ما انسانها با توجه به روح آفرینش آزادی را می ستائیم. آزادی اگر به معنای سیاسی آن هم نباشد به معنای عام و مشمول همه ابعاد زندگی . داشتن اختیار برای انجام دل خواسته ها. داشتن میل برای انجام فعالیتی. تنظیم برنامه روزانه و هفتگی. یعنی هدف گذاری. یعنی برنامه ریزی و هدایت مسیر زندگی. یعنی مدیریت افسار زندگی و رهائی آن از سرگشتگی و گم گشتگی. یعنی ترسیم ابعاد گوناگون زندگی با دستان خویش. یعنی داشتن اراده و اختیار و امید برای بودن . برای شدن. دوراندیشی و تقاضا برای مقبول افتادن . مورد تأیید خاص و عام قرار گرفتن. دیده شدن . محسوس بودن و محبوب بودن. مؤثر بودن. آفریدن . طراحی و نواندیشی و نوبینی و نوجویی.
این همه رفتار یا کنش ، خواست هر انسان سالم و وارسته در مسیر زندگی است. اما در این بین انسانهایی مسخ شده وجود دارند که اختیار همه چیزشان در دستانشان نیست. انسانهایی ضعیف النفس . سست اراده . انسانهایی قابل کنترل و هدایت. انسانهایی که طرحی برای بودن و شدن در زندگی خویش ندارند. انسانهایی که در مسیر آمال و اهداف سیاستها و برنامه ها در گردابی اسیرند. نمی بینند و نمی شنوند و نمی فهمند و نمی دانند. با هر هدف ترسیم شده ای هم سویند.موازی اند. آنها اراده ای برای انتخاب یا تغییر یا پردازش اطلاعات زندگی خود ندارند. آنها می خورند و می خوابند و بیدار می شوند و همانند انسانهائی که خواب نما می گردند به پیش. روزشان شروع شد. امروزِ آنها ادامه دیروزشان نیست. امروز آنها تکرار دیروز و هفته ها و ماهها و سالهای پیش است. آنقدر این مسیر یکنواخت توسط آنان طی گردیده است که او حالا چشم بسته راه می رود . آخر دیگر مسیر را از حفظ است. مسیر تکرار هر روز. اصلا نمی فهمد که جور دیگر هم می شود. کف می زنند او هم می زند. می خندند او هم می خندد. همانند آن بازی فولکوریک :
بشین !! پاشو !!
اگر به او بگویی بیا برویم مسجد می آید یا بیا قدم بزنیم می زند. او هیچ گاه جرأت نه گفتن نمی یابد. گویی در کودکی دستورات پدر و مادر برای بکن نکن ها ، همچنان در مخلیه او باقی مانده است. پدران و مادرانی که حتی اجازه نمی دهند تا فرزندشان از سن 3 سالگی یعنی سن استقلال و خودم گویی اش، غذایش را به تنهائی بخورد یا اسباب بازی اش را برای بازی انتخاب کند یا برای پوشیدن و خریدن لباس ، نظر خود را بر او تحمیل می نمایند. هر قدر شما به جای فرزند خود تصمیم بگیرید یا کنترل خفه کننده ای بر او اِعمال کنید، او در بزرگی تبدیل به آدم بی اراده و سست عنصری می گردد که توانائی و میل به انجام کارها از او سلب می شود.
او حتی فراموش می کند که دیگر بزرگ شده است و مثل همه بزرگترها می تواند بخواهد یا نخواهد، بکند یا نکند و.....او این ها را فرا نگرفته است. او تابعیت بی چون و چرا از دیگران را آموخته است. او دارای شخصیت تابع هست. قدرت تفکر و انتخاب و اختیار ندارد. او مسخ زندگی یکنواخت بی روح بی محتوای خویش گردیده است.
