تشنگان گر آب جویند از جهان
آب هم جوید به عالم تشنگان
(مولوی)
- خطاب به معلمان عزیز، پیرو درخواستم از خانوادۀ شهید محسن خشخاشی، ( این جا )
سال ها پیش، خبری از شبکۀ یک پخش شد مبنی بر « پرورش محصولات کشاورزی توسط قاتلان در ژاپن در زمین هایی که مختص زندان بود.» در این خبر اعلام شد « با پرورش موجود زنده توسط قاتلان، روحیۀ آنها تلطیف می شود. » در نتیجه بعد از ادای دین و تهذیب نفس به جامعه باز می گردند.
کسانی انتقام را اولین و آخرین راه بازدارندگی جامعه از بزه می دانند که برنامه ای برای آیندۀ بزهکاران ندارند. اصلاً به خودشان زحمت فکر کردن برای برنامۀ جایگزین نمی دهند. یک زندانی باید کار کند و تجربه های کاری را در زندان بیندوزد. جوهر هر انسانی کار است. البته اگر زندان را ندامتگاه بدانیم نه صرفاً زمان گذران روزمرگی که یا تجربه های گناه خویش را با گنده گویی تکمیل کنند یا انواع امراض روحی و روانی را بعد از ترخیص وارد جامعه کنند.
تنفر از اندیشه های جدید زادۀ تنبلی فکر است. بنابراین مهمترین دلیل ممانعت از عملی شدن چنین پیشنهاد هایی در ایران « راحت طلبی » و « سطحی نگری » است. ما معمولاً در زندگی کیفیت را فدای کمیت می کنیم. نمونۀ بارز آن کتاب های آموزش و پرورش است که با وجود گسترۀ علمی، فاقد عمق لازم برای پایه ریزی دانش هستند. ( قضاوت من فقط دربارۀ کتاب های ریاضیات و فیزیک در سطح آموزش و پرورش است.) کسانی که درد آموزش دارند ( چه معلم و چه غیر معلم ) سؤ استفادۀ مافیای آموزشی را از این خلأ به خوبی می فهمند.
متأسفانه آموزش و پرورش در کوتاه کردن دست این مافیا هیچ کار سازنده ای انجام نداده است. به قول سعدی « یا چشم نمی بیند یا راه نمی- داند.» مثال روشن تر و روزمره تر اینکه آیا کسی را سراغ دارید که بابت محاسبه در خرید یا فروش طلا از زرگر سوالی کند؟ اما بارها و بارها دیده ایم که بابت صد یا دویست تومان به رانندۀ تاکسی اعتراض کرده و حتی با وی درگیر شده اند. یا در نانوایی ها بابت پنجاه تومان که نانوا باید به مشتری پس می داد، درگیر شده اند. ظاهراً از آیه های شریفۀ 7 و 8 سورۀ الزلزله،
پس در آن روز هركس به اندازة ذره اي كار نيك كرده پاداش آن را خواهد ديد *و هركس به اندازة ذره اي كار زشت مرتكب شده آن هم به كيفرش خواهد رسيد.
سؤاستفاده می شود؛ به طوری که با راحت طلبی و سطحی نگری فقط به ذره هاي خیر و شر دل می بندیم و جرأت حل و حتی طرح مشکلات بزرگ را نداریم. چون موشکاف بودن و ژرف بینی توأم با رنج و درد است و از یک راحت طلب برنمی آید.
به قول سعدی :
ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباش که محالست در این مرحله امکان خلود
حافظ هم همين نظر را دارد :
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوۀ رندان بلا کش باشد
غزالی « توبه » را به عنوان یک تجربۀ عام انسانی و نتیجۀ ضروری خودشناسی نشان می دهد. « توبه، شناخت تنهایی خویش است که مسئولیت در برابر کارهای گذشته را در خود دارد.» بنابراین ندامت و مسئولیت در برابر کارهای گذشته وقتی بر ذهن مجرم شکل خواهد گرفت، « جان برادر که کار کرد.»
لذت کار و احساس مسئولیت باید در ذهن و دل همۀ ما نهادینه شود. کدام یک از نهاد های فرهنگی - اجتماعی و به ویژه آموزش و پرورش در این مسیر گامهای سازنده ای برداشته است؟ حسن دیگر کارِ زندانی اخذ حقوق بابت کارش است، که حداقل خانوادۀ وی از نظر مادی تاوان بزه او را نپردازند. این همه و نیز اشتغال زایی در جامعه به عهدۀ دولت است. اینها رویا پردازی و ایده آل گرایی نیست.
نمی توان شمار بالای زندانیان و وجود استثناها را دست بر دهان این پیشنهاد ها نهاد. اولاً انسان، آدم ماشینی نیست و ابعاد نامتناهی و ادراک متفاوت دارد، لذا همواره استثناهایی خواهیم داشت. ثانیاً شمار بالای زندانیان نقطه ضعف عمده ای برای دولت ها ست. ریشۀ این نقطه ضعف عوامل مختلفی هستند. که چند عامل را برمی شمارم.
1- نقص قانون،
2- اجرای ناقص قانون و تبعیض،
3- قصور در اشتغال زایی،
4- عدم حس مسئولیت در جامعه به پشتوانۀ تعهد به پیشرفتِ بشریت، محیط زیست و مملکت،
5- ناکارآمد بودن آموزش و پرورش،
6- رتبه بندی مدارس،
( با توجه به معضلات بالا، رتبه بندی مدارس، آموزش و پرورش را به آموزش دورۀ ساسانیان به سبک و سیاق قرن بیست و یکم تبدیل کرده و تحصیل رایگان برای همه که یکی از دستاوردهای انقلاب مشروطه بود را مخدوش و فاصلۀ طبقاتی را در جامعه افزایش داده است.)
7- وجود دانشگاه های رنگانگ به جای اشتغال زایی اساسی در جامعه،
( بیشتر این دانشگاه ها اعتبار علمی لازم را ندارند. مقایسه کنید سواد دیپلمه های قدیم را با لیسانسیه های امروز مخصوصاً فارغ التحصیلان چنین دانشگاههایی. باز تأکید می کنم وجود استثناهایی ناقض این قاعده نیست.)
به قول شادروان دکتر منوچهر مرتضوی : « داستان ما و دانشگاه های ما بی کم و کاست داستان شغال عبرت آموز مولوی است » :
یـک شغال افتاد اندر خم رنگ ساعتی او کرد اندر خم درنگ
پس برآمد مویـها رنگین شـده کاین منم طاوس علیین شـده
بانگ طاوسان تودانی؟گفت: لا پس نئی طاوس خواجه بوالعلا
معتقدم باید « مسألۀ انتقام » را از فکرمان خارج کرده و آن را با تأدیب جایگزین کنیم. هر چیزی که بین انسان ها فاصله بیندازد، گناهی در حق بشریت است. اما بخشش به معنی رهایی از اعدام است نه رها شدن قاتل حداکثر بعد از یکی، دو سال در جامعه. ما به علت جهل نشأت گرفته از راحت طلبی و سطحی نگری، برنامه ای برای زندانیان نداریم. با انتقام، همه چیز را تمام شده و پرونده را مختومه اعلام می کنند. اما هزار و یک بدبختی پا برجاست. به دلیل ضعف قانون، بیشتر مردم به ناچار « انتقام » را انتخاب می کنند.
سوال اساسی این است :
چرا این اتفاق ها ریشه یابی نمی شود؟ چرا فشاری که دانشجوی دکترا را وادار به خودکشی در محوطۀ دانشگاه تهران در سال 1393 کرد، ریشه یابی نمی شود؟ این فشار ممکن بود به جای خود او استادش را هدف قرار می داد.
حقوق مادی و معنوی معلم و دانش آموز تضییع می شود و انتظار داریم در کلاس ها معلم و دانش آموز گل بگویند و گل بشنوند و هیچ خطا و اتفاقی هم نیفتد. که اگر افتد، خاطی به شدیدترین وجه باید مجازات شود. ما هنوز یاد نگرفته ایم « کسی که کنار رینگ افتاده، حوله ای به سر و صورتش بکشیم و از او امتیاز بگیریم.» محمد که توسط باورهای بی منطق و وهم های قبیله ای خانواده اش تربیت شده، قاتل معلمش است و آموزش و پرورش باعث فلاکت و خود باختگی معلمان و بی انگیزگی دانش آموزان.
گفته می شود تنها راهکار مقابله با کسانی که طایفه ای و غیر متمدنانه زندگی می کنند و مرتکب چنین بزهی می شوند، اعدام است. مخصوصاً در شهرهای کوچک تا آن طایفه متنبه شده و عبرت گیرد. سوال اساسی این است که در قرن بیست و یکم در کشوری با سابقۀ تمدنی چند هزار ساله، چگونه نمی توان طایفه ای غیر متمدن را مهار کرد؟ آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و صدا و سیما چه برنامه هایی را اجرا کرده اند؟ نیروی انتظامی و قوۀ قضایی چگونه با ترسی که طایفه های غیر متمدن در یک شهر کوچک ایجاد می کنند، برخورد می کند؟
ظاهراً این دانش آموز همیشه چاقو همراه داشته و به علت قوانین نادرست آموزش و پرورش حتی مدیر و معاون جرأت ممانعت از ورود او به مدرسه را نداشتند. اولیای مدرسه مقصر اصلی نبودند. چرا که آنها به پشتیبانی ادارۀ آموزش و پرورش اطمینان نداشتند. دیدیم که شهید محسن خشخاشی با مانع شدن از حضور او در کلاس جانش را از دست داد.
معتقدم امروز با فکر صحیح می توانیم از آموزش و پرورش امتیازاتی به نفع معلم و دانش آموز بگیریم. منظورم افزایش اهانت آمیز دویست، سیصد هزار تومانی حقوق برای معلمان و سیم کارت ایرانسل برای دانش آموزان نیست. حرمت معلمان با نگاه ارزشی به جایگاه آنها نه نگاه تحقیر آمیز دلسوزانه، باید در جامعه نهادینه شود و نیز حرمت دانش آموزان بعنوان آینده سازان میهن عزیزمان.
متأسفانه عده ای از هموطنان بر این باورند که « وقتی اشتباه معلم در بوق و کرنا گذاشته شده و آموزش و پرورش هیچ اغماضی نمی کند چرا ما باید از این گناه کبیرۀ دانش آموز بگذریم؟» یک کارمند آموزش و پرورش می گوید : « وقتی معلمی بابت سیلی که به دانش آموز زده باید به شدت مؤاخذه شود پس چنین دانش آموزی هم باید اعدام شود.»
همکاران عزیز آیا این استدلال های کور و دانش آموزان بی- انگیزه ای که پرورش یافتۀ آموزش و پرورش انگیزه کش هستند، انواع خطرها را بالای سرِ خود ما معلمان نگه نداشته است؟
از این استدلال ها می توان نتیجه گرفت، موافقت تعدادی از همکاران با قصاص، نه اجرای حکم الهی بلکه تصوری برای جبران تحقیر شدن آنها در آموزش و پرورش است. همۀ ما واقعۀ کشته شدن عمروبن عبدود را به دست حضرت علی (ع) در جنگ می دانیم. لذا معتقدم جوهرِ آن یقینی که باید به آن برسیم، «شخصیت» است و انتقام شخصیت را مخدوش می کند.
دوستان گرامی، اگر معلم در مدرسه ای از دانش آموز کتک می خورد یا بی حرمتی می بیند، مقصر اصلی دانش آموز نیست. بلکه دلیلش نگاه ابزاریِ آموزش و پرورش به معلم است. حرمت و جایگاه رفیع معلم را در جامعه، بی برنامگی و بد برنامگی آموزش و پرورش خرد کرده است.
همکاران گرامی که کشتن را دوای درد می دانید!
آیا با شنیدن خبر قتل همکارمان شهید محسن خشخاشی، یک روز و فقط یک روز حتی پیراهن مشکی پوشیدید؟ یک ربع ساعت وقت کلاس را برای محکوم کردن این گناه کبیره دادید؟
گرفتن جان یک انسان بزرگترین گناه است. اما بخشش به معنی رها کردن دانش آموز در جامعه نیست. ما ملتی هستیم که منتظر آمدن روزِ خوبیم تا آوردنش. از شکسته شدن بت های ذهنمان می ترسیم.
به دو دلیل دوست نداریم نظر مخالفی بشنویم.
