برنامه صبحگاهی شبکه دو با یک مشاور روانشناسی بسیار جنجالی شد. دکتر پریناز بنیسی توصیه کرد "حالا که اوضاع خراب است مردم برنج خالی بدون خورش بخورند و میوه هم نخورند یا ماهی یک بار بخورند. او که روانشناس تربیتی است، از مردم خواست بچههای شان هم اگر دلشان چیزی خواست همینطور بارشان بیاورند. چارهای نیست. بهتر است قناعت کنند؛ حتی اگر میبینند اقلیتی سه کیلو موز را به قیمت نزدیک ۲۰۰ هزار تومان میخرند، اهمیتی ندهند و برای آرامششان هم شده، نخورند."
باید اندیشید که مجموع تحصیلات یا موقعیت شغلی یک فرد، به او توانایی مناسب سازی بِسترها جهت هماهنگی و همسویی با کاستی های مردان دولت را می دهد و یا ترکیبی از هر دو مورد، این فرد را به چنین تلاشی وامی دارد؟
از آنجایی که معلمان به دانش آموزان خود آموزش مستقیم و شفافی مبنی بر تخریب شخصیت مردم جهت اِبراز وجود نمی دهند، پس می توان بدین نتیجه رسید که گفته های این چنینی توسط فردی به عنوان کارشناس امور تربیتی و روانشناسی از نتایج پنهان آموزش در مدارس ماست.
اصولا شرط اول برای تربیت یک انسان در نهادی به نام خانواده یا مدرسه، تحریک و تقویت حس نوع دوستی و همدلی او با دیگر انسانهاست. اما وقتی فردی با نهی مردم از خوردن، غوغای رسانه ای به پا می کند باید در خیلی از اصول آموزشی و تربیتی چنین جامعه ای تردید کرد!
هر چند این گفته ها، پیام شفاهی روزانه میلیون ها انسان در روابط اجتماعی خود با یکدیگر است، اما بیان آن در رسانه ملی و جمعی آن هم در آخر سال که مصادف با خریدهای نوروزی مردم است و برای عده ای فقط همان یک بار با تمامی ناتوانی ها انجام می گیرد، باعث تحریک احساسات و واکنش اعتراضی نسبت به آن گردید.
از یک سو گرانی بیداد می کند اما از سوی دیگر نیز نیازهای حیاتی افراد باید تأمین گردد. برخی از نیازها عمومی است و حق هر فرد است که نسبت به تهیه و مصرف آنها تکاپو داشته باشد. اما شما با وجود داشتن دو مدرک دکتری آن هم در رشته های مدیریت آموزشی و روان شناسی تربیتی، تمامی قواعد رشته تحصیلی خود را ندید و اصول آن را زیر پا گذاشتید و بدون توجه به گستره بینندگان و شنوندگان برنامه و حساسیت های موجود در خانواده ها، آزادی و اختیار مردم را قلع و قمع نموده و پیشنهادی مبنی بر قناعت کردن و نخوردن ارائه کردید.
تعارض یا عدم تعادل اجتماعی، یعنی این که خرده نظام ها در اجرای وظایف نقش خود با یکدیگر هماهنگی نداشته باشند، مثال زیر نمونه ای از این تعارض آشکار و دائمی مردم است که به کرّات توسط کارشناسان مختلف، گزارشات و اخبار رسانه های ملی و فضای مجازی بیان می گردد:
از یک سو در یک برنامه پزشکی، برای حفظ سلامتی و تأمین انرژی کودکان و زنان و مردان، توصیه و تأکید بر خوردن مغزدانه ها و پنج وعده میوه و سبزیجات و پروتئین را در یک روز دریافت می کنیم و از دیگر سو فردی که اصلا دلایل و ریشه های گرانی در تخصص حرفه ای او نیست از خوردن تمامی این نعمات ما را منع می کند. یک تعارضی آشکار که نتیجه عملکرد خودسرانه و غیرسیستماتیک سازمانی است. وقتی گوشت قرمز و تخم مرغ گران می شود، می نویسند تخم مرغ و گوشت کم بخورید که باعث افزایش کلسترول یا چربی بد در بدن می گردد و وقتی ارزان می شود آنها را بهترین منبع برای دریافت پروتئین معرّفی می کنند. آجیل و دیگر کالاها نیز به همین سرنوشت مبتلاست.
نمی توان حداقل ترین حق آزادی افراد را با صرف فعل نهی از سوی فردی که مسئول اقتصادی و بازرگانی جامعه نیست، از آنان سلب نمود. هر چند، این حق به طور پنهانی و با هویتی ناشناس اما بسیار بُرّا، توسط گرانی های سرسام آور و با نرخ تورم خزنده چند دهه ای، حداقل طی سه سال اخیر از هر یک از ما سلب شده است اما اختیار بخور و نخور را نه با بیان جمله دستوری بلکه با تحمیلی ناخواسته برای مان مکلّف نموده است. عزت نفس مردم چرا باید مضحکه یک برنامه رسانه جمعی باشد؟ آبرو و حرمتی که سال ها با سیلی سرخ گردیده است تا علیرغم بدیهی بودن، محترم باقی بماند تحت کدام مجوزی با بیان دو جمله بدون اندیشه در عواقب آن، بر زمین ریخته می شود؟
چرا باید سکوت کرد و اجازه داد تا عده ای به تنگدستی تحمیلی مردم که برخاسته از تضاد طبقاتی است، نیشخند بزنند؟ داشتن و نداشتن من ارث پدری ام نیست که از آن شرمگین شوم. یک کارشناس واقعی، هرگز معلول را باد کتک نمی گیرد بلکه با مجموعه دانش و معلومات خود علت را زیر ذره بین انتقاد خود قرار داده و از حقوق مردم حمایت می کند. اما ایشان برای حفظ مصالح شغلی و جایگاه مسئولیتی خود، ملت را مذمت و آنان را از اسراف و اصرار بی جا منع و به قناعت و مناعت طبع دعوت نموده است.
دینی که به ما توصیه می کند اگر به خانه یکی از اعضای خانواده خود رفتید حق ندارید درِ یخچال او را باز کنید تا حفظ آبرو شود، کارشناس بسیجی همان دین چگونه از سفره بسته من کارمند، کارگر و بیکار و...... پرده برداری می کند؟ مشکلات زندگی به اندازه کافی با همراهی شرایط سخت کرونا، اعصاب مردم را داغان کرده است و طاقت آنان را از کف رُبوده است، پس نیشتر به زخم کهنه آنان نزنید و نمک به زخم های جدید آنان نپاشید که تحمل سوزش آن دیگر باقی نمانده است. سوختن و شعله به عالم نزدن تا به کی!
سرکار خانم بنیسی !
کاش مردم را به همدلی و مهربانی دعوت می کردید تا قدری روان آنان آرام می گرفت و از علم روانشناسی که به ذات خود ایرادی ندارد بهره مند می شدند. زیر خط فقر قرار گرفتن یک ایرانی، حاصل سیاست های غلط اقتصادی و اجتماعی است که بی عدالتی عمده دلیل آن است. حال خوردن یا نخوردنِ من حقی است فردی که بررسی دلایل تاراج چنین حقی، نیازمند تجزیه و تحلیل کارشناسان اقتصادی و اقدام عملی دولت جهت ایجاد رفاه نسبی و عدالت اجتماعی است نه بیان نهی سرکار.
این ملت، هنر قناعت کردن را در صف های طولانی خرید با کوپن کالاهای اساسی در اول انقلاب و دوران جنگ با عراق یاد گرفته است. البته بعد جنگ، این هنر برای قشر محروم و مستضعف جامعه ارثیه ای ماندگار شد اما عده ای به نیکی توانستند خود را با مصرف گرایی و تجمل گرایی وصف ناپذیری، به ثروت بدون تلاش برساند. آنان به نیکی یاد گرفتند که ثروت بهتر از علم است و برای همین توانستند اسناد رسمی همچون پایان نامه و مدرک تحصیلی، پایان خدمت سربازی که هرگز تجربه عملی یک روزه آن را هم نداشته اند، اسناد غیرمجاز ساخت و ساز و امور غیر قانونی تجاری و بازرگانی ( صادرات و واردات ) را نیز با همان ثروت یک شبه خود بخرند. وقتی مردم عادی در خرید یک موبایل، یک اتومبیل کارکرده و مسکن مهر و ملی! و........ زیر بار وام های گوناگون با اقساط طولانی و با بهره های زیاد، لِه می شدند همان عده خاص هزار عدد اتومبیل خارجی و هزار عدد موبایل را فقط برای یک نفر می توانست بخرد. ثروت بادآورده ای که قانون چشم خود را به همه آنها بست. پس عده ای خود چاپگر اسکناس شدند و عده ای در گوشه جیب خود دنبال 10 هزار تومانی گشتند تا نان و شیر روزانه خود را بخرند. و داستان تضاد طبقاتی در جامعه ما با بستن چشم قانون و دولت نسبت به چنین مواردی، شدت گرفت. تا حدی که برای لاپوشانی آن سهام عدالت و یارانه نقدی، جهت عوامفریبی جمعیت زیر خط فقر، عَلَم شد تا رضایت آنی پس از دریافت آن، مانع مطالبات حق و حقوق قانونی و انسانی توسط آنها شود. زیر خط فقر قرار گرفتن یک ایرانی، حاصل سیاست های غلط اقتصادی و اجتماعی است که بی عدالتی عمده دلیل آن است.
زمانی که جوانان این مملکت اسیر آفت بیکاری بودند افرادی چون شما با شرایط چند شغلی خود، قانون تک شغلی را نقض نمودید تا شما بتوانید و همان جوانان نتوانند.
آن عده که ثروت را برتر از علم یافته بودند، حتی پست و منصب های دولتی، سازمانی و سیاسی را هم توانستند بخرند. اما همان مردمی که آنان را امروز به نخوردن و قناعت کردن دعوت می کنید، در همان اصول اولیه انقلاب صادق ماندند و همان ها پاسدار خون شهدای انقلاب و جنگ شدند. ملت با هر دو توصیه شما به خوبی آشنایند، شما علامت فلش را می بایست به سوی دارایان نشانه می رفتید و آنان را به قناعت و کم خوری دعوت می کردید.
شما به جای حسابگری در مسئولیت شغلی خود، می بایست مسئولان مملکتی را به قناعت و پرهیز از اسراف و تبذیر دعوت می کردید تا شاید وجدانی بیدار تحت تأثیر گفته های شما قرار می گرفت و از سرعت هنجارشکنی خود مبنی بر دارندگی و برازندگی می کاست. البته اول خود شما باید عامل به گفته خود باشید بعد دیگران را به منع رطب فرا خوانید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید