک رنگی رنگ می بازد؟
ما را چه می شود که این گونه بی ملاحظه، بی احساس، خویشتن خواه، تمامیت طلب، بی رحم و ...، شده ایم؟
مگر ما همان نیستیم که در کتاب فارسی دوره ی ابتدائی مان به آنچه از کوروش و اردشیر و دارا به ما به ارث رسیده است، افتخار می کردیم؟ مگر ما پیرو مکتب آسمانی و آئین گران سنگ محمدی(ص) نیستیم؟ آیا دستورات دینی ما این چنین توصیه می کند؟ و یا بزرگان دین ما نیز این گونه رفتار و عملکردی داشتند که ما داریم؟ آیا لحظه ای فکر نمی کنیم که مردم جامعه ممکن است عملکرد ما را به حساب دین و آئین مان بنویسند نه به پای ضعف و سستی ایمان مان؟ و بر این اساس موجبات دوری و دلزدگی آنان را از دین و آموزه های ارزش مند و رهایی بخش آن فراهم نمی سازیم؟ دست کم می توانیم در گفتارمان مصادیقی از بزرگان دین را نیاوریم و از آنها هزینه نکنیم و یا خود را منتسب به اشخاص موجه و مورد وثوق عامه ی مردم نکنیم که چنان چه آن گونه که وعده داده ایم عمل نکردیم، فقط آبروی خود را خدشه دار کنیم نه اینکه به وجهه و موقعیت دیگران هم آسیب وارد نمائیم.
امروزه بسیاری از ما که ادعای صداقت، راستی، عدالت و احقاق حقوق آحاد جامعه را داریم، کمترین زحمت را به خود نمی دهیم تا در خصوص مسئله و موضوع مهمی که بر سرنوشت افراد تأثیر چشم گیری دارد و رأی و نظر ما در این مورد خواسته شده است؛ اندکی تأمل و تفکر کنیم و بر اساس آنچه خود از آن مسئله برداشت داریم، مسئولانه و بر اساس رسالت انسانی و دینی خود اظهار نظر نمائیم.
در واقع ، ما از نعمت بسیار ارزشمند قوه ی تفکر و تعقل که خداوند به انسان ارزانی داشته و بر اساس آن، وی را اشرف مخلوقات و خلیفه ی خود بر روی زمین قرار داده است، هیچ گونه استفاده ای نمی کنیم و دنباله رو نظر دیگران هستیم ؛ در حقیقت ما به جای آزاد اندیشیدن، اندیشه ی دیگران را اندیشه می کنیم و همان چیزی را که دیگران و یا اکثریت قابل توجهی به آن معتقدند و حتی گاهی اوقات آنچه را که عده ای معدود اما صاحب نفوذ در جامعه اظهار می دارند، بدون واکاوی و تدقیق به تکرار همان اظهارات می پردازیم و بسیاری اوقات برای دفاع از نظر خود ـ در واقع همان نظری را که دیگران داده اند و حقیقتاً در درستی آن تردید داریم، لیکن بنا به ملاحظاتی، جرأت نداریم خلاف آن را بگوییم ـ مصادیقی را قیاس می گیریم و به آنها استناد می کنیم که در واقع قیاس مع الفارق است و کوچک ترین ارزشی ندارند. آیا لحظه ای اندیشیده ایم که با رفتار خود جامعه را به سوی بی اعتمادی، رخوت و افسردگی، رکود اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و ... و در نتیجه عقب ماندگی گسترده در تمامی عرصه ها سوق می دهیم؟ گفته اند:« کار زشت از هر که سر زند زشت است؛ اما از علما ناخوب تر.» پس چرا ما این بدیهیات را قبول نداریم؟ البته بعضی اوقات همین ها را به دیگران توصیه می کنیم و به عنوان فرازهایی از سخنان بزرگان در سخنرانی ها مطرح می کنیم لیکن خود بدان عمل نمی کنیم.
چنانچه بخواهیم در این ارتباط سخن گفته و قلم فرسایی کنیم، نیازمند ساعت ها و روزها صرف وقت است و خسته کننده و ملالآور خواهد بود. پس از بیان این اندک شواهد از مصادیق بسیار، آیا باز هم در ادعایی که در ابتدای بحث کرده ام شک دارید؟
آیا نباید در صحت نصایح و پندهای پیشینیان شک کنیم؟ آن بزرگواران که اکنون دست شان از دنیا کوتاه است و امکان تجدیدنظر در توصیه های خود را ندارند، پس یا ما باید به عنوان فردی مسئول و صاحب اندیشه و رأی، آزادانه و بر اساس موازین دینی، انسانی و اخلاقی ـ در هر جایگاه و موقعیتی که هستیم ـ اظهار نظر و عمل کنیم یا دست کم قلم برداشته، وصایا و اندرزهای فردوسی و مولانا و سعدی و حافظ و دیگر بزرگان علم و ادب و اخلاق را که قرن ها به اشتباه ثبت و ضبط شده است، آن گونه که خود می پسندیم اصلاح کنیم!
به نظر شما کدام راه بهتر است؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید