چاپ کردن این صفحه

درد و دل تامل برانگیز فرزند یک معلم زحمت کش دزفولی

از شب قبل من و داداشم با ذوق و شوق منتظر رسیدن فردا بودیم. مادر لباس های بابا را اتو می کرد ، پدرم کفش هایش را واکس می زد و …

همه چیز آماده ی رفتن به مراسم تجلیل از بازنشستگان فرهنگی بود.

صبح بود . پدرم سر و رویی صفا داد و راهی شد ؛ او را تا دم در همراهی کردیم . من به داشتن همچین بابای مهربان، دلسوز،کم ادعا و زحمت کشی می بالم همیشه به او عشق می ورزم اما نمی دانم چرا این روزها که به تازگی بازنشسته شده دوست داشتنی تر شده. خاصه اینکه بعد از این همه سال خدمت صادقانه که من همواره شاهد آن در طول سالیان زندگی ام بودم و اینکه دیگر کسی سراغش را نمی گیرد بیشتر دلم می سوزد. وقتی صبح ها دیگر صدای رفتن او را به محل کار نمی شنوم از شما چه پنهان ، دلم می گیرد نه اینکه دوست داشته باشم در رنج و عذاب باشد نه! اما …

هر چه بود از برگزاری چنین مراسمی برای تجلیل از بازنشستگان بیشتر به خاطر او شاد بودم . بعد از گذشت چند ساعت فرجام صدای قفل در ؛ خبر از آمدن پدر می داد . مشتاقانه به سویش رفتم لبخند همیشگی اش زینت بخش صورت پر ابهت و مردانه اش بود و آن نگاه مظلومانه و معصومانه اش که گاه آتش به قلبم می زد لابد می پرسید چرا ؟

در دست های مهربانش پوشه ی صورتی رنگی بود که برگه ی تجلیل و تقدیرش در آن جای گرفته بود و کارت هدیه ای ۳۰هزار تومانی که به محض ورود با شرمندگی و احترام آن را به مادرم تقدیم کرد.

نه باورم نمی شد ! برادرم دو ، سه بار سوال کرد بابا ۳۰ هزار تومان یا ۳۰۰ هزار تومان و پدرم بوسه ای بر گونه اش نشاند که جان پدر پول که اهمیتی ندارد ؛  مهم این است که با سلامتی کنار هم هستیم و با سرافرازی این همه سال را گذرانده ایم و …

سخنانش مثل همیشه بدجور به دلم می نشیند ،  اما نمی تواند قلب ملتهب مرا آرام کند ؛ آخر با چه محاسبه ای شاید طنز مادرم درست باشد که:

بچه ها سالی ۱۰۰۰تومان بد هم نیست ! فکر کنم دست و دل باز شده اند!

و بالاخره آن حرفی که همیشه ی خدا فرهنگیان را از پا درآورده را تکرار کرد : بالاخره ما زیادی هستیم نه ببخشید زیادیم دیگر بودجه نمی رسد بیشتر از این ها و …

و آیا به واقع این حق تقدیر از کسانی است که عمر خود را برای خدمت در راه آموزش و پرورش فرزندان ایران عزیز صرف کرده اند ؟!

بگذریم ؛ بله بگذریم وقتی پدر بعد از آن همه سال کار و تلاش بی توقع و ساده می گذرد باید من هم بی توقع باشم اما نمی دانم چرا دلم می سوزد … :

برای مادرم که باید چند سال دیگر این گونه از دست های زحمت کش اش تقدیر شود …

دلم می سوزد برای برادرم ، برای خلوت و تفکرات کودکانه اش در این باب …

دلم می سوزد برای بچه های سرزمینم که معلمان شان این گونه به جُرم زیادی حتی در مراسم تقدیر هم تحقیر می شوند …

دلم می سوزد برای وطنم که بودجه ای برای متصدیان آموزش اش ندارد …

دلم می سوزد برای تمام شیر زنان و غیور مردان سرزمینم که چه خالصانه وظیفه سنگین تعلیم و تربیت فرزندان ایران را به دوش می کشند …

دلم می سوزد برای معلم عزیز بروجردی که چندی قبل از میان ما چه مظلومانه پرگشود و رفت …

دلم می سوزد برای همه !

برای همه ی همه ی همه

با آرزوی موفیت و سربلندی برای تمام معلمان سرزمینم …

روناش

ارسال مطلب برای سخن معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

 

جمعه, 20 آذر 1393 15:07 خوانده شده: 4378 دفعه

در همین زمینه بخوانید: