29 .همکارانی دیده ام که در مقابل برخی مدیران سهل گیر و نمره فروش به جدّ ایستاده اند و اعتراض کرده اند که نمره نمی دهند و سخت گیری کرده اند اما هدف شان تنها این بوده است که بچه ها مجبور شوند برای قبولی با او کلاس خصوصی بگیرند و حرف شان این بوده است که؛ هر کسی شغلی دارد و شغل معلم تدریس است و معلم باید از این راه نان درآورد!
و این گونه تابستان ها هم بیکار نیستند و درآمدی از راه تدریس نصیب شان می شود.
30.همکارانی دیده ام که با مدیر و معاونان مدرسه "باند" تشکیل می دهند و می خورند و می برند و معلمانی را که در باندشان نیستند یا مجبور به ترک آن مدرسه می کنند یا از او بهره کشی می کنند.
31. می گویند گروهی جایی چاهی می کندند تا به آب برسند ، فرد کاربلدی به آنها گفت که اینجا را نکنید اینجا آب ندارد. آنها معترضانه و با پرخاش گفتند؛ اینجا اگر برای شما آب ندارد برای ما "نان" که دارد!! حکایت همکارانی از ما است که همه چیز برایشان فرمالیته است و سندسازی و فاکتورسازی، همه چیز سمبلیک است و تنها پوسته ای تو خالی و گزارش هایی دروغین؛ از خود کلاس رفتن و تدریس کردن گرفته تا طرح سوال و جلسه ی امتحان و تصحیح اوراق و تصحیح دوم و حتی برگزاری مسابقات مختلف علمی و عملی و المپیادی وتجهیز کارگاه و تشکیل کلاس های تقویتی و کنکور و حتی برگزاری اردوهای مختلف و خرید های رنگارنگ برای مدرسه که "نان" دانی ای شده است برای عده ای که آنچه برایشان مهم نیست همان "آب" است و "آب"! (یعنی انسانیت و تدریس و رشد و پیشرفت واقعی دانش آموز)!.
32.همکارانی دیده ام که به جای همکار دیگر برایشان اضافه کار رد می شود و پولش را می گیرند و در بهترین حالت به همان همکار و گاه به مدیر می دهند و گاه خودشان می خورند و یک لیوان آب هم رویش (یک بار برای خودم این مورد پیش آمد و بدون اینکه بدانم 400 هزار تومان به حساب ام آمد و آن را خوردم. بعد که فهمیدم کار مدیر بوده از مدیر به اداره شکایت کردم و درخواست کتبی دادم که از حقوق ام کم کنند البته حدس می زدم که از ترس هم شده کم نمی کنند. گرچه هیچ اتفاقی برای مدیر نیفتاد اما در پایان سال با نامردانه ترین روش ها و کثیف ترین تهمت ها تلافی کردند و مرا از آن مدرسه بیرون کردند و از آن منطقه نیز، اما متاسفانه هنوز خوردن آن پول را لکه ی ننگی بر پیشانی ام و خودم را آلوده به آن پول می دانم).
33.اولین سال تدریس ام همکارانی مرا نصیحت کردند که؛ "گربه را دم حجله بکش"، " همان ساعت اول یکی را بگیر و بزن"، " مواظب باش دانش آموزان دندان هایت را نبینند، یعنی هرگز سرکلاس نخند"، " دانش آموزان همان هفته ی اول معلم شان را می شناسند، شُل بگیری تا آخر سال سوارت می شوند"، "نه همان هفته ی اول می شناسند"، " نه همان ساعت اول می شناسند"، " نه همان لحظه ی ورود به کلاس می شناسند" یکی که با هوش تر بود گفت:" نه دانش آموز معلم را قبل از این که سر کلاس بیاید می شناسد چون از دانش آموزان سال قبل کاملن در موردش تحقیق می کنند" و این آخری برایم در آن زمان ها تکان دهنده بود. چندین سال و مخصوصن در سال اول تدریسم، دانش آموزانی را با لگد زدم که گرچه اندکی تحت تاثیر همان سخنان بود اما مقداری از آن هم از ترس خودم بود و مقداری از آن هم به اصطلاح می خواستم پیش مدیر و معاونان کم نیاورم که فلانی توان کنترل کلاس را ندارد و کلاس داری بلد نیست.
34. همکارانی دیده ام که دانش آموزان را گوسفند می دانستند و خودشان را چوپان و واقعن با همین باور هم سرکلاس می رفتند و با آنها رفتار می کردند.
34. همکارانی دیده ام که حقوق دریافتی شان را "حقِ - وقّ"(وغ وغ سگ) یا " حقِ - چُ..." می نامند.
35. در مدرسه ای یک ماه بدون حکم معاون بودم و در آن یک ماه معاونان دیگر به من یاد می دادند که؛ دفتری تهیه کن و تمام نقاط ضعف و کارهای غیرقانونی و درگیری با دانش آموزان و حتی تاخیرهای همکاران را بنویس چون روزی به دردت می خورد و می توانی برعلیه شان استفاده کنی و نیز از هر کلاس دانش آموزی را مخفیانه انتخاب می کردند که با وعده ی نمره قبولی در پایان سال باید برای آنها از معلم و دانش آموزان دیگر جاسوسی می کرد و برایشان خبر می آورد...
فشار زیادی به خودم آوردم و سعی کردم تمام نقاط ضعفی را که در این سال ها خودم داشته ام یا در برخی همکاران ام دیده ام ریز به ریز بیان کنم و انصافن این همه ی پلشتی ها موجود در معلمی بود آنجا که انتهای بزرگترین پلشتی ها ی معلمی تازه شروع کوچکترین پلشتی های بسیاری از گروه ها و شغل های دیگر است.
شاید تنها من معلم می توانم به خودم اجازه دهم که خودم و همکاران ام را این گونه بیرحمانه نقد کنم ؛ چه اگر شخصی از گروه و شغلی دیگر چنین کاری می کرد شاید شبانه به قتل می رسید و یا آبروی اش را در کوی و برزن می بردند ، اما معلمی و فهم و درایت معلمی و نجابت پاک و ساده ی این بزرگواران به من نوید می داد که مثل همیشه برخوردها با من پدرانه برادرانه و دلسوزانه خواهد بود.
دولت میزانی سرمایه گذاری برای پر کردن قسمتی از شکم و نیز قسمتی از مغز فرزندان این مرز و بوم انجام می دهد. خانواده ها تمام تلاش شبانه روزی شان برای پر کردن قسمت خالی مانده ی شکم فرزندان شان است.
کاش نیمی از روزشان را برای پر کردن مغز فرزندان شان صرف می کردند و هزینه ی معلم و مدرسه و درس فرزندان شان را تقبل می کردند.
من تجربه ی چندین کار مختلف را دارم؛ بی شک معلمی و تدریس و آموزش آن هم به دانش آموزان ابتدایی تا سن دبیرستان جزء سخت ترین و طاقت فرساترین مشاغل دنیا است. خستگی حاصل از کار هر شغل فیزیکی ای و هر شغلی که با آدمی و با آموزش سرو کار ندارد با ساعاتی خوابیدن و استراحت کردن برطرف می شود اما خستگی حاصل از معلمی دریغ که هر یک روز معلمی کردن، نیاز به سه روز استراحت برای ریکاوری مجدد دارد.
ارزش هر کشور به اندازه ی ارزشی است که حاکمان آن کشور برای معلمان شان فائل اند ...
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید