دریاچه ارومیه فقط یک پهنهی آبی نبود؛ نبض آبی شمالغرب ایران بود . چشم آسمان در دل خاک، و نشانهی تعادل اقلیم و زندگی در فلات ایران. حالا اما، آن دریاچه به شورهزاری بیجان بدل شده، سفید و تلخ و خاموش.
دریاچه ارومیه تبخیر شد، نه از آفتاب، بلکه از سیاست. خشکید، نه از خشکسالی، بلکه از جهل، خودشیفتگی و سوءمدیریت.
هر موجی که عقب نشست، سندی شد از سقوط عقلانیت در جمهوری اسلامی.
فاجعه ارومیه از دل همان توهمی زاده شد که همهی منابع طبیعی ایران را بلعید: توهمِ توسعهی اقتدارگرایانه. حکومت گمان کرد با سدسازی، انتقال آب، و پروژههای عمرانی میتواند بر طبیعت فرمان براند.
دریاچه را به بند کشیدند، تا صنایع، کشاورزی و رانت سیاسی را سیراب کنند و نتیجه، خشکیدن یکی از بزرگترین دریاچههای شور جهان بود.
بیش از ۴۰ سد در حوضه آبریز ارومیه ساخته شد، بیآن که کسی بپرسد: هر سد تازه، چند لیتر دیگر از جان دریاچه میکاهد؟ میلیونها مترمکعب آب از رودخانههای تغذیهکننده منحرف شد تا زمینهای جدیدی زیر کشت رود.
سیاست به جای درک اکوسیستم به محاسبهی سیاسیِ آمار و تبلیغات بدل شد. دریاچهای که هزاران سال زیسته بود، در کمتر از سه دهه در حکومت جمهوری اسلامی به خاک نشست.
حالا هر وزش بادی که از بستر خشک ارومیه برمیخیزد، نمک را تا دهها کیلومتر میبرد ؛ به مزارع، به شهرها، به ریهی مردم. بیماریهای تنفسی، مهاجرت اجباری روستاها، و فروپاشی اقتصاد محلی، همه از همانجایی آغاز شد که تصمیمهای بیفکر بر طبیعت حکم راندند. هیچ کمیتهای در تهران نمیتواند دریاچهای را احیا کند که از تصمیمهای همان تهران خشکیده است.
مسئولان، دروغ را بهجای آب پمپاژ کردند.
از « احیای دریاچه» گفتند، در حالی که بودجهها در جیب نهادهای ناکارآمد و شرکتهای وابسته فرو رفت. هر طرحی که آمد، فقط لایهای تازه از فریب بود: کمیته، ستاد، پروژه، اما بیهیچ صداقت علمی.
دریاچه را قربانی کردند تا بگویند کشور را مدیریت میکنند.
فاجعه ارومیه، تنها یک بحران زیستمحیطی نیست؛ یک شکست تمدنی است. این دریاچه، آینهای است از روان جمعی ایرانیان در اسارت یک نظام معیوب.
همانطور که آب از ارومیه رفت، اعتماد از جامعه رفت ؛ حقیقت از سیاست رفت، و مسئولیت از قدرت.
خشکی دریاچه، استعارهی خشکی وجدان حاکمیتی است که نمیداند چگونه ببیند، چگونه بشنود، و چگونه یاد بگیرد.
اما دریاچه هنوز زنده است، نه در خاک، بلکه در حافظهی مردم. هنوز کودکانی هستند که نقاشیاش میکنند، هنوز کشاورزانی هستند که چشم به آسمان دارند، هنوز دانشمندانی هستند که راه نجات را میدانند ؛ اگر فقط به آنها گوش داده شود.
نجات ارومیه نه با دعا، نه با تزریق بودجههای صوری، بلکه با شجاعتِ پذیرش خطا آغاز میشود.
باید سدها بازنگری شوند، انتقال آب متوقف شود، کشاورزی اصلاح گردد و مدیریت به مردم و دانشگاهها بازگردد.
هیچ کمیتهای در تهران نمیتواند دریاچهای را احیا کند که از تصمیمهای همان تهران خشکیده است.
ارومیه، نام دیگر ایران است: کشوری که اگر گوش ندهد، میمیرد. و اگر بفهمد، هنوز میتواند برخیزد.
دریاچه را باید از سیاست بازگرداند، به طبیعت، به مردم، به زندگی. هر قطرهای که به بستر آن برگردد، قطرهای است از بازگشت امید ؛ به این خاک، به این سرزمین، به این آینده.
https://t.me/hamidasefichannel2
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید