آمریکا بعد از بمباران اتمی ژاپن، این کشور را تصرف کرد. تا پیش از این، مردم ژاپن فکر میکردند امپراطور شبیه انسانهای معمولی نیست؛ یعنی نهتنها در امور روزانه، بلکه در ارتباطاتش با اطرافیان به شکلی خدایگونه رفتار میکند.
حالا آمریکا به کاخ وارد شده بود.
امپراطور تسلیم شده بود اما ژنرال مکآرتور او را وادار کرد تا نامهی تسلیم خود را از رادیو بخواند تا هیبت مقدسگونهاش را در میان مردم بشکند. این اولین بار بود که مردم صدای امپراطور خود را میشنیدند. بهت این لحظهی آنان را میتوانید در تمام آثار ادبی این کشور بخوانید.
ژاپنیها در آن لحظه، خود و کشورشان را ققنوس فرض نکردند! آنها نگفتند : « ما نابود شدیم ولی دوباره از خاکستر برمیخیزیم چون ذاتمان مقدس است! » بلکه گفتند:
« ما اشتباه کردیم، باید از نو بسازیم، با انضباط، با کار، با عقل » .
آنان در میانهی بحران، رفتاری از خود نشان دادند که مکآرتور هر نوع بیاحترامی به ژاپنیها را از سوی سربازان آمریکایی جرمی بزرگ در نظر میگرفت.
و در نهایت، خیلی زود، ژاپنِ مستقل نه خطری برای مردمش شد، و نه برای دنیا.
ما در بسیاری از بزنگاههای تاریخی، دوست داریم خودمان را شبیه ققنوس، یا افسانهی شکستناپذیر ببینیم.
این نگاه، به ظاهر امیدبخش است، ولی پشتش یک ترس بزرگ، یک فرار از واقعیت، یک فرار از مسئولیت، و یک سهلانگاری تاریخی وجود دارد. اگر بخواهیم که برخیزیم، ابتدا باید سقوط را دوباره معنا کنیم.
از خاکستر برخاستن، توهمی افسانهایست.
پس از هجوم مغول، ما برنخاستیم؛ به خواب فرو رفتیم! نه تمدن بازگشت، نه دانشی تولید شد، و نه حتی عدالت و همدلی نسبت به یکدیگر شکل گرفت. ما فقط تسلیم شدیم، و بعد، با همان زخم، دوباره قرنها زندگیِ مملو از ترس را ادامه دادیم.
ما ققنوس نیستیم!
ما فقط انسانهای زخمخوردهی تاریخیم که باید یاد بگیریم چگونه از زخم و جراحتی دیگر جلوگیری کنیم.
ققنوس، یک آرزوست.
تاریخ اما نیاز به صداقت دارد.
اگر بخواهیم که برخیزیم، ابتدا باید سقوط را دوباره معنا کنیم.
( کانال نویسنده )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید