«از طلا گشتن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید»
اگر سکان و فرمان در اختیار من بود و اگر قرار بود فردی را به عنوان سکان دار آموزش و پرورش برگزینم ، قطعا و بدون تردید چهره هایی هم تراز و هم سطح غلامحسین شکوهی ، پرویز ناتل خانلری ، فرخ رو پارسا ، ملک الشعرای بهار و کسانی که واقعا در عرضه آموزش و تربیت « حرفی » برای گفتن و چیزی در چنته شان دارند را بر می گزیدم اما چه می توان کرد وقتی در جامعه ای زندگی می کنیم که همیشه و در درازنای تاریخ فاصله میان " واقعیت " و " آرمان " بسیار بوده است .
چیزی که واقعیت می نامیم نیست مگر جریان روزمرگی و الیناسیون ( از خود بیگانگی ) که هم آرمان زندگی شده و هم برنامه زندگی و این « وضعیت » برای بسیاری عادی سازی شده است .
هر چند اگر به شرایط و وضعیتی برسیم که بتوان فاصله میان« این واقعیت خود ساخته » که تناسبی با « تحول » ندارد و« آن آرمان شهر واقعی » را به حداقل رساند ، می توان ادعا کرد که کشور تازه در ریل و مسیر « توسعه » قرار گرفته است و می توان به آینده امیدوار بود .
وضعیت نوسان بین « بد » و « بدتر » برآیند و حاصل عقل فردی ، خرد جمعی و میزان کوشش و مطالبه گری نیروهای موثر جامعه برای ترسیم و طراحی این فضا بوده است و اگر فکر می کنیم که وضعیت حاصل در شان و منزلت ما نیست باید بدون پیش داوری و فرافکنی و یا توسل به انواع مکانیسم های دفاعی روانی و جمعی فقط در عناصر سازنده این اقلیم غور و تعمق نماییم .
این می تواند نخستین مرحله برای خروج از چرخه فلاکت و ناکارآمدی باشد .
انتخاب « حسین باغگلی » توسط رئیس جمهور و معرفی ایشان به عنوان گزینه وزارت آموزش و پرورش موجی از مقاومت و مخالفت را در میان جامعه فرهنگیان به راه انداخت هر چند بر این باور بوده و هستم بر خلاف تصور و یا توهم بسیاری از افراد ، سطح مدیران با اندکی اغماض همیشه معدلی از نگرش و توانایی های بدنه و یا توده است و این می تواند مصداقی باشد بر این سخن بی بدیل شیخ بهایی که فرمود : هیچ گاه نمی توان فراموش کرد در زمان وزارت فانی برخی معلمان اخراجی مانند « محمد داوری » و « عبدالله مومنی » به کار بازگشتند اما در حال حاضر معلمان را اخراج و بازداشت می کنند و مهم تر این که بالاترین مقام این وزارتخانه سکوت می کند انگار که اتفاقی نیفتاده است .
« از کوزه همان برون تراود که در اوست »
برخی و شاید بسیاری تصور می کردند معرفی باغگلی تصادفی بوده و احتمالا از دست ابراهیم رئیسی در رفته و دقت لازم صورت نگرفته بود . اما قرار گرفتن « علیرضا کاظمی » در منصب « سرپرست » نشان داد که معرفی فرد بعدی نیز به عنوان وزیر آموزش و پرورش خیلی بهتر و فراتر از وضعیت ها و فرمول های پیشین و آزموده نخواهد بود .
پرسش این است ؛
چرا افرادی که معمولا توسط رئیس جمهور در چهار دهه گذشته به عنوان " وزیر آموزش و پرورش " معرفی شده و موفق به کسب رای اعتماد شده اند در بسیاری و شاید اکثریت موارد با میانگین انتظارات متن و حتی معدل کارشناسی این وزارتخانه تفاوت معناداری داشته اند ؟
شاید ساده ترین پاسخی را که بتوان برای این پرسش یافت آن است که قدرت معلمان و میزان تاثیرگذاری آنان بر روند معادلات حاکمیت ضعیف و ناچیز بوده است .
معلمان با وجود تعداد قابل توجهشان که بیشترین تعداد کارمندان دولت را تشکیل می دهند فاقد انسجام و یپوستگی بوده و این جامعه بزرگ حتی فاقد توانایی برقراری گفت و گو و یا دیالوگ سازنده بین خودشان هستند .
بزرگ ترین جامعه آماری اگر فاقد تشکیلات ، رسانه و مهم تر از آن " اندیشه و تئوری " باشد به یک کلونی سترون و بی اثر و در حاشیه تبدیل خواهد شد که از درون آن چیزی جز نق زدن های بی حاصل و خسته کننده متصاعد نخواهد گردید .
