چاپ کردن این صفحه

پرویز فدایی/ بازنشسته فرهنگی- اصفهان

معلم و یک عالمه حسرت

معلم و یک عالمه حسرت

من معلم هستم
شاید هم هیچم
که بعد از سی سال
یک عالمه حسرت
مثل همیشه
بازبه خانه ام آوردم
همسر و فرزندم
بی گناهند به خدا
جمله از دست من
یا که از دست تقدیر
و خدا می داند
ناراحتند ،افسردند
به که گویم که چرا ؟
درد ،مرا همراه هست
غم همیشه این جاست
در کنارم دم دست
و یکی نیست که مرا درک کند،
هستم بی کس!
من نمی دانستم
که برای معلم افسوس
بازنشستگی هست کابوس
این خود دردی است
دردی افسونگر
که سراسیمه همه
درپی آن می پویند
راهی سی ساله
چون من بیچاره
من رسیدم اما...
نرسید ازمقامات
برگی کاغذ ،لوحی تقدیر
یا تشکر به زبانی ساده
سنگ مفت گنجشگ مفت
خانواده خریدند برایم
جوراب یک جفت
و شدم بازنشسته
آن زمانی که مرا جانی بود
جای گوهر به دستم گچ بود
چشم اندازم تخته سیاه
و نگاه های غریب
من با آن لوح تاریک
نور دانش به دلها دادم
باعلاقه به سر و روی خود
گردی سفید پاشیدم
هیچ از کرده خود رنجم نیست
رنج من درد دلی هست
که چرا آن همه چشم
سوی من می نگرند
و نمی بینند هیچ
‌شاید من هیچم


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

پنج شنبه, 24 آذر 1395 22:32 خوانده شده: 1702 دفعه

در همین زمینه بخوانید: