دانش آموزی در مدرسه دچار حادثه می شود .
چه کسی مسئول است ؟
دانش آموزی در کلاس مورد تنبیه بدنی معلمی قرار می گیرد و یا در محیط خارج از کلاس مورد تنبیه فیزیکی قرار می گیرد .
در هر دو مورد بالا ، مسئول مستقیم مسائل و عوارض پیش آمده برای آن دانش آموز ، « مدرسه » و مسئولان و ارکان آن هستند .
بسیاری از اوقات مشاهده کرده ام که در این موارد مسئولان مدرسه سعی کرده اند با توجیهات مختلف از زیر بار « مسئولیت » شان شانه خالی کنند .
معلمی که دانش آموز را تنبیه کرده با این که می داند عملش «غیر قانونی » و مهم تر از همه « انسانی » و « اخلاقی » نیست در توجیه « مسئولیت ناپذیری اش " چنین عنوان می کند که اگر در این گونه موارد حاضر به « عقب نشینی » شود دیگر قادر به ادامه کلاس و مدیریت آن نخواهد بود و بچه ها رویشان بیشتر شده و مطالبات دیگری را مطرح خواهند کرد .
در بیش از سه دهه تجارب حرفه ی « معلمی » بسیار کم و به ندرت شاهد « عذرخواهی » عوامل مدرسه بابت چنین مواردی و مشابه آن بوده ام .
معلمان و کادر مدرسه احساس می کنند اگر کمی به دانش آموزان « رو » دهند دیگر نمی توانند آنان را جمع و جور و به قول « خودشان » مدیریت کنند .
و اما در سوی دیگر ، همین معلمان و معاونین و مدیران بعضا سعی کرده و می کنند تا « نهادهای دانش آموزی » مانند « شورای دانش آموزی » را که می تواند تبلوری از مفاهیم دموکراسی ، تفکر انتقادی و گفت و شنود باشد را به انحای مختلف ، « بی اثر » کرده و « صندوق رای » را لوث و بی خاصیت کنند .
وزارت آموزش و پرورش هم نهادهای متصف به « دانش آموز » را عملا دولت ساخته ، فرمایشی و نمایشی ساخته است . هنگامی که خشم و نفرت جامعه و کلیت آن را قبضه کند دیگر کسی حوصله تحلیل و تعقل در روندها و فرآیندها را نخواهند داشت و « بردار » نیروها به سمت و سوی نامعلوم و تاریکی خواهد چرخید .
آن ها انتظار دارند که این نهادها حرف های آنان را پژواک کنند و ساز مخالف نزنند .
« مهسا امینی » حدود یک ماه پیش توسط « گشت ارشاد » پلیس بازداشت و برای آن چیزی که « خودشان » آن را « ارشاد » می خوانند به مقر مربوطه منتقل شد .
پس از مدتی هم جنازه این « دختر ایرانی » تحویل خانواده شد .
اخبار و گزارش ها نشان می دهند با وجود این همه اعتراض در سراسر کشور هنوز « حاکمیت » مسئولیت آن چه بر سر مهسا امینی آمده است را نپذیرفته و با توجیهات مختلف سعی کرده از زیر بار مسئولیت آن شانه خالی کند .
آیا اساسا این رویه مطابق « عقلانیت » است ؟
چرا افراد در جامعه ما در سطوح و لایه های مختلف روش و عادت « حل مساله » را یاد نگرفته اند و همواره با عملکردشان سعی می کنند « یک مساله » را به « یک بحران » و یا « ابر بحران » تبدیل کنند ؟ حاکمیت هم که همواره از ادبیات ثابت و کلیشه ای و قالبی مانند « فقدان بصیرت » و « سوء استفاده ی دشمن » و... استفاده می کند باید که صداقت خود را در « پاسخ گویی در برابر عملکرد » به جامعه اثبات کند و دست از سنت های غلط گذشته بردارد .
چرا « لجبازی » به جای « تعریف مساله » که مهم ترین و شاخص ترین عادت « دوره کودکی » است رویه غالب و تعیین کننده در رفتار و منش « ایرانی » است ؟
برخی مقامات و مسئولان نظام جمهوری اسلامی به سیاقی که گفته شد بر این باورند که اگر در این موارد به فرض « کوتاه » آمده و مثلا امتیازی بدهند موجب پر روتر شدن معترضان شده و آنان مطالبات دیگری مطرح و پی گیری خواهند کرد .
شاید این نتیجه گیری منطقی و طبیعی باشد اما پرسش « من » به عنوان یک « معلم » از حکومتگران آن است که چرا و به چه دلیل از طریق « شیوه حکمرانی غلط » جامعه را به این جا و به « درجه جوش و با انفجار » رسانده اند ؟ و حاضر به اقرار به اشتباه و عذرخواهی و نشان دادن « صداقت » برای گشودن دریچه بسته ی « اعتماد » نیستند ؟
چرا به جای ساده کردن مساله عادت کرده ایم که آن را تا می توانیم « پیچیده » و « لاینحل » نشان دهیم ؟
دقیقا همین انتقاد و ایراد در سوی مقابل به « جامعه » و به ویژه گروه ها و نهادهایی مانند دانشگاه ، استاد ، دانشجو ، معلم ، هنرمند ، سلبریتی ، ورزشکار و... وارد است که چرا و با توسل به مطالبه گری آگاهانه ، مستمر و کنش گری موثر و کم هزینه حاکمیت و دولت را وادار به تمکین در برابر مطالبات خود و در سطح « پایین تر » نکرده اند که اکنون و بعضا خواهان کنار رفتن کل سیستم می شوند ؟
این یک معادله دو سویه است .
چه تضمینی وجود دارد پس از زوال یک سیستم در اثر مولفه ها و گره های کور فرهنگی و اجتماعی ، دوباره همان سیستم قبلی در شکل و شمایلی دیگر توسط ارکان اجتماع باز تولید نشود ؟
اصطلاحی هم این روزها مد شده به نام : « وسط باز » .
فضا طوری رقم خورده است که یا باید در طرف « حاکمیت » بایستی و یا در سوی « متنفران از حکومت » .
در واقع ،؛ در این میان « حد وسطی » ترسیم و یا تعریف نمی شود .
این دقیقا همان روایت کهنه و البته ماندگار و نهادینه شده ی « صفر وصد » دیدن قضایا و یا « سیاه و سفید » دیدن مسائل است .
هنگامی که خشم و نفرت جامعه و کلیت آن را قبضه کند دیگر کسی حوصله تحلیل و تعقل در روندها و فرآیندها را نخواهند داشت و « بردار » نیروها به سمت و سوی نامعلوم و تاریکی خواهد چرخید .
البته که « شفافیت » و رعایت آن هم از سوی افراد جامعه و هم حکومتگران کنش خوب و موجه و قابل دفاعی است اما نخست باید مرز آن با افراط و خشونت روشن شود .
جامعه ی ایران و در مقیاس کوچک تر آن « معلمان » به ویژگی هایی مانند » محافظه کاری » ، « تظاهر » ، « دو رویی و چند پهلو بودن » ، « تضاد میان گفتار و کردار » و نظایر این ها شناخته می شوند . مستندات تاریخی هم چنین وضعیتی را تایید می کنند . چرا به جای ساده کردن مساله عادت کرده ایم که آن را تا می توانیم « پیچیده » و « لاینحل » نشان دهیم ؟
شواهدی که نشان دهند این گونه صفات در ایرانی ها ریشه کن شده و رنسانس فرهنگی رخ داده نیز مشاهده نمی شوند .
از نظر من ، افراد و جریاناتی که دیگران را متهم به « وسط بازی » می کنند نخست باید تعریف خود را از « شفافیت و صداقت » ارائه کنند .
حاکمیت هم که همواره از ادبیات ثابت و کلیشه ای و قالبی مانند « فقدان بصیرت » و « سوء استفاده ی دشمن » و... استفاده می کند باید که صداقت خود را در « پاسخ گویی در برابر عملکرد » به جامعه اثبات کند و دست از سنت های غلط گذشته بردارد .
وقتی جامعه مسئولیت پذیری و صداقت حاکمان را در عمل مشاهده کند دیگر نیازی به این همه هزینه های بی مورد و لشگر کشی های خیابانی برای آن که اثبات کند « من بیشتر هستم و دارم » نخواهد داشت .