این کنش و واکنش ها در درون جامعه ای رخ می دهد ( البته اگر بتوان مختصات یک جامعه را در حال حاضر بر آن اطلاق کرد ) که هنوز « نوع نگاه به آموزش » هم از سوی حاکمیت و هم از سوی مردم خود به یک ابرچالش مبدل گشته است .
این اصل را هم نباید فراموش کرد که چیزی به خودی خود نه حادث نمی شود و نه تغییر می یابد .
تاکید مجدد این که برای تغییر باید تغییر کرد و تغییر داد .
واقعیت آن است که در درون آموزش و پرورش ، اکثریت معلمان تحلیل و یا حتی شناختی از رخدادها و مسائل آموزش و پرورش ندارند . ممکن است برخی این گونه نباشند اما جرات و یا شهامت بیان آن را ندارند که در این صورت تفاوت چندانی با بقیه نداشته و حاصل کار یکی خواهد بود .
اقلیتی هستند که هم تحلیل دارند و هم شهامت بیان و ابراز وجود دارند اما این ها معمولا یکدیگر را قبول ندارند و همان گونه که گفته شد مانند اکثریت توانایی برقراری گفت و گو و توافق روی موضوعات را ندارند .
گفته می شود رئیس جمهور به زودی گزینه خود را برای این وزارتخانه معرفی می کند .
دو واقعه مهم و قابل توجه در روزهای اخیر می تواند موجب ایجاد نگرانی باشد . بزرگ ترین جامعه آماری اگر فاقد تشکیلات ، رسانه و مهم تر از آن " اندیشه و تئوری " باشد به یک کلونی سترون و بی اثر و در حاشیه تبدیل خواهد شد که از درون آن چیزی جز نق زدن های بی حاصل و خسته کننده متصاعد نخواهد گردید .
یکی اخراج « محمد حبیبی » و دیگری « صدور قرار کفالت برای ابولفضل رحیمی شاد ».
این دو می تواند نشانه بازگشت مجدد « فرهنگ امنیتی » به آموزش و پرورش باشد .
( پیش تر و در مکتوبات متعدد گفته بودم که با تغییر وضعیت و شرایط سیاسی این مساله یعنی فضای بگیر و ببند در آموزش و پرورش دوباره رونق خواهد گرفت ... )
بر این اساس و با مطالعه شرایط و عملکرد افراد در سال های گذشته به نظر می رسد معرفی « علی اصغر فانی » به عنوان وزیر آموزش و پرورش می تواند این چرخه را متوقف و تا حدودی استقلال حرفه ای و ذاتی دستگاه تعلیم و تربیت را حفظ کند .
البته فانی مثل خیلی ها اشتباهات و خطاهایی در کارنامه مدیریتی خویش داشته است و آن ها فراموش شدنی نیستند .
مهم آن است که نگاهی غیرسیاسی ، علمی و راهبردی به مساله داشته و فقط یک طرف قضیه را بر اساس عینک خود محدود و منحصر نکنیم .
هیچ گاه نمی توان فراموش کرد در زمان وزارت فانی برخی معلمان اخراجی مانند « محمد داوری » و « عبدالله مومنی » به کار بازگشتند اما در حال حاضر معلمان را اخراج و بازداشت می کنند و مهم تر این که بالاترین مقام این وزارتخانه سکوت می کند انگار که اتفاقی نیفتاده است .
اگر مساله « معیشت » و نعمت « آزادی بیان » در عرض هم قرار گیرند بر خلاف تصور و فرهنگ غالب و معمول در جامعه ایرانی من به عنوان یک معلم دومی را انتخاب خواهم کرد . چرا که اگر دومی نباشد هیچ کدام حاصل نخواهند شد و پس از مدتی خیال پردازی و توهم دوباره به نقطه اول و شاید عقب تر پرتاب شویم .
هر چند اقدام فانی در زمان وزارتش در مورد راه ندادن من به نشست رسانه ای فراموش شدنی نیست ( این جا ) اما فارغ از حب و بغض های معمول در جامعه ایرانی که گویا تمام شدنی هم نیست ، قرار گرفتن ایشان در مصدر وزارت در کنار تجارب و درس هایی که ایشان در این مدت آموخته و به احتمال فراوان و مهم تر از آن سابقه مفید مدیریتی و دانش ایشان در تعلیم و تربیت می تواند حداقل از تشدید بحران آموزش و بدتر شدن اوضاع جلوگیری کند .
(این یادداشت مانند بسیاری از مکتوبات برای ثبت در تاریخ نگارش گردید )