1- ترس از تزلزل اعتقاداتِ بت شده،
( که یک دلیل واهی در مقابل عدم مطالعه به اذهان مان متبادر می کند که « در کتابها افکار ضد و نقیض وجود دارد لذا مطالعه و نیز شنیدن آرا و عقاید مختلف آرام و قرار ما را بهم می زند.» )
2- عدم مسئولیت پذیری بار گناهان در جامعه،
( با این توضیح که مسئولیت هر فرد متناسب با پست اجرایی او می باشد. بنا به مثل معروف « هر که بامش بیش برفش بیشتر » )
لذا در ارائۀ طرحی نو، با هزاران واژۀ اخته بر لب مواجه می شویم. مانند :
« اگر این واقعه بر خودت پیش می آمد چه؟ »
یا « اگر در قتل معلم توسط دانش آموز مقصر آموزش و پرورش است، پس در قتل کارمند ادارۀ آب و فاضلاب هم مقصر سیستم آن اداره است.»
یا « چرا موفقیت های صدها دانش آموز را که محصول همین نظام آموزشی هستند نمی بینید؟»
در مقابل این واژگان اخته و نظایر آن که از عدم مسئولیت پذیری و مطالعه نشأت می گیرد، می توان گفت :
1- چقدر اعدام دانش آموزِ قاتل در تأدیب دانش آموزان دیگر تأثیر گذار است و چقدر اجرای قانون و ادای دین برای حفظ امنیت جامعه و تهذیب نفس او با راهکارهای ارائه شده در بالا؟
2- اصلاح آموزش و پرورش تأثیر گذار است یا اعدام؟
3- ایجاد و ارتقا حس مسئولیت در جامعه و تساوی همۀ شهروندان در برابر قانون تأثیر گذار است یا اعدام؟
4- مگر ناکارآمد بودن آموزش و پرورش، فقط قاتل می پرورد؟
5- آیا موفقیت عده ای از دانش آموزان به پشتوانۀ برنامه های آموزش و پرورش است؟ به عنوان یک معلم معتقدم، امروز با عدم اجرای برنامۀ صحیح در آموزش و پرورش، دانش آموزانِ موفق محصول این نظام آموزشی نیستند. بلکه آنها مدیون موهبت الهی، پشتکار، معلم خوب و اولیای خوب هستند. البته توفیقات یک معلم خوب در دین آموزش و پرورشِ انگیزه کش نیست.
6- عرصۀ فکر هر کس محدود به وسعت تجربه و قدرت تفکر اوست. هنوز هم متحجران حتی در مترقی ترین جوامع وجود دارند. اما فرق بین جوامع مترقی با جوامع در حال ترقی اینست که در جوامع مترقی، قوانینِ پیشرفته و مجریانِ متعهد، ترکتازیِ متحجران را به حداقل رسانده اند.
7- صد البته در قوانین شرعی، قصاص حق اولیای دم است. ولی پا فشاری معلمانی که اعدام را مسکنی برای حقوق پایمال شدۀ خود می دانند، نادرست می باشد. معتقدم برای عبرت گرفتن دانش آموزان و حفظ حرمت معلمان و ارتقاء انگیزه در آنها و اصلاح باورهای قبیله ای خانوادۀ قاتل، آنچه که باید به دار آویخته شود نظام آموزش و پرورش کنونی است.
کلام آخر،
- عادت، دور شدن از حقیقت است.
- داستان نماز خواندن ابلیس و برخورد حضرت عیسی ( ع ) با او از زبان عطار نیشابوری عارف بزرگ تأمل برانگیز است. کلمات «عادت» و «حقیقت» کلید واژه های این داستان هستند.
سجده ای می کرد ابلیس لعین گفت عیسی در چه کاری این چنین
گفت من پیش از همه عمری دراز سجده عادت کرده ام زانگاه باز
عادتم گشته ست این زان می کنم گر همه سجده ست تاوان می کنم
عیسی مریم بدو گفت ای سقط می ندانی و ره کردی غلط
تو یقین می دان که اندر راه او نیست عادت لایق درگاه او
هرچه از عادت رود در روزگار نیست آن را با حقیقت هیچ کار
- حکیم نظامی گنجوی و حافظ بزرگ هم بر این باور بودند.
هر چه خلاف آمد عادت بود قافله سالار سعادت بود (نظامی گنجوی)
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم (حافظ)
- والحمدالله تعالی شأنه.