حکومت کردن برای این گونه افراد آنقدر سهل است. حکومت توسط یک کودک سه ساله یا همسر و زنش یا والدینش یا همکاران یا رؤسایش یا نظام سیاسی. تحمیل یک روند یا تفکر یا اصل یا سیاست برای چنین انسانهایی اصلا دشوار نیست. آنها به راحتی با شما همسو می شوند. آنان افرادی تابع اند. آنها نمی اندیشند. آنها با شرایط موجود مشکلی ندارند که بخواهند آن را تغییر دهند . آنها اگر بخواهند هم نمی توانند تغییری به وجود آورند. آنها آب یک جا مانده متعفن دنیای بشری اند. آنها سکوتند. آنها تاریکی اند. آنها حتی نومیدی هم نیستند. آنها چیزی حس نمی کنند که مفهوم نومیدی را درک کنند. احساس و ادراک آنها از بیرون و توسط دیگران هدایت می شود. آنها توانایی گرفتن افسار زندگی در دستان خویش را ندارنند. آنها حتی ترس زمین خوردن را هم ندارند.
آنها نمی اندیشند. آنها با شرایط موجود مشکلی ندارند که بخواهند آن را تغییر دهند آنها همیشه خود را به مسیر رودخانه می سپارند. آنها قَدَرگرایند. آنها منجمدند.آنها اسیر روزمرگی اند. ما نیز می توانیم چنین فردی باشیم اگر تک بُعدی ببینیم یا تک بُعدی بیندیشیم. اگر خموش بمانیم. اگر فقط از خوردن و خوابیدن و تابعیت لذت ببریم. اگر خنده و شادمانی را فراموش کرده باشیم. اگر افسار اندیشه و تفکر خود را در دستان نا امن بسپاریم. اگر نبینیم و نیندیشیم و امروزمان همان تکرار دیروزمان باشد. ( سوره والعصر)
روزمرگی یعنی تکرار. تکراری بی هدف . همانند تکرار کارکرد یک وسیله برقی. ماشین لباسشوئی یا ظرفشوئی چه کارکردی دارد؟ خارج از برنامه دستوری از قبل طراحی شده ، کار دیگری می تواند انجام دهد؟ یک حساب دو دو تاست. افرادی که در گرداب روزمرگی اند هنگام تولد برنامه زندگی شان تنظیم و تثبیت گردیده است. دو مفهوم اختیار و انتخاب در زندگی آنان بی معناست.
به طور مثال:
* در رستوران هیچگاه ، از مِنو به انتخاب غذا نمی پردازند ، شما هر چه بخورید من هم می خورم.
* یا در منزل هیچ وقت راجع به کم و کیف غذا سخنی نمی گویند.
* یا در انتخاب برنامه تلویزیونی تابع دیگران هستند.
* در انتخاب لباس برای مهمانی منتظر یاری اند.
* در دادن رأی سیاسی در تعقیب گفته های دیگرانند.
جمله مشهورشان تابع اکثریت هستم یا هر چی شما بفرمائید.
و....
زندگی با چنین انسانهایی تابع خفه کننده و آزار دهنده است. هر چند زندگی با آنان خیلی ساده و راحت است. اصلا دشوار نیست .در انتخاب محل زندگی یا انتخاب وسایل برای آن یا چیدمان ، افرادی تابع اند. توانائی ابراز وجود و نظر ندارند. یعنی نیازی به اندیشه نمی بینند. دیگران به جای او همه این کارها را انجام می دهند.
محل خدمت تعیین شده برای او جایی است که خیلی دور است و با توجه به شکل زندگی قادر نیست رفت و آمد کند ، اما بعد اطلاع از آن ، تسلیم و بدون اعتراض می پذیرد. نه مقاومتی و نه اعتراضی. در ادرات کارکنان چنین افرادی را می ستایند.
دوره های ضمن خدمت برایشان گذاشته می شود و او بدون درنظر داشتن علاقه یا نیاز ، تسلیم می گردد و در دوره مورد نظر شرکت می نماید یعنی فقط برای این که هست یا برای این که امتیاز دارد. این شرکت ارزش این همه تحمل تنفر و اتلاف وقت را دارد؟ پس قدرت انتخاب کجاست؟ تسلیم تحمیل و اجبار شدن نیز یعنی نیندیشیدن. یعنی بدون اراده خود حرکت کردن. ما را به اسارت امتیاز در آورده اند و عمق روح وارستگی مان را به تسخیر خویش در آورده اند.
برخی در تنظیم برنامه درسی مدرسه دیوار کوتاه اند. دستشان درد نکند کمک حال همه اند. حتی در انتخاب دروس یا مراقبت امتحانی نیز سکوت می کنند . اما در جامعه ما به این افراد آدم خوب نمی گویند.
آری ؛ ما انسانها اگر از همه 8 حواس مان برای هدایت زندگی با اراده خود استفاده ننماییم یعنی حس شنوائی. حس بویائی. حس چشائی. حس بینائی. حس لامسه . حس حرارت . حس موقعیت اندام های بدن. حس تعادل. آنوقت دچار بی اردگی و قبول لاجرمی رفتارها و رخدادها خواهیم شد. ( 1 )
آدمهای تسلیم پذیر قابل کنترل و هدایتند. برای همین زندگی هدایتگران سهل و آسان است. چون تعداد چنین افرادی که حتی از حواس خدادادی نیز اختیار استفاده ندارند در بین ما بیشتر است. ما با مجموعه ای از رباتها زندگی می کنیم که تابعند.
آنها نسبت به تنگناها و فشارها و ضعف های یک جامعه بی تفاوتند. تسلیم اند. نمی بینند. نمی اندیشند. روز و شب برایشان تفاوت ماهوی ندارد. بی خیالند. خلاصه آن که اسیر روزمرگی در زندگی یکنواخت همیشگی خودند. افرادی که اسیر روزمرگی اند ، ریسک ناپذیرند. بجز شرایط موجود به امکان دیگر نمی اندیشند. حقوق شهروندی یا ملی برای آنان محلی از اِعراب ندارد.چنین افرادی بی بو و بی خاصیت اند.
فقط اشخاص نیستند که دچار روزمرگی می شوند ، بلکه یک سازمان یا مؤسسه یا حتی یک نظام اجتماعی و سیاسی و فرهنگی نیز می تواند تا حدودی مبتلا به آفت روزمرگی باشد. روزمرگی یعنی یکنواختی و یکدستی. یعنی کپی برابر اصل است. یعنی تکثیر تا بی نهایت.
یک سازمان یا مؤسسه وقتی تسلیم همین شرایط موجود است و تفکر بهتر از این را ندارد، او نیز اسیر روزمرگی است. ادارهء سازمان برای او یعنی حفظ نظم موجود. یعنی مقاومت در برابر ایجاد تغییر. یعنی ناتوانی در ارائه راهکار. یعنی ناتوانی در عدم پذیرش روند ناکارآمد فعلی.
فرد روزمره به خود و محدود افراد پیرامون خود آسیب می زند ( هر چند غیر مستقیم جامعه نیز اثر می پذیرد) اما سازمان یا مؤسسه اسیر روزمرگی به کل جامعه و افراد آن آسیب می زند. افراد آگاه و پویای جامعه مدام می گویند و می نویسند اما دریغ از گوش شنوا. افراد یا سازمان اسیر روز مره تلاش چنین افراد را آب در هاون کوبیدن می بینند. روزمرگی سازمانی یعنی ماند تفکر . ماند حرکت. ماند تحول. ماند تغییر. یعنی تعفن .
برای رهائی از چنین وضعیت اسف بار روزمرگی:
باید ایستاد . باید دید. باور کرد. خواست. شهامت آزمون برای بدست گرفتن افسار اختیار زندگی را داشت. باید مطالعه کرد. باید اظهار نظر کرد. باید شنیده ها را تجزیه و تحلیل کرد. باید در مقابل خواسته های غیر منطقی و غیرعقلانی مقاومت و ایستادگی کرد. باید قدرت نقد مثبت و منفی را در خود تقویت کرد. مهمتر از همه همان ایستادن و دیدن است. باید از خواب گران یا هیپنوتیزم والدین به هنگام کودکی برای اطاعت و تابعیت مطلق ، بیدار گشت. باید از لاک فرو رفته بیرون آمد. باید از پیله بافته شده توسط دیگران رها شد. اهمیت بیداری و هوشیاری یعنی همین. یعنی بکارگیری تمامی حواس . یعنی آزاد و رها زیستن. یعنی قابلیت تفکر. یعنی توانایی ایجاد تغییر. یعنی برای همه زیستن. یعنی اثرگذاری بر زمان و مکان.
( 1 ) حواس برگرفته ازخبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید